باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

جامعه از دیدگاه قرآن

سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۲۴ ق.ظ


با جست‏وجو در میان آیه‏ ها و واژه ‏های قرآن به کلماتی برمی‏خوریم که می‏توانند به معنای گروهی از انسان‏ها باشند. کلماتی مثل ناس، اناس، قریه، قوم و اُمّت که لازم است هر یک، به طور جداگانه و البتّه به صورت اجمال مورد بررسی قرار گیرند.

مباحث این فصل، یک سلسله مباحث جامعه‏شناسی پردامنه و وسیع است که نظریه‏های فراوانی درباره آن وجود دارد؛ مباحثی مثل تعریف جامعه، اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه و نیز تأثیر و تأثّر فرد و جامعه از یکدیگر.

پرداختن به این مباحث، نه‏تنها مقصود اصلی ما نیست، بلکه ما را از هدف اصلی که همانا بررسی علل انحطاط جوامع از دیدگاه قرآن است، بازمی‏دارد. بنابراین، در حدّ ضرورت؛ یعنی به مقدار آشنا شدن با موضوع‏های بالا و به عنوان پیش‏نیازِ مباحث آینده که ممکن است به آنها نیاز داشته باشیم و در نهایت، رسیدن به یک اصل موضوع، به آنها خواهیم پرداخت.

بدیهی است راه برای پرسش و بحث در موضوع‏های ارائه شده در این گفتار، باز و اصول موضوعه انتخاب شده، هرگز به معنای حرف آخر نیست و حقّ نقد و نظر برای دیگران محفوظ است.

جامعه یکی از متداول‏ترین واژه‏هایی است که در عرف و محاوره‏های روزانه، در مجامع علمی و رشته‏های تخصّصی مختلف، بسیار از آن استفاده می‏شود. این واژه، معانی بسیار متنوّعی دارد. نظریه‏ها و دیدگاه‏های گوناگون و نیز تعریف‏های متفاوتی از آن ارائه شده است که به پاره‏ای از این مباحث می‏پردازیم.

جامعه در لغت

جامعه واژه‏ای عربی و از ریشه جمع، اسم فاعل و مؤنث جامع است. در زبان فرانسه "Societe"و در زبان انگلیسی "Society"، به معنای دوست، رفیق متّحد و همراه1 به کار برده شده است.

واژه جامعه به صورت اسم به کار رفته و معانی بسیار زیادی دارد؛ از جمله: غُل و قید، دیگ بزرگ، اجتماع، مجتمع، حوزه، حلقه، هیئت اجتماع، مردم یک کشور یا یک شهر یا دِه یا دانشگاه.2

 

تعریف جامعه

 

هر یک از صاحب‏نظران جامعه‏شناسی، در تعریفی که از جامعه ارائه داده‏اند، بر روی یک عنصریا محور تکیه و بر آن اساس، جامعه را تعریف کرده‏اند:

1. بعضی در تعریف خود، روی عنصر نیازمندی به معنای عام آن تکیه کرده و گفته‏اند: جامعه، معمولاً به گروهی از مردم اطلاق می‏شود که به منظور تأمین نیازمندی‏های مادی و معنوی خود جمع می‏شوند و روابط و مناسبات اجتماعی میان آنها برقرار می‏شود.3

2. بعضی دیگر، علاوه بر نیازمندی، مجموعه عقاید و آرمان‏ها را مورد توجّه قرار داده و گفته‏اند: جامعه، مجموعه‏ای است از انسان‏ها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیده‏ها و آرمان‏ها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطه‏ورند.4

3. برخی از جامعه‏شناسان عنصر روابط انسانی را مورد دقت قرار داده و گفته‏اند: جامعه، مجموعه روابط انسانی است که میان افراد برقرار می‏شود.5

4. بعضی بر عنصر اشتراک پافشاری کرده و آورده‏اند: جامعه، دسته‏ای از مردم هستند که به اشتراک زندگی می‏کنند و می‏کوشند از طریق همکاری و معاضدت، وسایل زندگی خود را تأمین کنند و نسل را استمرار و دوام بخشند.6

5. عدّه‏ای علاوه بر اشتراک، روی عنصر وسعت و دوام تأمّل کرده و چنین آورده‏اند: جامعه، گروه وسیع و پر دوامی است مرکّب از کثیری زن و مرد و کودک که وجوه اشتراک فراوان دارند و برای بقاء و استمرار خود همکاری می‏کنند.7

6. گروه دیگری بر عنصر همکاری تأکید می‏کنند و می‏گوید: هر جامعه‏ای باید از افراد انسانی یا اشخاصی تشکیل شود که باهم همکاری می‏کنند و همین همکاری است که آنان را به اجزاء یک ساخت یا الگو تبدیل می‏کند.8

ادوارد وستر مارک9 مردم‏شناس انگلیسی نیز همین نظر را دارد. او می‏گوید:جامعه را گروهی از مردم تشکیل می‏دهند که با همکاری یکدیگر زندگی می‏کنند.10

اینها نمونه‏هایی از تعاریف ارائه شده برای جامعه بود. در تعاریف دیگر، روی عناصری مثل خودبسندگی11، فرهنگ12، سازمان13 و یا استقلال سیاسی14 تکیه شده است. با دقت در تعریف‏های ارائه شده، این نکته آشکار می‏گردد که عناصر مورد تأکید در تعاریف، بعضا مشترک هستند مثل عناصر استمرار و دوام و روابط انسانی و همکاری و البته در هر تعریف روی یکی از آنها تأکید شده است.

در حال حاضر، درصدد مقایسه تعاریف یاد شده نیستیم، ولی ذکر آنها این ادّعا را تأیید می‏کند که هنوز تعریفی جامع و مانع، به گونه‏ای که برای همه قابل قبول باشد، ارائه نشده و حتّی خود جامعه‏شناسان هم به این مسئله اذعان دارند که لفظ جامعه دارای ابهام است.

سالوادور کینر در کتاب جامعه‏شناسی خود می‏گوید: ... جامعه، وسیع‏ترین گروه ممکن است و به همین دلیل، غالبا مفهوم کشدار و مبهمی در نظر می‏آید....15

پس از بیان نمونه‏هایی از تعریف‏های ارائه شده برای جامعه، نکته‏ای که باید به آن توجّه داشت، این است که چنان‏چه بخواهیم یک تعریف ساده و اجمالی ارائه دهیم، مشکلی وجود ندارد و تمامی تعاریف گذشته، می‏توانند به عنوان تعریفی اجمالی، بلکه بالاتر و بهتر از یک تعریف اجمالی تلقّی شوند و ما هم در پایانِ همین مبحث، تعریف خود را ارائه خواهیم داد، ولی چنان‏چه یک تعریف حقیقی و منطقی جامع و مانع مورد نظر باشد، باید اذعان کرد دست یافتن به چنین تعریفی آسان نیست؛ چون دست‏یابی به چنین تعریف جامعی، پیش‏نیازهایی دارد که از جمله آنها می‏توان به مباحثی چون اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه، رابطه فرد با جامعه و جامعه با فرد، قانون‏مند بودن جامعه و... اشاره کرد. این مباحث، یک سلسله مسائل جامعه‏شناختی است که با روشن شدن اینها، در واقع حقیقت جامعه آشکار می‏گردد و آن وقت است که می‏توان تعریف نسبتا دقیقی از جامعه ارائه داد. نکته دیگر این‏که مباحث ذکر شده، مباحث نظری است و جامعه‏شناسان بر اساس دیدگاه‏های خاصی که نسبت به موضوع‏های بالا دارند، نظریه‏های متفاوتی ارائه می‏دهند. در واقع باید گفت بر اساس هر دیدگاه، تعریفی از جامعه ارائه می‏شود که متفاوت از دیدگاه دیگر است.

حال با توجّه به قرآنی بودن موضوع این نوشتار و نیز با توجه به این‏که برای رسیدن به اهداف خود نیازی به تعریف جامع نداریم، همان تعریف اجمالی که نمایی از جامعه به ما ارائه می‏دهد، با تمام نواقص و ضعف‏هایش16 برای مقصود این بحث کفایت می‏کند. بنابراین، برای رسیدن به چنین تعریفی تلاش نمی‏کنیم و با ارائه تعریف نسبتا قابل قبولی که عناصر محوری تعاریف گذشته را در خود جای داده، بحث را به انجام می‏رسانیم: جامعه، مجموعه‏ای بزرگ و خودبسنده از افراد انسان است که روابط گوناگون، مشترک و متقابل و نسبتا پایداری، آنها را به هم پیوند می‏دهد.17

همچنین شاید بتوان تعریفی عام‏تر از تعریف قبل ارائه داد. به گونه‏ای که دایره شمولش وسیع‏تر از تعریف بالا باشد. در این تعریف، فقط یک عنصر، محور قرار می‏گیرد و آن عنصر وحدت است؛ یعنی می‏توان ادّعا کرد که هر گروه و دسته‏ای از انسان‏ها که دور هم جمع شده و جهت وحدتی داشته باشند، جامعه را تشکیل می‏دهند: ... به نحو کلی می‏توان گفت که در هر موردی که بتوان برای گروهی از مردم وجه جامع و جهت وحدتی اعتبار کرد، اطلاق لفظ جامعه بر آن گروه رواست، چه گروه مردان متأهل یک ده کوچک باشد و چه گروه انسان‏هایی که از بدوِ خلقت تا کنون پدید آمده‏اند و از میان رفته‏اند.18

این تعریف آخر را به عنوان یک تعریف لفظی (نه حقیقی و منطقی) قابل قبول می‏پذیریم تا در صورت نیاز در بحث‏های آینده به آن استناد کنیم.

 

معادل‏های جامعه در قرآن

معادل واژه جامعه در زبان عربی مجتمع است که البته هیچ‏کدام از آنها در قرآن به کار گرفته نشده است. بنابراین، اکنون این مسئله را پی می‏گیریم که در قرآن، برای رساندن مفهوم جامعه، از چه واژه‏هایی استفاده شده است. در پاسخ به این مسئله، با توجّه به تعریفمان از جامعه، باید در محضر قرآن قرار بگیریم و کلیه واژه‏هایی را که به معنای گروهی از انسان‏ها به کار گرفته شده، پیدا کرده و از میان آنها، هر واژه‏ای که به مطلوب ما نزدیک‏تر است، انتخاب کنیم.

با جست‏وجو در میان آیه‏ها و واژه‏های قرآن به کلماتی برمی‏خوریم که می‏توانند به معنای گروهی از انسان‏ها باشند. کلماتی مثل ناس، اناس، قریه، قوم و اُمّت که لازم است هر یک، به طور جداگانه و البتّه به صورت اجمال مورد بررسی قرار گیرند.

1. قوم: این واژه، 383 بار در قرآن به کار رفته19 و... البتّه شکل به کار گرفته شدن آن متفاوت است. واژه قوم در قرآن به صورت‏های مختلف، از جمله نکره، معرفه به ال، مرکّب، مفرد20 و ... دیده می‏شود، ولی این امور، در اصل مسئله دخالتی ندارد.

این واژه دو بار به معنای گروهی از مردان21 به کار رفته و در سایر موارد، به معنای گروهی از انسان‏ها آمده است.

با تأمّل در آیه‏ها این‏گونه برداشت می‏شود که این واژه، در مورد گروهی از انسان‏ها به کار رفته که به اعتبار ملاکی مثل خون، نژاد، پیروی از یک فرد و...22 دور هم جمع شده و یک واحد تلقی شده‏اند. مثلاً در آیه وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فاسِقینَ؛ و قوم نوح [نیز] پیش از آن [اقوام نامبرده همین گونه هلاک شدند]؛ زیرا آنها مردمی نافرمان بودند. (ذاریات: 46) دو بار واژه قوم به کار رفته است. جهت وحدت در مورد اول این است که همگی در تحت زعامت و رهبری نوح و مورد خطاب دعوت‏های ایشان بوده‏اند و در مورد دوم، جهت وحدت این است که همگی یا بیش‏تر آنها فاسق بوده‏اند و علّت وحدتشان فسق است.

2. ناس23: این واژه به معنای گروهی از انسان‏ها آمده و 24 بار در قرآن به کار رفته است. واژه ناس بدون الف و لام به کار نمی‏رود و به چند معنا آمده است: از جمله همه انسان‏هایی که در یک مقطع زمانی زندگی می‏کنند، گروهی از انسان‏های هم‏زمان که دارای جهت مشترک هستند و کسانی که مخاطب یک گوینده‏اند.24

أَ کانَ لِلنّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ؛ آیا برای مردم شگفت‏آور است که به مردی از خودشان وحی کردیم که: مردم را بیم دِه و به کسانی که ایمان آورده‏اند، مژده ده که برای آنان نزد پروردگارشان سابقه نیک است؟ کافران گفتند: این [مرد] قطعا افسونگری آشکار است. (یونس: 2)

در این آیه، قدر متیقن این است که مراد از النّاس گروه خاصی هستند که جهت مشترک دارند. مثل این‏که مخاطبِ یک نفر هستند یا از یک رهبر پیروی می‏کنند.

3. امت: دیگر واژه‏ای که به معنای گروهی از انسان‏ها 25در قرآن آمده، واژه امّت است و 64 بار به کار رفته است. این واژه در قرآن در معانی متعددی به کار رفته است: زمان26، مقداری از زمان27، پیشوا، رهبر و سرمشق28، روش، شیوه، کیش و آیین29 و گروهی از جانداران.30 واژه امّت علاوه بر معانی ذکر شده، به معنای گروهی از انسان‏ها نیز استعمال شده که موارد آن نیز کم نیست و در تمام آنها جهت وحدت نیز وجود دارد.

وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ؛ و چون به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که [دام‏های خود را ]آب می‏دادند. (قصص: 23) این آیه درباره حضرت موسی علیه‏السلام است که وقتی بر سر آب مَدْیَن رسید، گروه‏هایی از مردم را دید که مشغول آب دادن به دام‏های خود بودند. در این آیه، واژه امّت به گروهی از انسان‏ها اطلاق شده که جهت وحدت نیز داشتند و آن جمع شدن در اطراف آب، برای آب دادن به حیوانات بود.

4. قریه31: واژه دیگری که در قرآن به معنای گروهی از انسان‏ها آمده، قریه است که 56 بار تکرار شده است.

قریه در اصل لغت به معنای جایگاه زیست مردمان32 است و این معنا مطلق بوده و هر جایگاه کوچک یا بزرگی را شامل می‏شود و بر اساس همین معناست که در تفسیر آیه‏های متعددی که این واژه در آنها به کار رفته و همین معنا اراده شده، یک مضاف در تقدیر گرفته‏اند مثل: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها؛ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوش‏گذرانانش را وا می‏داریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند. (اسراء: 16) در این آیه، گفته‏اند: مضافِ اهل در تقدیر است؛ یعنی آیه در اصل نهلک اهل قریة33 بوده است.

این معنای لغوی بود، ولی بنا بر نظر بعضی بزرگان34، قریه مترادف با مدینه است و مراد ایشان از مدینه، دقیقا همان واژه جامعه در زبان فارسی و مجتمع در زبان عربی است و از آن، گروهی از انسان‏ها را که در سرزمینی ساکنند و حکومتی واحد دارند35 اراده می‏کنند و می‏گویند: در زبان فارسی امروز، بهترین یا تنها معادل قریه، همان جامعه است.36

اگر تفسیر بالا را از قریه بپذیریم، آن‏گاه این مطلب را می‏توان پذیرفت که تنها در صورتی می‏توان بر گروهی از انسان‏ها قریه (جامعه) اطلاق کرد که یک جهت وحدت و اشتراکی، آنها را دور هم جمع کرده باشد؛ چرا که بدون این جهت، هیچ گاه عدّه‏ای دور هم جمع نخواهند شد. قرآن هم برای قریه دانستن گروهی از انسان‏ها... داشتن یک جهت وحدتِ اعتباری را کافی می‏شمارد.37

5. اُناس: آخرین واژه‏ای که در قرآن به معنای گروهی از انسان‏ها آمده، واژه أُناس38 است و فقط 5 بار تکرار شده و در تمام این موارد به معنای گروه است، ولی با توجّه به سیاق آیه‏ها و نشانه‏های موجود، مراد گروهی از انسان‏هاست، نه گروه غیر انسان و یا گروه اعم از انسان و غیر انسان؛ مثل: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ؛ [یاد کن] روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان فرا می‏خوانیم. (اسراء: 71) و أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ؛ آنان را از شهرتان بیرون کنید؛ زیرا آنان کسانی‏اند که به پاکی تظاهر می‏کنند. (اعراف: 82)

همان گونه که مشهور است، أناس به معنای گروهی از انسان‏ها آمده و نیازی به توضیح ندارد.

جمع‏بندی بحث بالا، این است که با توجّه به تعریف عامّی که از جامعه ارائه دادیم، می‏توانیم در قرآن واژه‏هایی را بیابیم که دقیقا منطبق بر همان معنا باشد و پنج واژه‏ای که روی آنها تأمّل شد، از مواردی هستند که می‏توانند با معنای جامعه یا مجتمع منطبق باشند و این مقدار در این قسمت از بحث کفایت می‏کند.

اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه

طرح موضوع بالا، خارج از حوصله این نوشتار است و خود به تنهایی نیاز به طرح موضوعی مستقل دارد، ولی در عین حال به عنوان یک پیش‏نیاز برای بحث‏های اصلی این نوشتار لازم است دیدگاه خود را در این موضوع به طور شفّاف بیان کنیم و برای این منظور، ناچاریم مقداری درباره آن توضیح دهیم.

پیش از پرداختن به این موضوع، یادآوری این نکته ضروری است که اهمیّت این بحث از آن جا ناشی می‏شود که چنان‏چه جامعه یک امر اعتباری باشد و وجودی جدای از وجود افراد برایش قائل نباشیم و در حقیقت این افراد باشند که جامعه را تشکیل می‏دهند، باید پذیرفت که تحوّلات جامعه، به دست افراد است و هرگونه تغییر و تحوّلی که در جامعه به وجود آید، نتیجه عملکرد خوب یا سوء افراد آن جامعه است. نتیجه چنین دیدگاهی این است که باید انحطاط یا تعالی جوامع را در انحطاط یا تعالی افراد آن جست‏وجو کرد و راه حل‏های پیشنهادی برای هدایت به سوی تعالی یا جلوگیری از انحطاط آن، باید به سمت افراد نشانه روند، ولی اگر این دیدگاه به اثبات برسد که جامعه یک وجود حقیقی دارد، نه اعتباری و دارای وجودی مستقل از افراد است و افرادش اعتباری هستند، نتیجه این می‏شود که ممکن است برای انحطاط یا تعالی جامعه، عواملی غیر از عوامل انحطاط یا تعالی افراد وجود داشته باشد و در نتیجه، راه حل‏های پیشنهادی برای جلوگیری از انحطاط یا هدایت به سوی تعالی، باید متوجّه خود جوامع باشد نه افرادش؛ چون بر اساس این نظریه، افراد خارج از وجود جامعه، حقیقت و واقعیتی ندارند.

به طور کلّی، درباره موضوع اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه دیدگاه‏های مطرح شده را می‏توان به دو قسم گرایش‏های جامعه‏گرا و فردگرا تقسیم کرد که هر کدام، طرفداران بسیاری در میان جامعه‏شناسان غیرمسلمان دارند و آنها مطالبی را برای اثبات ادّعای خود آورده‏اند که مجالی برای پرداختن به آنها نیست.40

کسانی هستند که وجود جامعه را به عنوان یک مقوله خاصی منکرند و می‏گویند جامعه مجموعه‏ای است از افراد و از اینجاست که بحث درباره نوع خاص بودن جامعه به میان می‏آید ...

بعضی در انتقاد به اصالت افراد می‏گویند: اینها فراموش می‏کنند که خواه در طبیعت و خواه در جامعه، مجموع، دارای خواصّ معیّن است، علاوه بر خواص اجزا. هم‏چنان‏که در قطره که یک جزئی از اقیانوس است، کشتیرانی امکان‏پذیر نیست و یا در آن حیوانات بزرگ نمی‏توانند زندگی کنند. در فرد پدیده‏هایی از قبیل انقلاب، بحران، جنگ، تحولات رژیم سیاسی و سیستم اقتصادی و امثال آن دیده نمی‏شود. اگر این خواص در جزء هم وجود داشته باشد، باز هم به واسطه کیفیّات مخصوص خود، از همان خواص که در کلّ وجود دارد فرق می‏کند. درست است که انسان مجموعه‏ای از سلّول‏هاست، ولی دارای خاصیّتی است که سلول فاقد آن خاصیّت است و از آن جمله، خاصیّت اندیشیدن...؛ لذا می‏توانیم بگوییم که اجتماعْ نوع خاصی "SuesGenersi"است.41

در میان اندیشمندان اسلامی معاصر42 نیز به نظر می‏رسد در ابتدای امر، هر دو گرایش طرفدارانی دارد. کسانی که تصوّر می‏شود جامعه‏گرا هستند، مستنداتی از آیه‏های قرآن می‏آورند مبنی بر این‏که قرآن برای جامعه نوعی زندگی سوای از افرادش، در نظر می‏گیرد و اموری را به جامعه نسبت داده که نمی‏توان آنها را به افراد نسبت داد.

جامعه، مرکّب حقیقی است از نوع مرکّبات طبیعی، ولی ترکیب روح‏ها و اندیشه‏ها و عاطفه‏ها و خواست‏ها و اراده‏ها و بالاخره ترکیب فرهنگی، نه ترکیب تن‏ها و اندام‏ها... . افراد انسان که هر کدام با سرمایه‏ای فطری و سرمایه‏ای اکتسابی از طبیعت، وارد زندگی اجتماعی می‏شوند، روحا در یکدیگر ادغام می‏شوند و هویّت روحی جدیدی که از آن به روح جمعی تعبیر می‏شود می‏یابند. این ترکیب، خود یک نوع ترکیب طبیعی مخصوص به خود است که برای آن شبیه و نظیری نمی‏توان یافت. این ترکیب از آن جهت که اجزاء در یکدیگر تأثیر و تأثّر عینی دارند و موجب تغییر عینی یکدیگر می‏گردند و اجزاء، هویّت جدیدی می‏یابند، ترکیب طبیعی و عینی است، امّا از آن جهت که کلّ و مرکّب به عنوان یک واحد حقیقی وجود ندارند، با سایر مرکّبات فرق دارد؛ یعنی در سایر مرکّبات طبیعی ترکیب، ترکیب حقیقی است؛ زیرا اجزاء در یکدیگر تأثیر و تأثّر واقعی دارند و هویّت افراد، هویّتی دیگر می‏گردد و مرکّب هم یک واحد واقعی است؛ یعنی صرفا هویّتی یگانه وجود دارد [و] کثرت اجزاء تبدیل به وحدت کلّ شده است، امّا در ترکیب جامعه و فرد، ترکیبْ ترکیبِ واقعی است؛ زیرا تأثیر و تأثّر و فعل و انفعال واقعی رخ می‏دهد و اجزاء مرکّب که همان افراد اجتماع اند، هویّت و صورت جدید می‏یابند، امّا به هیچ وجه کثرت تبدیل به وحدت نمی‏شود و انسان الکلّ به عنوان یک واحد که کثرت‏ها در او حل شده باشد، وجود ندارد؛ انسان الکل همان مجموعه افراد است و وجود اعتباری و انتزاعی دارد.

... آیات کریمه قرآن، [این] نظریه را تأیید می‏کند... . قرآن مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونه‏ای برداشت می‏کند که [این ]نظریه تأیید می‏شود. قرآن برای امّتها (جامعه‏ها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است.

بدیهی است که امّت اگر وجود عینی نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصیان معنا ندارد. اینها دلیل است که قرآن به نوعی حیات قائل است که حیات جمعی و اجتماعی است. حیات جمعی صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست؛ یک حقیقت است، هم‏چنان‏که مرگ جمعی نیز یک حقیقت است: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ؛ و برای هر امتی اجلی است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [می‏توانند] ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش. (اعراف: 34)

و این حیات به امّت تعلق دارد نه افراد. بدیهی است که افراد امّت، نه با یکدیگر و در یک لحظه بلکه به طور متناوب و متفرّق، حیات فردی خود را از دست می‏دهند.

کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا؛ هر امّتی به سوی کارنامه خود فراخوانده می‏شود. (جاثیه: 28)

زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؛ برای هر امّتی کردارشان را آراستیم. (انعام: 108)43

همان‏طور که می‏بینیم، مطابق این ادّعا، ظاهرا جامعه حیات جمعی دارد و آیه‏های قرآنی هم گواه بر این مسئله هستند. در مقابل، بعضی دیگر از اندیشمندان44 چنین نظریه‏ای را ردّ می‏کنند و برای جامعه، حقیقتی جز افراد آن قائل نیستند و تمام ادلّه عقلی و نقلی قائلان به اصالت جمع را پاسخ می‏دهند:

بعضی از دانشمندان و نویسندگان هم بر این باورند که جامعه خود از نوعی حیات که مستقل از حیات یکایک افراد است برخوردار می‏باشد؛ هرچند این حیات جمعی، وجود جدایی از وجود حیات فردی ندارد، بلکه در افراد پراکنده شده و حلول کرده است. بنابراین، جامعه قوانین و سنّتی متمایز از قوانین و سنّت حاکم بر اعضای خود دارد که باید شناخته شود. اجزاء جامعه که همان افراد انسانند، استقلالِ هویّت خود را، ولو به نحو نسبی، از دست می‏دهند، ولی در عین حال، استقلال نسبی‏شان محفوظ است؛ زیرا حیات فردی و فطری و مکتسبات فرد از طبیعت، به کلّ در حیات جمعی حلّ نمی‏شود. در حقیقت انسان با روحیات و دو روح و دو من زندگی می‏کند: یکی حیات و روح من فطری انسان که مولود حرکات جوهری طبیعت است‏و دیگری حیات و روح من جمعی که زاییده زندگی اجتماعی است و در من فردی حلول کرده است.

اگر مراد فلاسفه و دانشمندان علم الاجتماع این باشد که بشر بیش از یک من ندارد و همین منِ واحد است که هم گرایش‏های فردی دارد و هم گرایش‏های جمعی و بشر گاهی در راه تأمین مصالح و منافع گروهی که بدان تعلّق دارد، از مصالح و منافع شخصی خود چشم می‏پوشد، ما با آن موافقت کامل داریم. در نام‏گذاری و تشبیه، مضایقه‏ای نیست.

ولی اگر سخنانی از این قبیل به معنای اثبات دو نفس و من در هر انسان باشد، به کلّی مردود است.

نفس آدمی موجودی است واحد و بسیط که در عین بساطت، دارای مراتب و شئون و قوا و نیروهای متعدد [است ](النفس فی وحدتها کلّ القوی). بنابراین، اعتقاد به دو روح و دو هویّت برای هر انسانی کاملاً سخیف و باطل است.45

ایشان در بخش دیگری از مطالبشان، به طور تفصیل ادلّه نقلی و عقلی جامعه‏گرایان را نقد کرده و ردّ می‏کنند،46 نتیجه‏ای که ایشان از تمام ادلّه و براهین عقلی می‏گیرند این است که:

آن‏چه همه این قسم استدلالات اثبات می‏تواند کرد، تأثیر و تأثّر و فعل و انفعالات افراد اجتماع است که البته مورد شک و انکار کسی نیست.47چنان‏چه کسی به گفته‏های این دو بزرگوار - که بخشی از آنها را نقل کردیم - مراجعه کند و با دقّت آن را مورد مطالعه قرار دهد، به این حقیقت دست می‏یابد که اختلاف نظر میان این دو بزرگوار جدّی نیست؛ یعنی هرچند شهید مطهری می‏فرماید: جامعه، مرکب حقیقی است48 و از نظر ایشان، افراد اجتماع که در کنار یکدیگر جمع شده‏اند، هویّت روحی جدیدی پیدا می‏کنند که از آن به روح جمعی49 تعبیر می‏کند، ولی بلافاصله خود ایشان می‏گوید که این ترکیبِ حقیقی، یک ترکیب طبیعی منحصر به فرد است که برای آن شبیه و نظیری نمی‏توان یافت.50 باید گفت به این دلیل که این ترکیب از آن جهت که اجزاء در یکدیگر تأثیر و تأثّر عینی دارند و موجب تغییر عینی یکدیگر می‏گردند و اجزاء، هویّت جدیدی می‏یابند، ترکیب طبیعی و عینی است، ولی از آن جهت که کلّ و مرکّب به عنوان یک واحد واقعی وجود ندارد، با سایر مرکّبات طبیعی فرق دارد.51

همان‏گونه که می‏بینیم، ایشان هرچند برای جامعه هویّت جدیدی قائل هستند، ولی در عین حال، افراد جامعه را ذوب شده در اجتماع و بدون اختیار، مثل اجزاء یک مرکّب حقیقی نمی‏دانند که بعد از ترکیب، هم هویّت و هم استقلال خود را از دست می‏دهند. بنابراین، ایشان ضمن این‏که تصریح می‏کند: جامعه از نوعی حیات مستقل از حیات فردی برخوردار است،52 ولی در عین حال می‏گوید:

هرچند این حیات جمعی وجود جدایی ندارد و در افراد پراکنده شده و حلول کرده است.53

یا در جای دیگر می‏نویسد:

اجزاء جامعه که همان افراد انسان‏اند، استقلالِ هویّت خود را ولو به طور نسبی از دست داده، حالت ارگانیزه پیدا می‏کنند، ولی در عین حال استقلال نسبی افراد محفوظ است؛ زیرا حیات فردی و فطریات فردی و مکتسبات فرد از طبیعت، به کلّی در حیات جمعی حلّ نمی‏گردد.54

باید بگوییم که شهید مطهری رحمه‏الله به ظاهر یک جامعه‏گرا هستند، ولی بی‏انصافی است اگر ایشان را به چشم یک جامعه‏گرای افراطی، هم‏چون جامعه‏گرایان غیرمسلمان بنگریم که برای فرد در اجتماع هیچ نقشی قائل نیستند و فرد را ذوب شده در اجتماع می‏دانند و برای فرد وجودی غیر از وجود جامعه در نظر نمی‏گیرند؛ چون از گفته‏های ایشان آشکار می‏گردد که وی فرد را در جامعه نادیده نمی‏انگارند و او را موجودی بی‏اراده و اختیار نمی‏دانند. بله البتّه ایشان بر وحدت حقیقی تأکید دارد و به همین دلیل با توجّه به چنین نگرشی، در تمسّک به آیه‏های قرآن، استنباط می‏کنند که قرآن برای امّت‏ها (جامعه‏ها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است.55

در مقابل، حضرت آیت اللّه‏ مصباح یزدی نظر دیگری دارد و چیزی به نام روح جمعی را که به معنای زندگی و روح جمعی که زاییده زندگی اجتماعی باشد، نمی‏پذیرد:56 نفس آدمی موجودی است واحد و بسیط که در عین بساطت، دارای مراتب و شئون و قوا و نیروهای متعدّد [است ](النفس فی وحدتها کلّ القوی). بنابراین، اعتقاد به دو روح و دو هویّت برای هر انسانْ کاملاً سخیف و باطل است.57

باید گفت ایشان کاملاً فردگرا هستند و بر این مطلب اصرار دارند. بنابراین، تمام استدلال‏های طرف مقابل به آیات قرآن را، پاسخ می‏داد. خلاصه کلام58 ایشان این است که منافاتی ندارد فرد هویّت واقعی و حقیقی خود را داشته باشد و در عین حال، عضوی از جامعه به‏شمار آید و جامعه هم دارای وحدت مفهومی و ماهوی باشد، نه حقیقی.

نکته مهم از نظر ما این است که متوجّه باشیم دیدگاه این دو اندیشمند مسلمان در این مسئله، دارای نقطه مشترک است و ما می‏توانیم در بحث‏های آینده به آن متکی باشیم.

پس مرحوم شهید مطهری رحمه‏الله، برای افراد جامعه یک هویّت نسبی قائل هستند و آنها را در جامعه بی‏اراده و اختیار نمی‏دانند. این همان نقطه مشترکی است که ما در پی آن هستیم؛ یعنی در عین حالی که ظاهرا اختلاف نظر وجود دارد، ولی هر دو بر این نکته اتفاق نظر دارند که فرد در جامعه به گونه‏ای استقلال دارد، اگرچه به شکل نسبی.

شهید مطهری رحمه‏الله می‏گوید: حقیقت این است که از نظر فلسفی، همه ترکیب‏های حقیقی را نمی‏توان یکسان شمرد... هر اندازه که ترکیب در سطح بالاتر قرار گیرد، اجزاء نسبت به کلّ استقلال نسبی بیش‏تری پیدا می‏کنند و نوعی کثرتِ در عین وحدت و وحدتِ در عین کثرت پدید می‏آید؛ چنان‏که در انسان می‏بینیم که در عین وحدت، از کثرت عجیب برخوردار است که نه‏تنها قوا و نیروهای تابعه، کثرت خود را تا اندازه‏ای حفظ می‏کنند، بلکه نوع تضاد و کشمکش دائم میان قوای درونی او برقرار می‏گردد. جامعه راقی‏ترین موجود طبیعت است و استقلال نسبی اجزاء ترکیب کننده‏اش بسی افزون‏تر است. پس، از آن نظر که افراد انسان که اجزاء تشکیل دهنده جامعه‏اند، از عقل و اراده‏ای فطری در وجود فردی و طبیعی خود، مقدّم بر وجود اجتماعی برخوردارند و به علاوه، در ترکیب مراتب مادّی طبیعت، استقلال اجزاء محفوظ است، افراد انسان یعنی روح فردی، در مقابل جامعه یعنی روح جمعی، مسلوب‏الاختیار نیست.59

تا اینجا دریافتیم که شهید مطهری، هرچند به ظاهر یک جامعه‏گراست، ولی برای افراد جامعه، یک استقلال و هویّت نسبی قائل است که بر اساس آن افراد می‏توانند در جامعه نقش آفرین باشند و به همین دلیل است که ایشان تأثیر و تأثّر فرد و اجتماع را می‏پذیرد.

از سوی دیگر، آیت‏اللّه‏ مصباح نیز ضمن این‏که یک فردگرای مطلق است و تمام ادله عقلی و نقلی جامعه‏گرایان را پاسخ می‏دهد، در پایان چنین نتیجه می‏گیرد: پس برای وجود حقیقی و شخصی داشتن جامعه، نه استدلال فلسفی و نه برهان عقلی داریم و نه شواهد علمی و مؤیّدات تجربی و نه آیات قرآنی و دلیل نقلی.60

با این حال، می‏بینیم که ایشان، مسئله تأثیرپذیری فرد از جامعه و این‏که میان فرد و جامعه نوعی تعامل وجود دارد را کاملاً می‏پذیرد، ولی این مطلب به معنای این نیست که ایشان برای جامعه، وجودی مستقل و جدای از وجود افراد قائل باشد، بلکه مراد ایشان از جامعه‏ای که بر افراد تأثیرگذار است، اکثریت افراد آن جامعه است که باز هم در اینجا، اصالت به افراد بشر داده شده است. ایشان در مواردی که فرد در اجتماع، مجبور می‏شود به دلیل فشارهای اجتماعی، از بعضی کارها دست بردارد یا بعضی کارها را برخلاف میل باطنی‏اش انجام دهد، می‏فرماید: مبارزه، در واقع بین فرد و جامعه نیست، بلکه میان فرد و سایر افراد (یا اکثریت افراد) است.61

و در جای دیگر می‏نویسد: آن‏چه واقعا وجود دارد، یکایک انسان‏هاست و اندیشه‏ها، باورها، احساسات، گرایش‏ها و خواسته‏های هر یک از آنان... خلاصه آن که صلاح‏اندیشی و آینده‏نگری خود فرد است که وی را از پوییدن راه خلاف بازمی‏دارد، نه نیروی قاهر و جبّار جامعه. ازاین‏روست که اگر فردی به امدادهای غیبی پشت‏گرم باشد یا از محرومیت از حقوق (و حتّی از کشته شدن) نهراسد (مانند انبیاء الهی صلوات اللّه‏ و سلامه علیهم اجمعین) یا در قید نام و ننگ نباشد، از مبارزه با قوانین و افکار عمومی روی‏گردان نخواهد شد.62

در این بحث کوتاه، به این نکته اشاره کردیم که هرچند این دو اندیشمند اسلامی، در ظاهر باهم اختلاف نظر دارند، ولی امکان جمع این دو نظر وجود دارد و با دقّت و تأمّل در گفته‏های هر دو بزرگوار، می‏توان به یک نقطه مشترک رسید. این نقطه مشترک، عبارت است از وجود مستقل فرد در جامعه، ولو به شکل نسبی و تأثیرگذار بودن فرد در اجتماع و تأثیرگذار بودن جامعه در فرد و این نکته‏ای است که برای هر دو بزرگوار قابل قبول است و همین مقدار برای ما کفایت می‏کند و ما می‏توانیم ادعا کنیم که از نظر اندیشمندان اسلامی، انسان موجودی مستقل است و هم اوست که سرنوشت خود را در جوامع رقم می‏زند و چنان‏چه افراد یا جوامعی دست‏خوش انحطاط یا تعالی قرار گیرند، این معلول عملکرد خود انسان‏ها و تصمیم‏های جمعی آنهاست و تحوّل مجدد آنها نیز به دست خودشان است و این انسان‏ها و جوامع هستند که فرهنگ و تمدّن را شکل داده و می‏سازند. بنابراین، هر برنامه‏ای که بخواهد برای تحوّل طرّاحی شود، باید ابتدا برای افراد جوامع و سپس در قوانین اجتماعی برنامه‏ریزی شود و با تحوّل در افراد اجتماع و قوانین حاکم بر جوامع است که می‏توان تغییر و تحول ایجاد کرد.

 

تأثیر متقابل جامعه و فرد

یکی از مباحثی که دست‏کم لازم است به عنوان یکی از اصول موضوعه به آن اشاره شود؛ چون بحث تفصیلی آن خارج از اهداف این نوشتار است، مسئله تأثیر و تأثّر فرد و جامعه نسبت به یکدیگر است.

پس از قبول این نکته که جامعه، حقیقتی جدای از حقیقت و ماهیت افرادش ندارد و این افراد جامعه هستند که اصالت دارند و جامعه، اعتباری است، جای طرح این پرسش است که با توجّه به اعتباری بودن جامعه، آیا می‏توان این نسبت را به آن داد که بر افرادش تأثیرگذار است یا از افرادش متأثر می‏شود؟ و اگر چنین است، مفهوم آن چیست؟ یعنی مراد از تأثیر و تأثّر یک امر اعتباری که دارای ماهیت و حقیقتی مستقل نیست، نسبت به افرادی که حقیقت مستقل دارند، چیست؟

البتّه در این‏که فرد و جامعه یکدیگر را تحت تأثیر قرار می‏دهند و از یکدیگر متأثّر می‏شوند، جای شک و تردید نیست و گویا یک امر بدیهی و ضروری است و نیازی به استدلال و اثبات ندارد و دلیل آن هم وجود حقایق عینی موجود در طول تاریخ بشریّت است. دانشمندان علوم اجتماعی و جامعه‏شناسان، پس از مطالعات و تحقیقات و مباحثات و مجادلات فراوان، امروزه به این نتیجه رسیده‏اند که نه فرد یکسره متأثّر از جامعه است و نه جامعه یک‏سره متأثّر از فرد، بلکه باید از تأثیر متقابل فرد و جامعه سخن گفت.63

مراد از تأثیر جامعه در فرد یا تأثّر جامعه از فرد چیست و چگونه این امر اعتباری تأثیر و تأثّر دارد؟ ظاهرا با توجّه به این نکته که برای جامعه یک وجود حقیقی و مستقل جدای از افرادش قائل نشدیم، ناچاریم این تأثیر و تأثّر را چنین توجیه کنیم که تأثیر جامعه در فرد، به معنای تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد است و تأثیر جامعه در فرد، فقط به معنای تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد یا افراد خاص خواهد بود64و چنین نحوه تأثیر و تأثّری قابل اثبات است و شاید بتوان بهترین نمونه آن را، متأثّر شدن نوجوانان کشورمان از جامعه و محیط زندگی‏شان و متأثّر شدن جامعه اسلامی ایران از حرکت و قیام امام خمینی رحمه‏الله دانست.

در بحث تخصّصی این موضوع، دانشمندان به بررسی عوامل مؤثّر در شکل‏گیری و تحول شخصیّت فرد پرداخته‏اند که در علوم تجربی به اثبات رسیده است. البتّه در مقدار تأثیر هر یک از این عوامل، اختلاف نظرهایی وجود دارد و بعضی از دانشمندان اسلامی هم این عوامل را مورد بحث و نقد قرار داده‏اند و تعدادی از این عوامل را که از نظر دین مبین اسلام قابل قبول بوده است، به دقّت بررسی کرده‏اند که با توجّه به محدودیت این نوشتار و تخصّصی بودن موضوع، فقط به آن عوامل اشاره می‏شود:65

1. وراثت

2. محیط

3. گذشت زمان (سنّ)

4. فطریات

محیط داخلی (داخل رحم)

محیط خارجی

محیط طبیعی و جغرافیایی

محیط انسانی و اجتماعی

خانواده

آموزشگاه

شغل و حرفه

گروه همالان

گروه‏های مرجع

و...

5. عوامل غیبی و ماوراء طبیعی از قبیل وحی و الهام که البتّه عمومیت ندارد و مختصّ افراد خاص است.

6. اختیار و اراده آزاد که مهم‏ترین عامل بوده و نسبت به تمام افراد بشر عمومیّت مطلق دارد.

-------

پی نوشت :

1 . منصور وثوقی و علی‏اکبر نیک خلق، مبانی جامعه‏شناسی، تهران، انتشارات خردمند، 1370، چ 12، ص 50.

2 . لغت‏نامه دهخدا.

3. مبانی جامعه‏شناسی، ص 50.

4. شهید مطهری، مجموعه آثار، جلد دوم، ص 332.

5. مبانی جامعه‏شناسی، صص 51 و 52.

6. همان، ص 50.

7. همان، ص 50.

8. گوردون چایلد، جامعه و دانش، مترجم: محمدتقی فرامرزی، تهران، انتشارات سهروردی، چ 2، 1364، ص 101.

9. Edward wester marck.

10 . مبانی جامعه‏شناسی، ص 50.

11. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر جامعه‏شناسی، 1363.

12. همان.

13. همان.

14. همان.

15. همان، صص 264 و 265.

16. همان، ص 268.

14. همان، ص 269.

18. محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ، قم، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، چ 2، ص 21.

19. نک: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم.

20. نک: همان.

21. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ؛ ای کسانی که ایمان آورده‏اید! نباید قومی قوم دیگر را ریشخند کند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانی زنانِ [دیگر] را [ریشخند کنند]، شاید آنها از اینها بهتر باشند. حجرات: 11

22. جامعه و تاریخ، ص 85.

23. نک: المعجم المفهرس.

24. جامعه و تاریخ، ص 58.

25. نک: المعجم المفهرس.

26. وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛ و اگر عذاب را تا چند گاهی از آنان به تأخیر افکنیم. هود: 8.

27. وَ قالَ الَّذی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ فَأَرْسِلُونِ؛ و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت: مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم. (یوسف: 45)

28. إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتًا لِلّهِ حَنیفًا؛ به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خدا [و] حق‏گرای بود و از مشرکان نبود. نحل: 120

29. بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ؛ [نه،]، بلکه گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما [هم با] پی‏گیری از آنان، راه یافتگانیم. زخرف: 32.

30. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ...؛ و هیچ جنبنده‏ای در زمین نیست و نه هیچ پرنده‏ای که با دو بال خود پرواز می‏کند، مگر آن که آنها [نیز] گروه‏هایی مانند شما هستند.... انعام: 38

31. نک: المعجم المفهرس.

32. خلیل جرّ، فرهنگ لاروس، سید حمید طبیبان، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1375، چ 6، ج 2، ص 1364.

33. شیخ أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1365، چ 1، ج 6 ص 626 .

34. جامعه و تاریخ، ص 89 .

35. همان.

36. همان.

37. همان، ص 90.

38. المعجم المفهرس.

39. اصالت به معنای فلسفی = وجود حقیقی داشتن: وقتی که سخن از اصالت فرد یا جامعه به مفهوم فلسفی کلمه می‏رود، مراد این است که آیا فرد وجود حقیقی عینی دارد و جامعه وجود اعتباری، یا جامعه وجود حقیقی دارد و فرد وجود طفیلی و تَبَعی، یا هر دو وجود حقیقی دارند.

40. برای وقوف بر آراء و نظرات اندیشمندان و جامعه‏شناسان غیر مسلمان نک: دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، پیشین، ج 1، ص 288 به بعد. هم‏چنین نک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1417، چ 1، ج 4، صص 95 - 97.

41. لغت‏نامه دهخدا، ج 16، ص 88 .

42. شهید مطهری در کتاب جامعه و تاریخ خود مطلبی در این زمینه آورده‏اند که محورهای اصلی بحث خود را از مرحوم علاّمه طباطبایی گرفته‏اند. برای آگاهی بیش‏تر نک: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 337 به بعد.

43. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1374، چ 5، ج 2، ص 337، سید محمدحسین طباطبایی، ج 4، ص 97.

44. استاد مصباح این نظریه را ردّ می‏کند. نک: جامعه و تاریخ، ص 74 به بعد.

45. همان، صص 79 تا 81 .

46. همان، ص 74 به بعد.

47. همان، ص 79 به بعد.

48. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 337.

49. همان.

50. همان.

51. همان.

52. همان، ص 343.

53. همان.

54. همان، صص 343 و 344.

55. همان، ص 339؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، صص 95 - 97.

56. جامعه و تاریخ، ص 80 .

57. همان، ص 81 .

58. نک: همان، ص 74.

59. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 349.

60. جامعه و تاریخ، صص 108 و 109.

61. همان، ص 78.

62. همان.

63.همان، ص 173.

64. همان، ص 174.

65. برای آگاهی بیش‏تر نسبت به عوامل مؤثّر در شکل‏گیری شخصیت انسان، نک: جامعه و تاریخ، صص 175 تا 199؛ همچنین نک: درآمدی بر جامعه‏شناسی اسلامی 1، ص 298 به بعد.

منبع : کتاب "علل انحطاط و سقوط جوامع از دیدگاه قرآن"
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۱۵
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی