باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

در احوالات او نقل شده است که از بزرگان کوفه بوده است؛ امّا از گذشته‌ی وی در مورد جبهه‌گیری و دفاع از امیرالمومنین علیه السلام خبری در دست نیست.[1] گویند که ابن زیاد وی را به همراه هزار نفر به قادسیه فرستاد تا از ورود امام علیه السلام به کوفه جلوگیری نماید.

لشکر وی در منزل ذوحُسُم که نزدیک کربلا قرار دارد با کاروان امام حسین علیه السلام برخورد نمود، حضرت به یاران دستور دادند تا سپاه حر و اسبانشان را سیراب سازند، سپس به آنها فرمودند: «من به سوی شما نیامده‌ام جز به خاطر  اینکه نامه‌هایتان را دریافت کردم» و مشغول نماز جماعت ظهر گشتند و سپاه حر هم به ایشان اقتدا نمودند!

پس از اقامه‌ی نماز عصر بار دیگر امام علیه السلام سپاه حر را به تقوی الهی سفارش کردند اما حر گفت: «البته  ما از کسانی که به سوی شما نامه نوشته‌اند نیستیم و به ما امر شده که وقتی شما را ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا اینکه شما را نزد «عبیدالله» ببریم. امام علیه السلام فرمودند: «مرگ به تو از آن نزدیک‌تر است» پس عزم حرکت نمودند امّا حر و یارانش جلوی امام علیه السلام را گرفتند؛ امام حسین علیه السلام به حر فرمودند:« مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی دارد؟» حر گفت: به خدا قسم اگر غیر از شما از عرب به من آن عبارت را می‌گفت همین عبارت را به او باز می‌گفتم امّا به خدای قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که می‌توانم».

ماجرا گذشت تا آنکه روز عاشورا از راه رسید و حر هر چه سعی نمود تا ابن سعد را متقاعد کند تا از جنگ با امام علیه السلام دست بردارد ممکن نشد، مهاجر بن اوس که یکی از سپاهیان ابن سعد بود  می‌گوید: «دیدم که حر می‌لرزید. از این رفتار حر به شک افتادم و گفتم: «اگر از من درباره‌ی شجاع‌ترین مرد کوفه سؤال می‌شد، تو را معرفی می‌کردم، این چه حالتی است که در تو می‌بینم؟»

حر گفت: «همانا خود را بین بهشت و دوزخ مخیّر می‌بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد.» پس به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.[2]

وی به سبب آنچه از پیش به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و علف وانهاده بود، سر از خجالت به پائین انداخته بود و به سوی آنها پیش می‌رفت در حالیکه می‌گفت: «پروردگارا! من به سوی تو باز می‌گردم، پس توبه‌ام را پذیرا باش. من دل اولیاء و فرزندان پیامبرت را به وحشت انداخته‌ام. ای اباعبدالله! من بازگشته‌ام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام حسین علیه السلام فرمودند: «آری، خداوند به تو روی خواهد کرد.»

پس حر داستانی را برای امام علیه السلام اینگونه بیان کرد: «روزی که برای بستن راه شما از کوفه خارج می‌شدم، با گوش جان شنیدم که هاتفی ندا داد: ای حر! تو را به بهشت بشارت می‌دهم؛ گفتم: وای بر حر، آیا تو او را به بهشت بشارت می‌دهی، در حالیکه او برای جنگ با پسر دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله به حرکت درآمده است؟» امام فرمودند: تو به خیر و پاداشی نیکو دست یافته‌ای.»

در روز عاشورا بعد از شهادت حبیب، حر به میدان رفت و جنگ شجاعانه‌ای با سپاه ابن سعد نمود و در خلال جنگ یکی از سپاهیان اسب وی را مجروح ساخت و حر مجبور شد پیاده بجنگد اما با این وجود چهل نفر از آنها را به درک واصل نمود، تا اینکه بالاخره از پای درآمد.

گفته شده است هنگامی که امام حسین علیه السلام بالای سر حر آمدند، خون از صورتش برگرفتند و فرمودند: «تو آزاده‌ای! همان طور که مادرت تو را آزاده نامید و تو در دنیا و آخرت آزاده‌ای.»

حر بن یزید ریاحی و شهادت در کربلا

 

حر بن یزید ریاحی

حر بن یزید ریاحی از همراهان حسین بن علی در واقعه کربلا بود.حر از خاندان معروف عراق و از رؤسای قبایل کوفیان بود.به ‌درخواست ابن زیاد، برای مبارزه با حسین‏ فراخوانده شد.او به سرکردگی هزار سوار برگزیده گشت. گفته‌اند وقتی از دارالاماره کوفه، با ماموریت بستن راه بر حسین‏ بیرون آمد، ندایی شنید که: «ای حر!مژده باد تو را بهشت ...»

در منزل ‏«قصر بنی مقاتل‏» یا «شراف‏»، راه را بر حسین بست و مانع از حرکت او به سوی کوفه شد. کاروان‏ حسین را همراهی کرد تا به کربلا رسیدند و حسین در آنجا فرود آمد. حر وقتی فهمید کار جنگ با حسین بن علی‏ جدی است، صبح عاشورا به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه عمر سعد جدا شد و به کاروان حسین‏ پیوست.

توبه کنان کنار خیمه‌های حسین آمد و اظهار پشیمانی کرد، سپس اذن میدان طلبید. حر با اذن‏ امام حسین به میدان رفت و در خطابه‏ای مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین‏ توبیخ‏ کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان عمر سعد را تحت تاثیر قرار داده‏ از جنگ با حسین منصرف سازد، که سپاه عمر سعد، او را هدف تیرها قرار داد. نزد حسین ‏بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به مبارزه پرداخت و کشته شد. رجز او چنین بود:

انی انا الحر و ماوی الضیف اضرب فی اعناقکم بالسیف

عن خیر من حل بارض الخیف اضربکم و لا اری من حیف

که حاکی از شجاعت او در شمشیر زنی در دفاع از حسین و حق دانستن این راه‏ بود. حسین بن علی‏ بر بالین حر رفت و به او گفت: توهمانگونه که مادرت نامت را «حر» گذاشته‌است، حر و آزاده‌ای، آزاد در دنیا و سعادتمنددر آخرت! «انت الحر کما سمتک امک، و انت الحر فی الدنیا و انت الحر فی الآخرة‏» و دست بر چهره‌اش کشید.حسین‏ با دستمالی سر حر را بست. پس از عاشورا بنی‌تمیم او را در فاصله یک مایلی از حسین‏ دفن کردند، همانجا که قبر کنونی اوست، بیرون کربلا در جایی که در قدیم به آن‏ «نواویس‏» می‌گفته‌اند.

حُر بن یزید ریاحی تَمیمی

«حر» پسر «یزید» فرزند «ناجیه» فرزند «قعنب» فرزند «عتاب بن هرمی»(1) پسر «ریاح بن یربوع» است.(2)

خروج حر از کوفه

«شیخ ابن نما» گزارش کرد: هنگامی که حر از قصر ابن زیاد در کوفه خارج شد تا به استقبال امام بیاید، ندایی را شنید که از پشت سر می‎گوید: ای حر! تو را به بهشت بشارت باد. او به پشت سر نگریست و کسی را ندید. با خود گفت: به خدا قسم، این بشارت نیست در حالی که من اسیر به جنگ با حسین هستم. او پیوسته این خاطره را در ذهن داشت تا هنگامی که خدمت امام رسید و آن داستان را بازگو کرد. امام به او فرمودند: تو به واقع به پاداش و نیکی راه یافته‎ای.

امام در یکی از خطابه‎های کوتاه خود اینگونه حر را آگاه کرد: آیا آزادمردی نیست که واگذارد این ریزه غذای داخل دهان را (ته مانده منافع دنیا را که شبیه به ریزه غذای داخل دهان است) برای اهل آن؟(3) شاید این سخن امام حسین علیه السلام بود که انقلاب و طوفان ظلمت براندازی را در افکار و اندیشه حر به پا ساخت.

رو در رویی حر با امام حسین علیه السلام

ابومخنف از «عبدالله بن سلیم» و «مرزی بن مشمعل» نقل کرده که گفتند: ما همراه حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام راه (حجاز تا عراق) را طی می‎کردیم که امام در منزل اشراف فرود آمد و جوانان خود را امر فرمود که هر چه می‎توانند آب بردارند. صبحگاهان (کاروان) حرکت کرد، حدود نیمروز شده بود که مردی از آن گروه تکبیر گفت. حضرت حسین علیه السلام فرمود: الله اکبر؛ ولی چرا تکبیر گفتی؟ گفت: نخلی را دیدم. آن دو نفر گفتند: ما در این مکان هرگز درخت خرمایی ندیده‎ایم. امام فرمود: من اینگونه نظر ندارم. گفتیم: ما گرد و غبار اسبان را می‎بینیم. پس آن حضرت فرمودند: به خدا قسم من نیز آن را می‎بینم. سپس امام حسین علیه السلام فرمود: آیا پناهگاهی نیست که آن را پشت سر خود قرار دهیم و با این قوم از یک جهت رو به رو شویم؟ گفتیم: چرا، آن ذوحسم است که به طرف چپ شما متمایل است. پس اگر این گروه (بر ما) سبقت گیرند هر اتفاقی ممکن است بیفتد. پس امام به طرف چپ، مسیر را تغییر داد. اسبان با شتاب به ما نزدیک شدند. آنها هم به سوی چپ متمایل شدند. ما زودتر از آنها به ذوحسم رسیده بودیم و خیمه‎گاه امام برافراشته شده بود. آن گروه سر رسیدند؛ او حر بود. با هزار سپاه که در گرمای آن روز رو به روی حسین علیه السلام قرار می‎گرفت. امام و یارانش همگی شمشیرهای آویخته داشتند. امام حسین علیه السلام به جوانان خود فرمودند: قوم را سیراب کنید و اسب‎ها را آب دهید. مردان سیراب و اسب‎ها خنک شدند.(4)

وقت نماز فرا رسید، امام به «حجاج بن مسروق جعفی» که او را همراهی می‎کرد فرمود: اذان بگو. او اذان گفت و نماز بپا شد. امام در حالی که پیراهن و ردائی به تن و نعلینی به پا داشتند از خیمه خارج شدند. پس از آن حمد ثنای الهی گفتند و فرمودند: ای مردم، این گفتار عذری در برابر خدای تعالی نسبت به شماست، من به سوی شما نیامده‎ام تا این که نامه‎هایتان را دریافت کردم. سپس حضرت خطبه را به پایان رسانید، در حالی که مردم سکوت کرده بودند. سپس به موذن فرمود: اقامه بگو. و او اقامه گفت. امام حسین علیه السلام به حر فرمود: آیا می‎خواهی که با اصحابت نماز بخوانی؟ گفت: نه، بلکه به نماز شما (اقتدا خواهم کرد). پس همه به امام حسین علیه السلام اقتدا کردند. بعد از نماز، آن حضرت وارد خیمه خود شد و یاران در اطراف امام جمع شدند. حر نیز وارد خیمه‎ای که برایش نصب کرده بودند شد و یارانش گرداگرد او را گرفتند. سپس به میدان بازگشتند و هر کس دهنه اسبش را گرفت و در زیر سایه آن به زمین نشست. هنگام عصر شده بود که امام حسین علیه السلام فرمان آماده باش برای کوچ از این محل را صادر فرمود و نماز عصر را با آن قوم بپا داشت. این بار پس از نماز به مردم روی گردانیده پس از حمد خداوند و مدح او فرمود: ایها الناس! انکم ان تتقّوا ... حر گفت: به خدا قسم، ما نمی‎دانیم این نامه‎هایی که از آن یاد کردید کدام است. امام فرمودند: ای عقبه بن سمعان! آن خورجین نامه‎هایی را که به من نوشته‎اند بیرون آور. (5) عقبه آن دو خورجین را که پر از نامه بود بیرون آورد و در برابر آنها پخش کرد. حر گفت: البته ما از این کسانی که نامه به سوی شما نوشته‎اند نیستیم و به ما امر شده که وقتی شما را ملاقات کردیم از شما جدا نشویم تا این که شما را نزد عبیدالله ببریم. امام حسین علیه السلام فرمود: مرگ به تو، از آن نزدیک‎تر است.(6)

سپس به یارانش فرمود: سوار شوید. پس همه سوار شدند و منتظر ماندند تا زن‎ها سوار شوند. پس فرمود: بگذرید. وقتی راه افتادند که از آنجا بگذرند، آن گروه جلوی (یاران امام) را گرفتند. امام حسین علیه‎السلام به حر فرمود: مادرت به عزایت بنشیند چه قصدی داری؟ حر گفت: آگاه باشید که به خدا قسم اگر غیر شما از عرب به من آن عبارت را می‎گفت - در حالی که وضعیت او چون شما باشد همین عبارت را به او باز می‎گفتم.(7) اما به خدا قسم برای من این (حق) نیست که یاد مادر شما کنم مگر به نیکوترین وجهی که می‎توانم.(8)

توبه حر

هنگامی که حر فریاد غریبانه امام حسین علیه السلام را که طلب یاری می‎کرد شنید، نزد عمرسعد رفت و پرسید: آیا تو با این مرد خواهی جنگید؟ عمر گفت: آری به خدا قسم، با او جنگی خواهیم داشت که دست کم، سرها قطع گردد و دست‎ها جدا گردد.

حر گفت: شما چه خواهید کرد؟ آیا پیشنهاد او مورد پسند شما نیست؟ ابن سعد گفت: اگر کار دست من بود (هر آینه از جنگ با او) دست می‎کشیدم. اما امیر تو (ابن زیاد) از این کار سر باز می‎زند. حر او را ترک کرد و با دیگران در انتظار ایستاد، در حالی که در کنار او قره پسر قیس قرار داشت.

حر به قره گفت: آیا اسب خود را امروز آب داده‎ای؟ قره گفت: نه. حر گفت: آیا می‎خواهی آن را سیراب کنی؟ قره گمان کرد که حر قصد کناره‎گیری از سپاه ابن سعد را دارد، در حالی که حر چندان تمایلی نداشت که قره جدا شدن او را مشاهده کند. پس او را ترک کرد و رفت. اینجا بود که حر به امام حسین علیه السلام قدری نزدیک شد. مهاجر پسر اوس به حر گفت: آیا تو می‎خواهی که حمله کنی؟ در پاسخ این سوال حر ساکت شد و بر خود می‎لرزید، پس در حالی که مهاجر از این حال حر به شک افتاده بود، او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اگر از من درباره شجاع‎ترین مرد کوفه سوال می‎شد، تو را معرفی می‎کردم، این چه حالتی است که در تو می‎بینم؟ حر گفت: همانا خود را بین بهشت و دوزخ متحیر می‎بینم، به خدا سوگند اگر مرا با آتش بسوزانند من جز بهشت چیز دیگری را انتخاب نخواهم کرد. پس از آن با شلاق به اسب خود نواخت و به سوی امام حسین علیه السلام رهسپار شد.

لحظات دیدار با امام

او به سبب آن چه پیش از آن به آل رسول روا داشته بود و آنها را در مکانی بی آب و گیاه وانهاده بود، سر از خجالت به پایین انداخته بود و به سوی آنها پیش می‎رفت. 

«پروردگارا! من به سوی تو باز می‎گردم، پس توبه‎ام را پذیرا باش. من دل اولیا و فرزندان پیامبرت را به وحشت انداخته‎ام. ای اباعبدالله! من بازگشته‎ام و تائب هستم، آیا برای من راهی به توبه هست؟ امام در پاسخ حر فرمود: آری، خداوند به تو روی خواهد کرد. (9)

این گفتار امام حسین علیه السلام حر را شادمان کرده بود. او به یقین دریافت که به زندگانی بی پایان و نعمت‎های همیشگی راه یافته است. حر داستان ندای هاتفی را هنگامی که او از کوفه خارج می‎شد به امام حسین علیه السلام اینگونه بازگو می‎کرد: من با گوش جان شنیدم، کسی اینگونه هشدارم می‎داد که ای حر! تو را بشارت به بهشت. گفتم وای بر حر ، آیا تو او را به بهشت مژده می‎دهی، در حالی که او برای جنگ با پسر دخت پیامبر به حرکت در آمده است؟ امام فرمود: تو به خیر و پاداش (نیکو) دست یافته‎ای. (10)

شهادت حر

پس از حبیب بن مظاهر، حر در حالی که زهیر بن قین از پشت سر او را حمایت می‎کرد به میدان آمد. هرگاه که دشمن بر یکی از آن دو یار امام حسین علیه السلام سخت می‎گرفت، دیگری برای نجات دوست خود می‎شتافت. ساعتی درگیری «حر» با سپاه «ابن سعد» به طول انجامید(11) تا این که اسب حر مضروب شد و از گوش‎هایش خون می‎چکید. «حصین» به «یزید بن سفیان» گفت: این حرّی است که تو آرزوی قتل او را داشتی. یزید در پاسخ گفت: آری و از سپاه «ابن سعد» برای مبارزه بیرون آمد. همین که به میدان رسید، توسط «ایوب بن مشرح الخیوانی» تیری به سوی اسب حرّ پرتاب کرد که به پای اسب خورد و اسب به زمین خورد. حر قبل از آن که به زمین بخورد با چالاکی تمام از اسب پایین پرید.(12) او در حالی که شمشیر در دست داشت، در برابر دشمن ایستاد و دلاورانه مبارزه کرد تا این که حدود چهل نفر را به قتل رسانید.(13) در همین هنگام بود که پیاده نظام بر او حمله‎ور شد و جسم بی‎هوش او به زمین افتاد.(14) یاران امام او را در برابر خیمه شهدایی که در راه حسین علیه السلام شهید می‎شدند قرار دادند. امام فرمود: شهادت او چون شهادت انبیا و خاندان انبیاست.(15) سپس امام نظری به جانب حر افکند، او هنوز جان در بدن داشت. امام خون از صورت او برگرفت و فرمود: تو آزاده‎ای! همان طور که مادرت تو را نامیده است و تو در دنیا و آخرت آزاده‎ای (16) پس از آن مردی از یاران حسین در رثا و غم حرّ اشعاری را سرود که گفته شد او علی بن الحسین علیه السلام بود(17) و برخی گفته‎اند که خود اباعبدالله الحسین علیه‎السلام برای او اشعاری را سروده که اینگونه است:

چه آزاده‎ای است حرّ پسر ریاح؛ او در هنگام فرورفتگی تیرها بسیار شکیباست. آری آزاده خوبی است هنگامی که حسین فریاد و ندایش بلند شد، او از جانش در صبحگاهان گذشت.(18)

در زیارت ناحیه مقدسه به حرّ سلام داده شده است.(19)

درسی که می‎توان گرفت: امام صادق علیه السلام فرمود: آزاده آزاده است در همه حالاتش، حتی اگر مصیبتی سخت بر او وارد شود. حتی اگر مصیبت‎ها بر او محکم کوبیده شود او شکیبایی می‎کند. آری او شکسته نمی‎شود، هر چند اسیر و مقهور شود.(20) از امام علی علیه السلام نقل شده: بنده غیر خود مباش، چرا که خدای تعالی تو را آزاد آفریده است. (21)

در کربلا هم حضرت امام حسین علیه السلام لشکر ابن سعد را اینگونه مورد خطاب قرار دادند: ای پیروان خاندان ابی‎سفیان، اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی‎ترسید، پس لااقل در دنیای خود آزادمرد باشید.(22)

به نقل از سایت تبیان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۵
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی