باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

خاطرات سفر حج5

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۷ ق.ظ

ایام تشریق

از سویی اضطراب و از سوی دیگر شوق وجودم را پر کرده است. در روز هشتم ذی حجه، حدود ساعت 10 ـ 11 شب، به مسجدالحرام رفته احرام می بندیم و راهی عرفات می شویم. یکی از عجایب و زیبایی های مناسک حجّ همین است; چرا که در عمره مفرده و یا عمره تمتع، زائران در میقات ها احرام بسته محرم می شوند و بعد وارد مکه و مسجد الحرام می شوند، اما این بار، همه از مسجدالحرام احرام بسته و با دعای خیر کعبه، به سوی عرفات، مشعر و منا راه می افتند. ساعت حدود دو بعد از نصف شب بود که احرام بسته و به جانب عرفات راه افتادیم. همگی لبیک گویان، از مسجدالحرام بیرون می شدند. فریاد لَبَّیْکَ اللَّهُمَّ لَبَّیْکَ... حاجیان، آسمان را به زمین نزدیک و نزدیک تر می کرد و حال و هوای خاصی به محیط بخشیده بود. در لحظه بستن احرام، بخشی از احساس و حالات مسجد شجره تکرار و تداعی می شد و همه سفید پوش شده بودند.

افاضه و کوچ به سوی عرفات

مسیر عرفات پر از جماعت محرم و ازدحام شدید بود و ما پیش از اذان صبح، به خیمه های عرفات رسیدیم. از بدو ورود به آن وادی مقدس، اضطراب و بی قراری وجودم را پر کرده بود. گویا عمر عرفات بسیار کوتاه است.

بعضی وقت ها، احساس غریبی داشتم. از هنگام ورود به عرفات، حالتی از انتظار در وجودم بود و چشم به عنایتی دوخته بودم. آرزو داشتم جلوه ای از زیبایی های خلقت و نشانی از مظهر روح خدا، آقا ولی عصر (عجّ) را درک کنم و البته اعتراف می کنم که این، ناشی از زیاده خواهی و معرفت ناچیزم بود.

در روایات آمده است که حضرت حجت(علیه السلام) در شب عرفه، درآن مکان مقدس (عرفات) به سر می برد. می دانستم که ناقابل و ناچیزم و با این جایگاه فاصله زیاد دارم، به خود می گفتم خداوند قادر و مهربان است و در محضر الهی، چیز ناشدنی وجود ندارد و هر چه اراده کند همان خواهد شد.

در لحظات آغازین صبح، پیش از اذان، دعا خوانده، معصومین(علیهم السلام) را وسیله تقرّب قرار دادم و منتظر اذان بودم. وقت اذان که رسید. منظره معنوی زیبایی بود. آوای اذان، با صداهای مختلف و با لحن و گویشی خاص از هر سو به گوش می رسید; یکی با لحن عربی، دیگری افغانی و آن یکی آفریقایی و... در لابلای آن صداها، صدای آشنای مؤذن خودمان، مؤذن زاده، به گوش می رسید که زیبا و فرحبخش بود.

همه رو به سوی کعبه، راز و نیاز می کردند. هر کسی با زبان و باور خودش خدا خدا می کرد. وقتی از کنار بعضی خیمه ها و افراد می گذشتم، احساس می کردم که روحشان در جای دیگر است...

اذان مغرب که شد، ـ حتی اهل سنت هم  ـ نماز مغرب و عشا را یک جا خواندند و آنگاه چون رود خروشان، به سمت مشعر (مزدلفه) راه افتادند; رودی که نه ابتدایش معلوم بود ونه انتهایش.

مشعر الحرام یا مزدلفه

در مشعر الحرام شب سردی را گذراندیم. منظره عجیب و بی نظیری بود. از هر سو گروه گروه به سمت پل هایی که میان مشعر و منا قرار داشت حرکت می کردند و در پشت پل طلوع خورشید را انتظار می کشیدند.

... سرانجام با طلوع خورشید، سدّ شکسته شد و رود خروشان مردمی به جانب منا به حرکت در آمد.

کاروان ما بسیار زود به خیمه ها رسید. پس از استقرار و تعیین جا، همراه چند تن، راهی جمرات شدیم...

رمی جمره عقبه

وقتی مقابل مسجد خَیف رسیدیم، ازدحام جمعیت فوق العاده زیاد بود. بلندگوها، به چند زبان پیوسته از مردم

می خواستند که به سمت جلو حرکت نکنند.

من و همراهانم، که سه نفر بودیم; مردی میان سال از شهر مقدس مشهد و داماد دوستش و من. ازدحام جمعیت به حدّی بود که هیچ امکانی برای حرکت به جلو وجود نداشت. گلویم خشک شده بود و نمی توانستم به راحتی نفس بکشم و از سویی سخت نگران بودم که اگر مرجع تقلیدم اجازه رمی از طبقه فوقانی ندهد چه کنم، نکند اعمالم باطل شود. با اضطراب و نگرانی، از همراهان سؤال می کردم. بعد از لحظاتی، ناگهان دیدم راه باریکی، به اندازه عبور یک نفر، از سمت چپِ یکی از همراهان، که با خود زمزمه ای و حالی داشت، گشوده شد و ما پشت سر او، بدون توقف و درنگ، تا قسمت ورودی جمرات پایین پیش رفتیم.

تا نزدیکی های جمره عقبه (شیطان بزرگ) رفتیم. سنگ ها را آماده کرده، نزدیک تر شدیم. در اثر فشار و ازدحام جمعیت همدیگر را گم کردیم و در تنهایی به خیمه ها برگشتیم.

با حالتی از خشم و غضب نسبت به شیطان سنگ ها را به جمره عقبه پرتاب کردیم. جالب این که در آن شلوغی همهمه، هر کسی سنگ خود را که مانند گلوله به سمت شیطان می رفت، به درستی تشخیص می داد و سنگی که به هدف نمی خورد، مشخص بود.

در آن حال، سر به آسمان گرفته، عرض کردم: بار الها! در وجود من، بالاتر از این شیطان هست، به قصد قربت به این شیطان مجسّم سنگ می زنم، به این امید که شیطان درونم را متلاشی و نابود سازی.

به حال و هوای دنیای خودم گریستم. اگر خداوند اجازه می داد، بر خودم نیز سنگ می زدم. خدا می داند که انسان با این همه کبر و غرور چگونه می تواند با چند فعالیت و حرکت ساده جسمی، به خود آید و بیدار شود؟! بعد از هر پرتاب احساس سبکی کردم و گویی بار سنگینی از دوشم برداشته می شد...

ذبح قربانی و تراشیدن موی سر نیز از اعمال مناسک حج است که باید بعد از رمی انجام شود و برایم بسیار جالب اند.

همراهان با تجربه، آنان که چندمین سفر را به حج آمده بودند، می گفتند: در نیمه های شب یازدهم، بهترین زمان برای انجام طواف و بقیه اعمال است. بنابراین، به اتّفاق یکی از دوستان خودمان را به مسجد الحرام رساندیم تا اعمال را انجام دهیم. وقتی بار دیگر کعبه را دیدم و زیارت کردم، همان منظره قبلی، ولی با حال و هوای دیگری احساس می کردم.

بعد از افاضه و کوچ به عرفات و وقوف در آن سرزمین مقدس و انتظار در مشعر الحرام و ورود به سرزمین منا و انجام رمی و قربانی و حلق و تحوّل و انقلاب روحی و جسمی و... حالتی بسیار مسرّت بخش و روح انگیز در وجود آدمی ایجاد می شود.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۳
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی