باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

خاطرات سفر حج2

شنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۷ ق.ظ

به فرودگاه که رسیدم، مراحل قانونی طی کرده، وارد قسمت پرواز شدم. لحظاتی چشمان خود را برای یافتن دوست و آشنایی به این سو و آن چرخاندم اما دریغ از یک آشنا! بیشتر مسافران شرکت، به قصد تجارت عازم عربستان بودند و در این میان، تنها نام یک نفر را که نیت حج داشت، برایم گفتند. در آن جمع او را یافتم و تصمیم داشتم که با وی بنای دوستی گذاشته و همسفر شوم، امّا گویا قسمت این بود که آن یک نفر نیز به این دوستی و ابراز محبت، پاسخ مثبت ندهد و به آن پایبند نباشد.

وقتی وارد هواپیمای امارات شدیم، فضای متفاوتی را احساس کردم. پوشش نامناسب میهمانداران و مسافران، پخش فیلم های خارجی، مشروبات الکلی و حرکات و صحبت های بعضی از مسافران آزار دهنده بود.

میهمانداران، پس از دقایقی حرکت، پذیرایی را آغاز کردند. به خاطر ترس از ناراحتی معده ام، تنها از شیرینی و آب استفاده کردم.

سرانجام به فرودگاه دبی رسیدیم. توصیف این فرودگاه با چند کلمه ممکن نیست. باید بگویم که از لحاظ امکانات، جمعیت و فضا، بسیار متفاوت از آن است که پیشتر دیده بودم. متوجه شدم چند نفری به دنبال نمازخانه می گردند. خواندن نماز برایم قوت قلب بود و بسیار شیرین، به گونه ای که گویی در آن فضا به نماز پناه آورده بودم.

بعد از نماز، با یک بازاری اصفهانی هم صحبت شدیم. انسان شیرین و خوش صحبتی به نظر می رسید. او یک عراقی را به من معرفی کرد که مسؤولیت هدایت یک کاروان در مکه و مدینه را بر عهده داشت. از روی بی تجربگی، از همانجا با او بنای گفتگو و معامله و چانه زدن را گذاشتم. ناشیانه با این و آن صحبت کرده و نیت خود را برملا می کردم. ایشان تذکر دادند که در این خصوص با کسی صحبت نکنم. گویا سادگی و صداقت من، کار دستم می داد! پس از آن، متوجه شدم که چند نفر سودجو، با دریافت پول، گروهی از مردم را به صورت آزاد به مدینه رسانده و با کمک شرکت های خدماتی و حتی چند نفر از افراد بومی، مسؤولیت اسکان و تدارکات آن ها را عهده دار می شوند و...

بالاخره بعد از چند ساعت توقف و صرف شام عازم فرودگاه دمام عربستان شدیم. مدت پرواز زیاد نبود. خیلی زود در فرودگاه دمام نشستیم. فرودگاه وسیع و بزرگی به نظر می رسید. بعد از پیاده روی نسبتاً طولانی و استفاده از پیاده روهای متحرک، وارد قسمت تشریفات و کنترل مدارک شدیم و بعد از طی مراحل قانونی، به طرف شهر الخُبَر و محل اسکان، راه افتادیم. در شهر الخبر نیز صحنه های تلخ و در بعضی از موارد شیرین برایم پیش آمد.

از آغازین دقایق صبح، راه های عزیمت به مکه یا مدینه را پرس و جو و ارزیابی کردم. راه زمینی بسیار طولانی بود; 1500 تا 1600 کیلومتر! از واسطه ها هرگز جواب دقیق و قطعی دریافت نمی کردم. همگی به همدیگر پاس می دادند تا انسان را خسته کرده و بالاخره تسلیم شرایط خود کنند. بعد از ظهر آن روز به همراه جمعی عازم فرودگاه دمام شدیم، تقریباً 50 تا 60 کیلومتر با شهر الخبر فاصله داشت.

یکی از واسطه ها دو بلیت اضافی به مقصد دمام ـ ریاض ـ مدینه داشت، امّا به خاطر صحبت های قبلی، دیگران را بر من ترجیح داد. با کمک یکی از عوامل بومی و مساعدت یکی از مأموران به ظاهر شیعه مذهب، در آخرین لحظات بلیت را دریافت کردم، وقتی گذرنامه ام را خواستند، ناگهان متوجه شدم که در هنگام تسویه حساب با هتل، گذرنامه اشتباهی تحویلم داده اند و خلاصه همه رفتند و من تنها و تنها در فرودگاه از پرواز بازماندم. بعضی از همراهان، با بیان یا نگاهشان ناراحتی خود را ابراز می کردند و بعضی بی خیال بودند.

ناگزیر با گام های خسته و درمانده ام به شهر الخبر بازگشتم. یکی از واسطه ها نمک بر زخمم پاشید و به گونه ای القا می کرد که باعث و بانی این مشکلات خودم هستم. فضای هتل برایم بسیار سنگین و غیر قابل تحمل بود.

به قصد توسل به آستان حضرت زهرا(علیها السلام) ، دو رکعت نماز خواندم. تا آن زمان، خودم را این همه به آستانش نزدیک احساس نکرده بودم. پس از مراجعت متوجه شدم که با همت آن عربِ شیعه، برای ساعت یک بعد از نیم شب، بلیت تهیه شده و به خاطر نبود پاسپورت، فقط یک رمز (کد) کامپیوتری داده بودند. ساعت 7 شب; یعنی 4 ساعت زودتر از موعد، خودم را به فرودگاه رساندم و با زحمت، بخش صدور بلیت را پیدا کردم. خوشبختانه با ارائه کد، 2 عدد کارت پرواز به مقصد ریاض و مدینه دریافت کردم. در بلیت تحویلی، نامم محمود ـ حسین ـ مروّج قید شده بود و احساس می کنم کلمه حسین نامی آشنا برای آن عرب و مأمور شیعه بود.

در موعد مقرر; ساعت یک بعد از نیم شب، به مقصد ریاض سوار هواپیما شدیم. بر خلاف انتظار، در فرودگاه ریاض هوا نسبتاً سرد بود. علی رغم خستگی و بی خوابی، نتوانستم بخوابم. ناچار در فرودگاه به این طرف و آن طرف رفتم و وقت گذرانی کردم. بعد از نماز صبح، همراه مسافران سوار هواپیما شدیم. به محض این که صندلی خود را یافتم و نشستم، به خواب رفتم. ظاهراً هواپیما به خاطر نقص فنی تأخیر داشت و وقتی از زمین بر می خاست بیدار شدم. وقتی از سوی خلبان اعلام شد که مقصد مدینه النبی است و زمزمه دعای سفر را شنیدم، احساس کردم شیرین ترین لحظات عمر من است و چقدر با شور و حال و لحن شیرین دعا خوانده می شد.

بعد از یک ساعت و اندی پرواز، خلبان اعلام کرد بعد از لحظاتی در فرودگاه مدینه فرود می آییم. در این حال، آفتاب طلوع کرده و هوا به طور کامل روشن شده بود. فرودگاه مدینه، بر خلاف چند فرودگاه قبلی، بسیار معمولی بود. هوا به خاطر بارش باران، بسیار لطیف و مانند هوای پر طراوت بهاری خودمان بود. فضای شهر بسیار با نشاط و شورانگیز می نمود. دیگر احساس غربت نمی کردم. گویی به دیار آشنا رسیده ام; مانند دیگران سوار تاکسی شده و بعد از پرس و جو، در اوایل خیابان قربان نازل پیاده شدم.

به طرف بعثه حجاج ایرانی راه افتادم. وقتی به آنجا رسیدم، بر خلاف انتظار، به جز راهنمایی ساده هیچ کمکی نمی کردند. البته از برنامه ها و امکانات بعثه اطلاع دقیقی نداشتم. قبل از آن فکر می کردم که به محض رسیدن به بعثه، دیگر مشکلی نخواهم داشت، اما واقعیت جز این بود. در اینجا بود که باز هم احساس کردم باید با توکل به خداوند، دست بر زانوی خود بگذارم و خودم برای روزهای اقامت و اوقات زیارت برنامه ریزی داشته باشم; از موضوع اسکان و غذا گرفته تا چگونگی رفتن به مکه و انجام درست مناسک حج; بهویژه این که با ویزای تجاری به مکه رفتن، کاری است بسیار مشکل.

در روز نخست به دیدار یکی از آشنایان رفته، کوشیدم از فرصت استفاده کنم و اطلاعات درستی به دست آوردم. برای اقامه نماز ظهر، به حسینیه شیعیان و نماز شیخ عمری (رهبر شیعیان مدینه) رفتم و بعد از اقامه نماز، با یک ایرانی 70 ساله فرهیخته آشنا شدم و به اتفاق هم، اتاقی در نزدیکی مسجد بلال اجاره کردیم. روزی نماینده مقام معظم رهبری و ریاست محترم سازمان حج و زیارت را دیدم که از بعثه حضرت آیت الله بهجت دیدار می کردند. خواستم مشکلم را با او در میان بگذارم، امّا نمی دانم چه شد که منصرف شدم و به آستان حضرت دوست توکل کردم.

برای اسکان کامل و عزیمت به مکه و تهیه بلیت هواپیما و... با شرکت های زیارتی مذاکرات زیادی کردم ولی به دلایلی، به توافق نمی رسیدیم. روزها را بیشتر به دنبال رفع مشکلاتم بودم و شب ها را برای زیارت به مسجدالنبی می رفتم و بعد از نماز مغرب، تا هنگام بسته شدن درهای مسجد، در آن مکان مقدس می ماندم و در آخر، از درِ مقابل ضریح حضرت پ یامبر(صلی الله علیه وآله) خارج می شدم.وقتی به آن مکان مقدّس (قبور ائمه بقیع) می رسی، احساس عجیبی پیدا می کنی. اگر چه در ظاهر قبرستانی معمولی است ولی فضای منحصر به فردی دارد.

دو مرتبه در شب ها، در حلقه قرائت قرآن مسجد النبی شرکت کردم. تلاش می کردم آیات را با دقّت و رعایت مخارج حروف و تجوید تلاوت کنم، وقتی نوبت به من رسید، قرائت را به شکل ترتیل آغاز کردم. دیگران معمولاً چند سطر یا آیه از آیات قرآن می خواندند ولی به من اجازه دادند تا یک صفحه و نیم تلاوت کنم و در آخر استاد با یک تذکر و اشکال جزئی، آن هم در لحن، بنده را تشویق کرد. ابتدا فکر می کردند عرب زبان هستم، وقتی پرسیدند: اهل کجایی؟ با صدای رسا گفتم: ایرانی ام و خیلی تعجب کردند! بعد از جلسه قرآن، پشت ضریح حضرت نشسته، زیارت حضرت فاطمه(علیها السلام) را می خواندم و خدا را به خاطر این همه نعمت و لطف و رحمت شکر می گزاردم.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۳/۰۳
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی