باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

خاطرات سفر حج3

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۵۶ ق.ظ


بقیع

روزی بعد از اذان صبح، عازم مسجدالنبی شدم اما به نماز جماعت نرسیدم. در پشت نرده های بقیع منتظر گشوده شدن درهای بقیع ماندم. به محض باز شدن درها، اوّلین نفر بودم که خود را به مقابل قبور مطهّر ائمه(علیهم السلام) رساندم و از این توفیق، بسیار خوشحال و خرسند شدم.

وقتی به آن مکان مقدّس می رسی، احساس عجیبی پیدا می کنی. اگر چه در ظاهر قبرستانی معمولی است ولی فضای منحصر به فردی دارد. به نظر می رسد بیشتر مردم وقتی قبور ساده ائمه بقیع(علیهم السلام) را با ضریح های پر شکوه و جلال ائمه دیگر مقایسه می کنند، متأثر شده، اشک از دیدگانشان جاری می شود و چه بسیارند حجاج و زائرانی که وقتی به مدینه می رسند زیارت بقیع و گریستن در آن مکان مقدس را، امری واجب نانوشته می شمارند!

البتّه زائران شیعه به دنبال گمشده ای هستند که هرگز او را نمی یابند و عقده های دلشان، نه تنها برطرف نشده که بیشتر نیز می گردد و او همان پاره تن رسول الله و امّ ابیها، حضرت زهرا(علیها السلام) است; این جاست که بر عقده های زائران بقیع افزوده می شود.

آری، قبر ائمه بقیع، با آن همه سادگی اش، بسیار جذاب و زیباست; به طوری که انسان هر چه می نگرد، سیر نمی شود و می خواهد نزدیک و نزدیک تر شود.

اینجا مکانی است که هرچه اشک بریزی سبک تر می شوی، امّا ازدحام، ممانعت مأموران، زمان محدود زیارت و این که از نزدیک نمی توانی ائمه را زیارت کنی و نمازی بخوانی، همه اینها موجب می شود همیشه نارضایتی و عقده های تازه در دل داشته باشی.

احساس می کنی که بقیع فریاد مظلومیت سر می دهد و هر زائری این فریاد را با گوش جان می شنود و با آن همصدا می شود. اگر چه کوشیدم خاطره آن لحظه های غم انگیر را بازگویم، لیکن به یقین هر چه بگویم کم است و نارسا.

وقتی در برابر ضریح رسول الله(صلی الله علیه وآله) قرار می گیری، احساس خودمانی بودن داری. کشش و جاذبه ای در آن مکان مقدس احساس می کنی که هرگز آن را ندیده ای و بالاخره احساس غربت نمی کنی.

وقتی می گویی: السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ گویی یک مفهوم بسیار آشنایی در ذهن تو تداعی می شود; بسیار زیبا و با عظمت.

قبر پیامبر همچون نگین در گوهر وجود می درخشد. الطاف آن وجود نازنین و مقدّس را احساس می کنی و باید گفت که توصیف بسیاری از زیبایی ها از قدرت و ظرفیت عقلانی ما خارج است و چگونه می توان با این الفاظ کم ظرفیت، این نعمت های وصف ناپذیر خدا را که بر بشریت و بهویژه بر مسلمانان ارزانی داشته است را برشمرد؟!

وداع با پیامبر(صلی الله علیه وآله)

آخرین شب اقامت در مدینه، برای وداع، عازم مسجدالنبی شدم. بعد از زیارت و دعا، کم کم خودم را به ضریح منوّر رساندم و عرض کردم:

السَّلامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نَبِیَّ اللهِ...

و بعد از لحظاتی، فضا به قدری لطیف، صمیمی و خودمانی بود که با زبان خودمانی گفتم: سلام، آقا! پدرم، مادرم و خودم فدای تو! . از طرف بچه ها و همه کسانی که هنگام آمدنم، التماس دعا گفتند، سلام کرده و آرام آرام از در اصلی خارج شدم و چه وداع غریبی!

خوشحال از یافتن همراهان، غمگین از ترک مدینه

فردای آن روز، بعد از پرس و جو با خبر شدم کاروان مشهدی ها، که تقریباً وضعیت مرا داشتند، به صورت گروهی و با کمک چند نفر از افراد خبره و احتمالاً واسطه ها، عازم مکه مکرّمه هستند. نشانی ایشان را گرفته و به نزد آنان رفتم و با مسؤول کاروانشان وارد گفت وگو شدم. خداوند یاری کرد که همراه آنان شوم و از تنهایی رهایی یابم. البته راه های دیگری هم برای عزیمت به مکه وجود داشت، لیکن با دشواری هایی همراه بود. بی درنگ وسایلم را برداشته، به آنان پیوستم. پس از آن، وسایل را به باربند بسته و حوله های احرام را همراه خود برداشتم و به جانب مسجد شجره راه افتادیم.

از این که همراهانی یافته و وارد گروه آنان شدم، بسیار خوشحال بودم، امّا از این جهت که اقامتم در مدینه بسیار کوتاه شد و آنگونه که آرزو داشتم، نتوانستم زیارت کنم، ناراحت و غمگین شدم.

وقتی از شهر مدینه دور می شدیم، همگی با حسرت، به این سو و آن سو نگریسته، می گفتیم: خدا حافظ ، ای رسول الله(صلی الله علیه وآله) ، خدا حافظ ای زهرای مرضیه(علیها السلام) ، خدا حافظ ای امام حسن(علیه السلام) ... و بالاخره، خدا حافظ ای بقیع...

مسجد شجره

مسجد شجره فضای معنوی عجیبی داشت. خیل عظیمی از مردم به این مکان وارد می شدند و مدتی را در آن ایستگاه معنوی درنگ کرده، بعد از تحوّل و انقلابی درونی و راز و نیاز، فوج فوج و دسته دسته خارج می شدند.

چهره های آنان نشان از موفقیت داشت، امّا هیجان و مسؤولیت نیز بر شانه هایشان سنگینی می کرد. حوله احرام خود را بسته، وارد مکان قدیمی مسجد شدیم و نیت احرام کرده، لبیک گفتیم; لَبَّیْکَ، اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ، لَبَّیْکَ لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ، إِنَّ الْحَمْدَ وَ النِّعْمَةَ لَکَ وَ الْمُلْکَ، لاَ شَرِیکَ لَکَ لَبَّیْکَ .

همچنان نگران بودم که محرم شده ام، اما اگر به مکه نرسم چه می شود؟!

حاجیان را می دیدم که با فرهنگ ها، گویش ها و رنگ های گوناگون، دسته دسته به مسجد شجره (یا ذو الحُلَیفه) وارد شده و با اندکی تأمل محرم می شوند و آنجا را به مقصد مکه ترک می کنند و همگی لَبَّیْکَ، اَللَّهُمَّ لَبَّیْکَ... را زمزمه می کنند.

لحظاتی را سخت هیجان داشتم و با دشواری نیّت احرام عمره تمتع می کردم. اگرچه احرام امری درونی است، امّا گویی انسان بعد از احرام بگونه ای دیگر می شود!

وقتی حاجی مُحرم می شود، گویی گرد سفیدی از معنویت بر جسم و جانش نشسته است.

با این حال و هوا و هیجان، به جانب مکه مکرمه راه افتادیم و وارد شاهراه اصلی مدینه  ـ مکّه شدیم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۳
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی