باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

پاسخ به اشکالات و شبهات پیرامون حدیث غدیر

جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ


پاسخ به اشکالات و شبهات پیرامون حدیث غدیر


تلاش‏هاى ناکارآمد براى بى اعتبار کردن حدیث غدیر


بزرگان اهل سنّت راه‏هایى را براى توجیه این واقعه به کار برده‏اند تا مفاد این حدیث شریف با

اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ منافات نداشته باشد؛ ولى آن‏ها با انکار یکى

از قطعى‏ترین سنّت‏هاى رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ خود را از مصادیق این آیه شریفه قرار

داده‏اند و به دوران جاهلى باز گشته‏اند. آن سان که خداوند متعال در قرآن کریم مى‏فرماید:

«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى‏ أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ

عَلَى‏ عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّه شَیْئاً»؛ «1»

محمّد صلى اللَّه علیه وآله‏ فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند آیا اگر

او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب باز مى‏گردید (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت

برمى‏گردید)؟ و هر کس به جاهلیت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمى‏زند.

اینک به بخشى از تلاش‏هاى ناکارآمد آنان در برابر حدیث غدیر اشاره مى‏نماییم.

1. على علیه السلام در حجّة الوداع نبوده است!

پیش از طرح این مسأله، جاى شگفتى و خنده است که اهل سنّت به چنین مسأله‏اى

پرداخته‏اند. آنان ادّعا مى‏کنند که على بن ابى‏طالب هنگام حجّة الوداع در یمن بوده و به هنگام

حضور رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ در مناسک حجّ و مراجعت از مکّه، در کنار آن حضرت نبوده

است. بنا بر این تمام احادیثى که درباره واقعه غدیر خمّ (این که پیامبر خدا صلى اللَّه علیه وآله‏

دست على‏ علیه السلام‏ را گرفت و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود به مردم معرفى کرد و

فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه») دروغ محض است!؛ چرا که على در یمن بود.

تعجّب نکنید اگر بگوییم که گوینده این سخن سخیف و بى‏اساس فخر رازى است؛ ولى جاى

بسى خوش‏بختى است که‏ ابن حجر مکّى نویسنده کتاب الصواعق المحرقه، این ادّعا را مردود

دانسته است. «2» هم چنین شرح کنندگان احادیث نبوى‏ صلى اللَّه علیه وآله‏ که اهل سنّت در

فهم احادیث به آن‏ها مراجعه مى‏کنند این سخن را ردّ کرده‏اند.

روش ما در پژوهش‏هاى علمى، این است که به کتاب‏هاى عالمانى هم چون: مَناوى (نگارنده

فیض القدیر)، شیخ على قارى (شارح شفاء قاضى عیاض و نگارنده مرقاة در شرح مشکات) و از

شرح‏هایى که نوشته شده است نیز به شرح مواهب لدّنیّه (نگارش زرقانى مالکى) مراجعه کنیم؛

چرا که اینان شارحان و عالمان بزرگ در علم حدیث هستند و سخنان و نظریه‏هاى آنان در شرح و

بیان معانى احادیث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اینان به سخنانشان احتجاج

مى‏کنیم و اهل تسنّن را به وسیله سخنان علماى خودشان ملزم مى‏نماییم.

به عنوان نمونه ملّا على قارى در کتاب المرقاة مى‏نویسد:

نبود على‏ علیه السلام‏ در مکه کلامى باطل است؛ زیرا در تاریخ ثابت شده است که على‏ علیه

السلام‏ از یمن برگشته بود و در حجّة الوداع همراه‏ رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ حضور داشت.

«3» از طرفى در کتاب‏هاى صحیح ششگانه، مسندهاى اهل سنّت و منابع دیگر- آن جا که واقعه

خروج از احرام در حجّ را ذکر کرده‏اند- به این مطلب تصریح کرده‏اند که على‏ علیه السلام‏ در حجّة

الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ بوده است.

از این رو سخن فخر رازى که على‏ علیه السلام‏ در آن زمان در یمن بوده است، از جهت دیگرى

نشان‏گر صحّت حدیث غدیر بوده و بر امامت و خلافت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام‏ دلالت کامل دارد.

2. مناقشه در صحّت حدیث غدیر

راه دیگرى که اهل سنّت براى بى‏اعتبار کردن «حدیث غدیر» پیموده‏اند، اشکال کردن در صحّت

حدیث غدیر است. برخى از آنان از جمله فخر رازى گفته‏اند: ما صحّت حدیث غدیر را نمى‏پذیریم.

در پاسخ به این مناقشه، در گذشته یادآور شدیم که عدّه بسیارى از بزرگان اهل تسنّن به تواتر

«حدیث غدیر» تصریح نموده و این حدیث شریف را در کتاب‏هایى که فقط به نقل احادیث متواتر

پرداخته و به همین علّت تألیف شده است، ذکر کرده‏اند.

3. ادّعاى عدم تواتر «حدیث غدیر»

از راه کارهاى ناکارآمد دیگرى که براى بى‏اعتبار کردن حدیث غدیر صورت گرفته، ادّعا شده است

که حدیث غدیر متواتر نیست.

ابن حزم اندلسى و بعضى از پیروانش قائل به عدم تواتر «حدیث غدیر» هستند و از معاصران نیز

شیخ سلیم بشرى مالکى مصرى، در نامه‏اى که به سیّد شرف الدّین‏ رحمه اللَّه‏ مى‏نویسد، چنین

مى‏نگارد:

شما شیعیان قائلید که امامت، اصلى از اصول دین است و شکّى نیست که اصول دین جز با

خبرهاى متواتر و یا دلیل‏هاى قطعى ثابت نمى‏شود و ما در تواتر «حدیث غدیر» با شما موافق

نیستیم. در نتیجه امامت على با حدیث غدیر ثابت نمى‏شود.

به عبارت دیگر، اینان صحّت حدیث غدیر را پذیرفته‏اند؛ ولى در تواتر آن اشکال کرده‏اند. پس اگر تواتر

حدیث غدیر تمام نشود، استدلال به امامت على‏ علیه السلام‏ نیز تمام نخواهد شد؛ زیرا حدیثِ

ظنى، گرچه صحیح و معتبر باشد؛ ولى نمى‏تواند اصلى از اصول دین را ثابت کند؛ زیرا اصول دین

ناگزیر باید با قطع و یقین ثابت شود و حدیث ظنّى، مفید قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعى را

ثابت کند.

در پاسخ این اشکال مى‏گوییم: در صورتى این ایراد وارد است که تواتر «حدیث غدیر» ثابت نشود؛

ولى ما اهل سنّت را ملزم مى‏کنیم که‏ پیشوایان بزرگ آن‏ها افرادى چون: ذهبى، ابن کثیر، ابن

جَزَرى، سیوطى، کتّانى، زبیدى، متّقى هندى و شیخ على قارى بر تواتر «حدیث غدیر» تصریح

کرده‏اند.

از طرفى در شرح حال ابن حزم اندلسى نوشته‏اند که وى از نواصب بوده و با اهل بیت‏ علیهم

السلام‏ دشمنى داشته است. در احوالات او مى‏نویسند: شمشیر حَجّاج بن یوسف ثقفى (در

دشمنى با على‏ علیه السلام‏) با زبان ابن حزم دو برادرند که از یک مادر زاده شده‏اند. شقى‏تر از

ابن حزم کسانى هستند که از او پیروى کرده و سخنان باطل این شخص ناصبى را مستند آراى

خود قرار داده‏اند.

البتّه کمبود فرصت از قلم فرسایى بیشتر در این باره جلوگیرى مى‏کند؛ وگرنه به برخى از سخنان

باطل این مرد اشاره مى‏کردیم که بنا بر این گفته‏هایش مى‏توان به کفر او حکم کرد.

بنا بر این با اعتراف بزرگان و پیشوایان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر»، این اشکال نیز از کار افتاد

.

4. آیا کلمه «مَوْلى‏» در کلام عرب به معناى «اوْلى» آمده است؟

اساسى‏ترین اشکال اهل سنّت بر دلالت «حدیث غدیر» این است که دلالت این حدیث بر مدّعاى

شیعه وقتى تمام است که کلمه «مَوْلى‏» - که در حدیث شریف آمده است- در استعمالات فصیح

عرب به معناى «اوْلى‏» آمده باشد.

پیرامون این اشکال شیخ عبدالعزیز دهلوى، صاحب کتاب تحفه اثنا عشریّه مى‏نویسد: به اتّفاق

اهل لغت، واژه «مَوْلى‏» به معناى «اوْلى‏» استعمال نشده است. وى با این ادّعا، «حدیث غدیر» را

از دلالتش بر مدّعاى شیعه ساقط کرده و ادّعا مى‏کند که هیچ یک از اهل لغت واژه «مولى‏» را به

معناى «اولى» به کار نبرده‏اند.

ما با سه روش به عبدالعزیز دهلوى و همفکرانش پاسخ مى‏دهیم:

1. حدیث شریف غدیر تنها با واژه «مَوْلى‏» نقل نشده است؛ بلکه با واژگانى هم چون: «ولىّ»،

«امیر» و مانند این دو نیز آمده است که پیش‏تر به آن‏ها اشاره شد.

2. پیش‏تر تذکّر دادیم که‏

الحدیثُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛

برخى از حدیث‏ها، برخى دیگر را تفسیر و بیان مى‏نمایند.

بنا بر این بر فرض این که واژه «مَوْلى‏» در «حدیث غدیر» مبهم باشد، با استفاده از نقل‏هاى دیگر

ابهامى که آنان مدّعى هستند برطرف شده و در نتیجه، اشکال وارد بر حدیث شریف منتفى

خواهد شد.

3. آن چه که اساس و بنیان اشکال اهل سنّت را فرو مى‏ریزد این‏ است که در قرآن کریم‏ «4» و

احادیث صحیحى که در کتاب‏هاى اهل تسنّن؛ از جمله صحیح بُخارى و صحیح مسلم موجود است

واژه «مَوْلى‏»، به معناى «اوْلى‏» به کار رفته است.

گفتنى است که ورود در این بحث به طور تفصیلى و در پرتو استدلال به قرآن، روایات، اشعار فصیح

عرب و کاربردهاى ادبى زبان عرب به مجال وسیع‏ترى نیاز دارد که ما در این مجال فقط به ذکر

اسامى عدّه‏اى از بزرگان تفسیر، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده مى‏کنیم که اینان تصریح کرده‏اند

که واژه «مَوْلى‏»، در لغت عرب، به معناى «اوْلى‏» آمده است:

1. ابوزید انصارى، لغوى معروف؛

2. ابوعبیده بصرى (معمّر بن مثنّى)؛

3. ابوالحسن اخفش؛

4. ابوالعبّاس ثعلب؛

5. ابوالعبّاس مُبرِّد؛

6. ابواسحاق زجّاج؛

7. ابوبکر بن انبارى؛

8. ابونصر جوهرى، نویسنده کتاب معروف صِحاح اللّغة؛

9. جار اللَّه زمخشرى، نویسنده تفسیر معروف کشّاف؛

10. حسین بَغَوى، نویسنده کتاب تفسیر مصابیح السنّة؛

11. ابوالفرج ابن جوزى حنبلى؛

12. ناصرالدّین بیضاوى، نگارنده کتاب معروف تفسیر بیضاوى؛

13. نَسَفى، نویسنده کتاب معروف تفسیر نَسَفى؛

14. ابوالسّعود عمادى، نویسنده تفسیر معروف ابوالسُّعود؛

15. شهاب الدّین خفاجى، صاحب حاشیه مفصّل بر تفسیر بیضاوى؛

هم چنین برخى از بزرگان لغت و ادب در توضیحاتى که بر تفسیر بیضاوى نوشته‏اند بر این مطلب

تصریح نموده‏اند. به نظر مى‏رسد که تصریح همین مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به

این اشکال کافى است.

کوتاه سخن این که: واژه «مولى» در قرآن کریم به کار رفته و به «أولى» تفسیر شده است، آن جا

که خداوند متعال مى‏فرماید:

«هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ»؛ «5»

جایگاه شما آتش است و همان شایسته شماست و چه بد جایگاهى است.

مفسّران در تفسیر این آیه گفته‏اند:

هى أولى بکم وبئس المصیر؛

آتش شایسته شماست و چه بد جایگاهى است.

البته در این زمینه احادیث بسیارى رسیده است و این مطلب در اشعار عربى فصیح نیز آمده و در

واژگان لغویان نیز بیان شده است. «6»

5. «حدیث غدیر» بر امامت بلا فصل، دلالت نمى‏کند!

آن گاه که اهل سنّت نتوانستند با روش‏هاى علمى «حدیث غدیر» را بى‏اعتبار سازند، دلالت آن را

زیر سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حدیث غدیر» را بر امامت على‏ علیه السلام‏ و این که او به سان

پیامبر صلى اللَّه علیه وآله‏ به مؤمنان از خودشان شایسته‏تر است، مى‏پذیریم؛ ولى این حدیث به

خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلکه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان- همان طورى که

در خارج واقع گردیده است- دلالت مى‏کند و منظور پیامبر خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ از این حدیث،

خلافت و امامت امیرالمؤمنین‏ علیه السلام‏ بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!

باید دانست که اهل سنّت ابوبکر و عمر را بر عثمان، برترى و تفضیل مى‏دهند؛ ولى در این که آیا

على‏ علیه السلام‏ افضل است یا عثمان، اختلاف دارند! و برخى از آنان، على‏ علیه السلام‏ را بر

عثمان برترى مى‏دهند.

البتّه ما با استناد به کتاب‏هاى اهل تسنّن، مى‏توانیم اثبات کنیم که طبق احادیثى که در فضایل

خلفاى سه گانه آمده عثمان برتر از شیخین است.

در این صورت اگر عثمان بر شیخین برترى داده شود و على‏ علیه السلام‏ هم از عثمان افضل باشد-

آن سان که عدّه زیادى از بزرگان اهل تسنّن بر این عقیده‏اند- به طور قطع و یقین، امیرالمؤمنین‏

علیه السلام‏ از همه امّت افضل خواهد بود و این خود یکى از ادلّه امامت و خلافت بلافصل آن

بزرگوار خواهد بود.

در هر صورت، اهل تسنّن با این اشکال، دلالت «حدیث غدیر» را بر خلافت بلا فصل نفى کرده و

مى‏گویند «حدیث غدیر» فقط خلافت على‏ علیه السلام‏ را بعد از عثمان بن عفّان ثابت مى‏کند.

پاسخ از اشکال‏

ما این اشکال را از سه جهت پاسخ مى‏دهیم و مى‏گوییم:

نخست. ادّعاى آنان که «حدیث غدیر» بر خلافت على‏ علیه السلام‏ بعد از عثمان دلالت مى‏کند، به

دلیل‏هاى قطعى و مقبول در نزد شیعه و سنى نیاز دارد که امامت ابوبکر، عمر و عثمان را پس از

رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ ثابت کند و تا چنین امرى ثابت نشود، این‏ اشکال وارد نخواهد بود.

بدیهى است که اگر طبق اعتقاد آنان یک حدیث قطعى و یقینى و مورد اتفاق طرفین بود، نزاعى

بین شیعه و سنّى نمى‏ماند. با این که چنین حدیثى بر اثبات خلافت سه خلیفه پیشین وجود

ندارد. بنا بر این اصل این اشکال، به تعبیر علمى «مصادره به مطلوب» «7» و بطلان چنین

استدلالى روشن است.

دوم. بنا بر مضمون «حدیث غدیر»، على‏ علیه السلام‏ از این سه نفر نیز نسبت به خودشان اوْلى‏ و

شایسته‏تر است؛ زیرا با توجه به آن چه بیان شد، همان اولویّتى که رسول خدا صلى اللَّه علیه

وآله‏ بر امّت داشت، بدون کم و کاست و بر طبق مفاد «حدیث غدیر»، براى امیرالمؤمنین‏ علیه

السلام‏ ثابت است.

سوم. طبق روایات صحیحى که وارد شده است ابوبکر، عمر و عثمان در روز عید غدیر و به هنگام

بیعت با امیرالمؤمنین‏ علیه السلام‏، امامت و خلافت آن حضرت را تبریک و تهنیت گفتند. عمر بن

خطّاب در آن روز به امیر مؤمنان‏ علیه السلام‏ این گونه خطاب کرد:

بخٍّ بخٍّ لک یا علیُّ! أصبحت مولای ومولى کلّ مؤمن ومؤمنة؛

مبارک بر تو اى على! مولاى من و هر مرد و زن مؤمن گردیدى.

این تبریک و تهنیت عمر یکى از مشهورترین عبارات و ورد زبان همگان است؛ هم چنان که عمر بن

خطّاب در هفتاد مورد اعتراف کرد و گفت:

لولا علیٌّ لهلک عمر؛

اگر على نبود، عمر هلاک شده بود.

از این اعتراف عمر نیز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و کوچکى حتى کودکان باخبرند.

حال آنان این روایات را چگونه توجیه مى‏کنند؟ و با وجود چنین شواهدى چگونه «حدیث غدیر» را

نشان‏گر بر امامت على‏ علیه السلام‏ بعد از عثمان مى‏دانند؟

به راستى آیا بیعت سه خلیفه نخست در روز غدیر با امیر مؤمنان على‏ علیه السلام‏ به خلافت بعد

از عثمان مقیّد بوده است؟!

در هر صورت این اشکال نیز فایده‏اى ندارد و آنان متوجّه این موضوع هستند.

6. آیا «حدیث غدیر» بر امامت باطنى دلالت مى‏کند؟

آخرین تیرى که در ترکش براى خصم مانده این است که برخى از اهل تسنّن امامت را به دو بخش

تقسیم کرده‏اند:

1. امامت باطنى؛

2. امامت ظاهرى.

امامت باطنى- که امامت در نزد متصوّفه نیز همین است- همان امامت در معنا و قضایاى معنوى و

امور باطنى است و به پندار برخى از اهل تسنّن، على‏ علیه السلام‏ امام مسلمانان و خلیفه بلا

فصل رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله‏ در امور باطنى است و سه خلیفه نخست، همان خلفاى

ظاهرى بر مسلمانان هستند و حقّ حکومت و امر و نهى دارند که امّت باید مطیع آنان بوده و از

اوامر و نواهى آنان اطاعت کنند.

اینان چنین مى‏گویند. گویى امر امامت و ریاست عامّه بر امّت امرى است که به نظر آنان موکول

شده است تا به اختیار خود، آن را به دو قسم نمایند؛ سپس هر بخشى را به هرکه مى‏پسندند و

هواى نفسشان به آن طرف مایل است عطا کنند؛ به گونه‏اى که بخشى را به حضرت على‏ علیه

السلام‏ و فرزندانش‏ علیهم السلام‏ عطا نمایند و بخش دیگرى را به خلفاى سه گانه، آن گاه به

معاویه؛ سپس به یزید و پس از آن به متوکّل و ... تا امروز ارزانى دارند. گویى امر امامت در اختیار

آنها و روى هوا و هوس آن‏هاست که به على‏ علیه السلام‏ بگویند: تو امام به این معنا هستى و تو

فلانى امام به معناى دیگر.

گویا اینان سخن خداوند متعال را نشنیده‏اند ویا شنیده‏اند؛ ولى خود را به ناشنوایى مى‏زنند که

مى‏فرماید:

«وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّه‏ وَتَعَالَى‏ عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ «8»

پروردگارت هر چه را بخواهد مى‏آفریند و اختیار مى‏کند و آنان [در برابر او] اختیارى ندارند. خدا از

شرک آنان منزّه و برتر است.

آیا این بیان تهدیدآمیز آیه کریمه و حکم نمودن به شرک کسانى که براى خود حقّ اختیار قائلند،

براى جلوگیرى از خودکامگى کسانى که مدّعىِ اعتقاد به قرآن هستند کافى نیست؟

البتّه به طور کامل روشن شد که این اشکال به مَضحکه شبیه‏تر است تا سخن علمى، و نهایت

چیزى که از این اشکال استفاده مى‏شود، این است که اهل تسنّن از هر گونه مناقشه قابل

قبولى در دلالت «حدیث غدیر» عاجز گشته‏اند که به این مطالب واهى پناه آورده‏اند.

خداوند متعال مى‏فرماید:

«فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى‏ یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ

وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛ «9»

به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى

برگزینند و پس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکرده و کاملًا تسلیم باشند.

این پژوهش را با دعاى قرآنى به پایان مى‏بریم که:

«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ «10»

خدایا! به ما در دنیا نیکى عطا کن، و در آخرت نیز نیکى عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.

و مى‏گوییم:

«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاأَنْ هَدانَا اللَّهُ»؛ «11»

ستایش ویژه خداوندى است که ما را به این (هدایت‏ها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده

بود، ما از راه یافته‏گان نبودیم.

آرى، خداى سبحان را سپاسگزاریم که ما را از پیروان ولایت امیر مؤمنان على‏ علیه السلام‏ و

فرزندان معصوم او قرار داد و پایانى‏ترین فراخوانى ما همان سپاس بى‏پایان از پروردگار جهانیان

است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاک آن حضرت باد.

______________________________

(1). سوره آل عمران: آیه 144.

(2). الصواعق المحرقه: 25.

(3). مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح: 5/ 574.

(4). ر. ک صفحه 56 همین کتاب.

(5). سوره حدید: آیه 15.

(6). براى آگاهى بیشتر از موارد استعمال واژه «مَوْلى‏» به معناى «اوْلى‏»، مى‏توانید به کتاب:

نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار- بخش «حدیث غدیر»- مراجعه نمایید.

(7). مصادره به مطلوب به معناى مدّعى را عین دلیل قرار دادن است.

(8). سوره قصص: آیه 68.

(9). سوره نساء: آیه 65.

(10). سوره بقره: آیه 201.

(11). سوره اعراف: آیه 43.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۷/۱۸
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی