باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

آیا امروز باید «مرگ بر آمریکا» گفت؟

شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۰ ب.ظ

مرگ بر آمریکا-logo

رابطه ی آزاداندیشی، مسلمانی و مرگ بر آمریکا!

امیرحسین مجیری

ایران ویج – نمی دانم این داستان تا چه حد درست است اما شنیده ام وقتی حکم شکسته خواندن نماز مسافر و روزه نگرفتن مسافر آمد، عده ای از مسلمانان به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) اعتراض کردند که یعنی چه! ما می خواهیم در سفر هم روزه بگیریم. ما می خواهیم بیش تر نماز بخوانیم. و لابد وقتی خود پیامبر هم نماز و روزه را طبق حکم الهی به جا می آورده، آن ها باز کار خودشان را می کرده اند.

کاری به درستی این ماجرا ندارم اما چندان هم دور از ذهن نیست چنین اتفاقی. در همه ی زمان ها، کاسه های داغ تر از آش وجود داشته اند. کسانی که یک حرف را می گیرند و چنان بر روی آن پافشاری می کنند که گاه از خالق یا آورنده ی آن حرف هم پیشی می گیرند.
اما در اسلام، مدام تاکید می شود که دگم اندیشی ممنوع! همه چیز باید طبق عقل پیش برود. اصل پذیرش دین و باقی ماندن بر دین، مطابق با عقل است و اگر جز این باشد، پذیرفته نیست. در ادامه هم مدام مسائلی می آید که نشان می دهد اصل، اطاعت از امر خدا است و نه اطاعت از فلان حرف یا اطاعت از فلان فرد. می شود اصلن گفت که «اسلام یعنی آزاداندیشی»!
همین است که می بینیم خداوند برای انسان ها آزمایش هایی می سازد تا اطاعت شان از امر او را -به جای اطاعت از فلان حرف یا فلان فرد و در واقع به جای اطاعت از هوای نفس- بسنجد. ابراهیم (علیه السلام) مامور می شود سر پسرش را ببرد در حالی که می داند کشتن بی دلیل دیگری حرام است ولی همان کسی که حکم بر حرام بودن کشتن دیگری داده است، حال می گوید باید پسرت را قربانی کنی. پس ابراهیم آزاداندیشانه تسلیم می شود و آن کاری را می کند که خداوند می گوید.
این رفتار دینی را در نظر بگیرید تا از آن الگویی برای رفتار امروزی خود استخراج کنیم. ما به حکم مسلمان بودن خود، باید آزاداندیش باشیم. ما فقط پیرو عقل و وجدان خود هستیم و نه پیرو هیچ فرد و حرفی. آدم ها و حرف ها در صورتی قابل اطاعت شدن هستند که عقل و وجدان ما فرمان دهند.
به حکم همین عقل و وجدان است که ما همیشه مخالف استکبار هستیم. مخالف ستم کردن و زیر ستم قرار گرفتن. مخالف ستم کاری و ستم پذیری. اما آیا این ربطی به «مرگ بر آمریکا» دارد؟ به دو دلیل، نه!:
۱- «مرگ بر آمریکا» هم شعار و حرفی است مثل دیگر شعارها و حرف ها. یک حکم ازلی و ابدی نیست. ممکن است روزی درست باشد و روزی اشتباه. بله! «مرگ بر ستم کار» احتمالن حکمی همیشگی است. اما در مورد این یکی حرف باید ببینیم عقل و وجدان مان چه می گوید. آیا این حرف، امروز مطابق است با اندیشه ها و حقیقت ها و مصلحت های پذیرفته شده ی ما؟ اگر هست، پس این حرف درست است؛ وگرنه اشتباه است.
۲- جلال رفیع، سال ها پیش در سفرنامه ی آمریکای خود با نام «در بهشت شداد» نوشت که وقتی مردم ایران شعار می دهند «مرگ بر آمریکا»، مردم آمریکا گمان نمی کنند که ایرانیان با حکومت آن ها مخالفند بلکه فکر می کنند آن ها با همه ی موجودیت آن ها، با ملیت آن ها، و در واقع با بخشی از هویت آن ها مخالفند. و به تعجب می افتند که چرا ایرانیان با ملتی دشمن هستند؟
کوتاه سخن این که: به حکم های عقلی پایبند باشیم، ولی روی حرف ها و شعارها پا فشاری نکنیم.
تاکید بعضی افراد بر بعضی حرف ها مرا یاد داستانکی می اندازد که مدت ها پیش نوشته بودم. این نوشته را با این داستانک به پایان می رسانم:

فرمانده
ما کودکانی خردسال بودیم، وقتی پادشاه به فرمانده دستور داد به تاریکی ها حمله کند. پادشاه محکم و باصلابت بود و فرمانده جوان و شجاع. پادشاه رو به سپاهیان فرمانده کرد و گفت که سفر دور و دراز و سختی در پیش دارید. گفت که فرمان فرمانده، فرمان من است. گفت که در این سفر، از فرمانده پشتیبانی کنید همان گونه که تا کنون از من پشتیبانی می کردید. ما هنوز فریاد سپاهیان را در گوشمان داریم: «چون پادشاه گفته/ فرمانده است فرمانده.» ما کودک بودیم و معنی سفر دور و دراز را نمی فهمیدیم. ما فقط غروب دلگیر آفتاب را می دیدیم و دل هامان مانند دل های تمامی مسافران، سرشار از غرور بود. سپاهیان، قرص و محکم به دنبال فرمانده، پیش به سوی تاریکی.
***
ما سپاهیان فرمانده، خسته و درمانده بودیم. و لبریز از غرور و شادمانی. شادمان از شکست تاریکی. شادمان از دیدن بلندای آفتاب. روبروی پادشاه و آماده ی پیوستن به او. و فرمانده سخن گفت. شما مردمان شجاع دل، بسیار جنگیدید. بسیاری از شما، در راه مبارزه با پلیدی کشته شدند. بسیاری از شما، زخم های هولناکی از آن مبارزه ها به همراه دارید. کودکان شما پا به پای مبارزانی چون شما بزرگ شدند و در کنارتان جنگیدند. و فرمانده لحظه ای سکوت کرد. بعد بلندتر و محکم تر گفت. امروز شما افتخار شکست تاریکی را به همراه دارید. امروز شما مردان سربلند جنگ با پلیدی هستید. و امروز روز پیوستن به پادشاه است. لحظه ای سکوت در میان سپاه. و بعد همهمه های تردید. کسی خواست تردیدها را بزداید. پس فریاد زد: «فرمانده، فرمان ده.» و همه با او فریاد زدند: «فرمانده، فرمان ده.» و صدای بلند فرمانده که می گفت: «امروز همه با هم به سپاه بزرگ پادشاه خواهیم پیوست.» در میان فریاد «فرمانده، فرمان ده» سپاهیان او گم شد. فرمانده خسته و درمانده بود. به پادشاه نگاه کرد. پادشاه هنوز محکم و باصلابت بود. درست مانند سال ها پیش. و فرمانده سر به زیر به سوی او راه افتاد. عده ی کمی بودیم مایی که پشت سر فرمانده به سپاه بزرگ پادشاه پیوستیم.

ما سپاهیان پادشاه، دوش به دوش هم، به سوی سپاهی تاختیم که هنوز فریاد می زد: «فرمانده، فرمان ده.» و خورشید طلوع کرده بود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۹/۰۲
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی