باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

خاطرات سفر حج4

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۰۱ ق.ظ

ایستگاه های بازرسی و...

وقتی به نخستین ایستگاه بازرسی و تفتیش رسیدیم، همه نگران بودند و من از همه نگران تر! صدای ضربان قلبم را کاملاً احساس می کردم با توصیه روحانی کاروان، که سیّد وارسته ای از مشهد بود، آیه } وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ{ (1) را زمزمه می کردیم. ماشین را متوقف کردند. وقتی لحظه کنترل مدارک ما رسید، زنگ تلفن همراه مأمور نواخته شد و او در حالی که مشغول مکالمه بود، با اشاره به ما گفت: بروید!

در ایستگاه دوم، به خاطر تخلّف یک دستگاه ماشین در مسیر مجاور، به ما اجازه عبور داده شد و بدین ترتیب با یاری صاحب حجّ، خدای مهربان، تفتیش و بازرسی ها را رد کردیم و کم کم به مکّه مکرمه نزدیک و نزدیک تر شدیم. طبق گفته زائرانی که سفر چندم آنها است و تجربه بیشتری دارند، معمولاً در سه راهی جدّه و قسمت ورودی مکّه بازرسی ها و تفتیش بیشتر می شود، حتّی در قسمت ورودی، گذرنامه همه کاروان ها را تحویل می گیرند، امّا بی آنکه ویزای ما را تحویل بگیرند، از آن محل هم عبور کرده و وارد محیط حرم شدیم.

در آخرین ایستگاه، تصمیم گرفته بودم که اگر مشکلی ایجاد شود، با پای پیاده، خودم را به مکّه و حرم برسانم.

در قسمت ورودی، در تابلوی بزرگی قید شده است: ورود افراد غیر مسلمان ممنوع این مطلب برایم بسیار خوشایند و جالب بود; چون که در عالم خیال، عکس این معنا را برداشت می کردم!

وقتی از آخرین بازرسی و تفتیش رهایی یافتیم، با سرعت به سوی مکه پیش می رفتیم. همگی خوشحال و هیجان زده بودیم. بخش عمده ای از نگرانی هایم برطرف شد.

در این حال، هم احساس آزادی می کردم و هم احساس تعلّق و بندگی و نیز احساس امنیّت و موفقیت. خیلی دوست داشتم که در آن لحظات، این موفقیت و وصال را به آگاهی خانواده ام برسانم.

ساعت تقریباً 2 بامداد بود، به اتّفاق همراهان، در منطقه عزیزیه، در ساختمانی که همراهان مشهدی پیشتر برنامه ریزی کرده بودند، مستقر شدیم. سرپرست کاروان در نظر داشت

ــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1  . یس : 9

بعد از استراحت کوتاه، جهت به جا آوردن اعمال به مسجدالحرام برویم، امّا من بی تاب بودم، بعد از کمی پرس و جو و شناسایی نسبیِ منطقه، بی درنگ خودم را به خیابان اصلی عزیزیه رسانده و با یکی از همراهان، به طرف مسجد الحرام راه افتادیم. نمی دانم او چه حالی داشت. با همدیگر سخن نمی گفتیم. گویی هم رفیق صمیمی بودیم و هم نسبت به همدیگر غریب. بعد از توقف اتوبوس، هر دو با شتاب، خود را به خانه خدا نزدیک و نزدیک تر می کردیم.

نزدیک باب السلام رسیدیم. جمعیت زیادی در داخل و بیرون مسجد نشسته بودند. وقتی از پل روگذر صفا و مروه گذشتیم، به قسمت قدیمی مسجد الحرام در آمدیم. بی اختیار از همدیگر جدا گشته و هر کدام به سویی روان شدیم. لحظه های عجیبی است! گویی که مدتها در بیابانی سوزان، یکّه و تنها بوده ای و اکنون با لب های تشنه، تنهایی را پشت سر گذاشته و به چشمه صاف و گوارا رسیده ای! بی اختیار به سجده می افتی و گریه و آه و اشک...

به یاد آوردم این شعر معروف را که:

در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم *** سرزنش ها گر کند خار مغیلان غم مخور

و اکنون معنای این بیت را بیش از پیش می فهمم و حس می کنم.

نگاهم همراه با گریه است و اشک و اشک هایم معجونی است از عقده ها و آرزوها. کعبه صاف بود و زلال، در عین حال آرام و دلربا. به خود می گفتم اینجا جای فریاد است و گسستن از قیدها و بندها. اینجا جای فرار از زمان و رنگ های زمانی است. کعبه به همه پناه می دهد، همه آنان که با اصلیت و خویشتن خویش، در هر رنگ و گویشی، به آن پناه می بردند; از هر شأن و مرتبه ای، ولو این که به ظاهر در پست و پایین باشند.

ابتدا دو رکعت نماز در برابر کعبه به جا آوردم و برای اطمینان خاطر، از روحانی محترمی اعمال عمره تمتّع را پرسیدم و او به خوبی برایم شرح داد. به تنهایی اعمال را انجام دادم و منتظر اذان صبح شدم. بسیار خسته و مغلوب خواب بودم. به سختی برای اقامه نماز صبح، از جا بر می خاستم.

بعد از نماز، با دشواری تمام خود را به محل اسکان رساندم و بی اراده، به خوابی عمیق فرو رفتم.

فردای آن روز، وقتی اعمال عمره تمتع را به جا آوردم، به دنبال کاروانی آشنا گشتم. ابتدا به کاروان لرستان که دوست و همکارم پیشتر نشانی آن را داده بود رفتم. بعد از پیاده روی نسبتاً طولانی، به آنجا رسیدم، شبی را نزد آنان بودم. به دوستان گفتم که در صورت امکان، در در قبال پرداخت هزینه های اسکان و پذیرایی، روزهای باقیمانده را نزد آنان سر کنم، ولی پاسخ دقیقی نشنیدم. به نظر می رسد کاروان ها چنین اختیاراتی را ندارند.

شب را خوابیدم و فردای آن، مجدداً موضوع را پیگیری کردم امّا به جز اندکی تعارفات ظاهری پاسخ روشن دریافت نکردم. فضای آنجا به عللی برایم سنگین و خسته کننده بود، اگر چه جایی نداشتم ولی با توکّل به خداوند آنجا را به امید یافتن جایی ترک کردم. آرام آرام، در خیابان اصلی عزیزیه به سمت مرکزی شهر مکه قدم می زدم، آینده نامعلومی در پیش رویم بود و هیچ فکری به ذهنم خطور نمی کرد. فقط این را می دانستم که باید به خدا توکل کنم و خودم را بر هیچ کسی یا جایی تحمیل نکنم. حسّ می کردم اراده پروردگار متعال بر این استوار بود که به جز آستان او عزّ و جلّ، به هیچ کس محتاج نباشم.

در این حال و هوا، به دفتر مخابرات رسیدم، بار دیگر با آن مرد عراقی که در شهر الخُبَر آشنا شده بودم تماس گرفتم. خوشبختانه او در مکه بود و نشانی کاروانی را که وی در آن بود به من داد. بی معطلی خودم را به آنجا رساندم. در پشت دانشگاه مکه بود. او از این که من به مکه مکرمه رسیده ام متعجّب شد. بعد از دقایقی گفت وگو و مقداری چانه زدن با کاروان قافلة النور به توافق رسیدیم و یک تخت و غذای روزانه برایم مهیا گردید.

کاروان در یکی از نقاط خوب مکه استقرار یافته بود. حاجیان ارزشمندی از اتباع ایران، عراق و افغانستان، که بیشتر مقیم انگلیس و فرانسه بودند با این کاروان آمده اند. اگر چه مشکلاتی پیش رو داشتم، ولی با یاری خداوند بسیاری از گره ها یکی پس از دیگری گشوده می شد. روزهای شیرین و با معنویتی را سپری می کردم. شب ها را تا پاسی از شب، در حرم به راز و نیاز و نماز سپری می کردم و روزها یا به مطالعه می پرداختم و یا به دنبال تهیه بلیت و دیدار دوستان و آشنایان و همشهریان می رفتم.

بعد از فرا رسیدن ماه ذی حجه، هر روز بر ازدحام جمعیت افزوده می شد و همه آرام آرام برای به جا آوردن مناسک حج آماده می شدند. از تمام نقاط دنیا دسته دسته و گروه گروه، وارد مکه می شدند. هر بیننده ای تفاوت های فرهنگی و قومی را کاملاً احساس می کرد البته در کنار این تفاوت های فرهنگی، یک روح بر تمام حجّاج حاکم بود و آن هم روح توحید و چرخیدن بر گرد کعبه بود.

به دنبال امکانات وقوف در عرفات و منا افتادم. روزی به فکر افتادم که به یکی از کاروان ها مراجعه کرده از آنان بخواهم با پرداخت هزینه های مربوط ، ایام تشریق را همراه آنان باشم. این بار نیز احتیاط کرده، منصرف شدم و سرانجام با کاروان قافلة النور به توافق رسیدیم که همراه آن کاروان باشم. در روزهای نزدیک به ایام تشریق در اثر گرمی هوا و حضور ملّیت های گوناگون، هوای مکه به شدّت آلوده شده بود، بنابراین، نگران سلامتی خودم هم بودم.

دغدغه خاطر دیگرم تهیه بلیت بازگشت به ایران بود. در این باره کاملاً متحیر بودم. شرکت هواپیمایی ایران و بعثه هیچ کمکی نمی توانستند بکنند، ناگزیر می بایست به شرکت های هواپیمایی خارجی مراجعه می کردم و از آن طریق بلیت می گرفتم، آن هم به صورت پرواز غیر مستقیم.

چند روزی به دنبال شرکت هواپیمایی امارات گشتم و بعد از چند روز مراجعه، بالأخره توانستم با یاری خداوند از این شرکت بلیتی تهیه نمایم. گرچه در آن وضعیت و ازدحام جمعیت، تهیه بلیت بسیار مشکل بود; بهویژه برای من که به زبان انگلیسی آشنایی کافی نداشتم و به زبان عربی هم مسلّط نبودم و از طرفی، پرواز غیر مستقیم به مقصد ایران بسیار محدود بود.

گاهی وقت ها دلم برای بچه ها تنگ می شد. چهره معصومانه مهدی را مجسم می کردم و احساس لطیفی به سعید داشتم. برای نگرانی ها و زحمات همسرم نیز متأثر بودم. اما از سویی شب هایی معنوی و بسیار زیبا را سپری می کردم. وقتی وارد مسجد الحرام می شدم، بیشتر به گوشه و سمتی که مستجار نامیده می شود، می رفتم; مستجار همان جایی است که فاطمه بنت اسد، مادر بزرگوار حضرت علی(علیه السلام) از آنجا وارد کعبه شد و فرزند خود، علی(علیه السلام) را به دنیا آورد.

نماز در آن سو، بسیار دلچسب و شیرین است. هر چقدر که بتوانی نماز بخوانی به همان اندازه احساس لذّت می کنی. در آن زاویه، منظره توحید و امامت را یک جا حس می کنی. محلّ شکاف که در دیوار کعبه بازسازی گردیده، دیدنی است. چندین بار در ازدحام و شلوغی، خود را به آن محل رسانده و از نزدیک آن شکاف را مشاهده کردم.

در کنار کعبه بودن و با خدا مناجات کردن بسیار لذتبخش و شیرین است. گاهی راز و نیاز تا 2 یا 3 بعد از نیم شب طول می کشد. واقعاً دور شدن از کعبه و مسجد الحرام بسیار سخت است. در لحظات وداع و خداحافظی، احساس می کنی که پایت میل به رفتن ندارد. وقتی مقداری دورتر می روی، بار دیگر تصمیم می گیری که دو رکعتِ دیگر نماز بخوانی و این در مواردی، چندین بار تکرار می شود تا به درهای مسجد الحرام می رسی و...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۳
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی