سلام برامام موسی کاظم(ع)
سلام برامام موسی کاظم(ع)
سلام بر تو، که وارث نیکان و آبروبخش نیاکانی. سلام بر تو، که نیازمندان را باب الحوائجی. سلام بر نام معطر و زیبایت، که الهام بخش صبوری و شکیبایی و بردباری و حلم است. سلام بر سجاده ای که از اشکهایت خیس می شد. و بر زمینی که پیشانی و صورت بر آن می نهادی. و بر آن دستها، که به درگاه خدا می گشودی.
سلام بر آن گوهرهای غلطانی که از آسمان چشمانت بر گونه نورانی ات می چکید. سلام بر کند و زنجیری که از بوسه بر دست و پایت قداست یافت. سلام بر مرقد نورافشانت، که آسمان تیره عراق را روشن و جانهای شیعیان مظلوم آن دیار را گلشن ساخته است. سلام بر تو و بر پدران و فرزندانت، بر شیفتگان و پیروانت. سلام بر تو، که مایه افتخار اسلامی و شیعه به وجود تو می بالد. ایران، همراه عشق تو، پیکر فرزندان بسیاری از نسل تو را در آغوش کشیده است. سلام بر تو ... امام مظلوم و مسموم، زجر دیده زندان جفا، رداپوش محنت در راه خدا، جرعه نوش جام بلا، به عشق مولا مبتلا. سلام بر تو و بر حرم تو در کاظمین، که قبله اهل ولاست و کعبه عشق است و منزلگه شوق خراسان، راضی است که «رضا»ی تو را دارد. شیراز، حمد می کند که «احمد» تو در آنجاست. قم، «عاصمه » تشیع و فقاهت، «معصومه » تو را در بردارد. و ... شهرها و روستاهای بسیار، نوادگان تو را چونان گنجی در سینه های خود به امانت نگه می دارند و هر کدام منبع برکتهای فراوانند. حتی «حوزه علمیه »، درخت پرثمری است که در بوستان حرم دخترت روییده وشکوفه ای است که بر شاخه «حرم اهل بیت » شکفته است. سلام بر تو و بر اراده و صبوری ات. سلام بر تو، که حکومت ستم، از نستوهی تو به ستوه می آمد. زندانبانان، اسیر صفا و عبودیت تو می شدند. سلام بر تو و بر تن رنجورت که در ژرفای تاریک مطامیر، محبوس و معذب بود، و برجنازه مطهرت که بر «جسر بغداد» نهاده شد. سلام بر تو ... امام مظلوم و مسموم، زجر دیده زندان جفا، رداپوش محنت در راه خدا، جرعه نوش جام بلا، به عشق مولا مبتلا. سلام بر تو و بر حرم تو در کاظمین، که قبله اهل ولاست و کعبه عشق است و منزلگه شوق. سلام بر تو، کاظم آل محمد(صلی الله علیه وآله)! منبع : مقاله جواد محدثیهمسایه ی دیوار به دیوار مرگ
در دل خاکم و امّید نجاتی دارم در دل امید و به لبها صلواتی دارم
مرگ، همسایه ی دیوار به دیوار من است منم آن زنده که هر شب سکراتی دارم
هشت معصوم عیان شد ز مصیبات تنم از شهیدان خداوند صفاتی دارم
منم آن نخله ی در خاک که بر خوردن آب جاری از دیده ی خود نهر فراتی دارم
ساقم از کوتهی تخته به رسوایی رفت ورنه بشکسته ستون فقراتی دارم
کفن آوردن این قوم عذابی دگر است اندر این هفت کفن تازه نکاتی دارم
محمد سهرابی
حضرت کلیم اللهِ ما
مثل یک تکه عبا روی زمین است تنش آنقدر حال ندارد که نیفتد بدنش
جابه جا گر نشود سلسه بد می چسبد آن چنانی که محال است دگر واشدنش
نفسش وقت مناجات چه اعجازی داشت زن بدکاره به یکباره عوض شد سخنش
آه مانند گلیمی چقدر پا خورده بی سبب نیست اگر پاره شده پیرهنش
از کلیم اللهی حضرت ما کم نشود گرچه هر دفعه بیاید بزند بر دهنش
به رگ غیرت این مرد فقط دست مزن بعد از آن هرچه که خواهی بزنی اش، بزنش
بستنش نیز برایش به خدا فایده داشت مدد سلسله ها بود نمی ریختنش
با چنین وضع کفن کردن او پس سخت است آه آه از پسرش آه به وقت کفنش
السلام ای بدن بی کفن کرب وبلا سوره ی یوسف بی پیرهن کرب وبلا
آه هرچند غل جامعه بر پیکر داشت بر تنش باغ گل لاله و نیلوفر داشت
مثل گودال دچار کمی جا شده بود فرقش این بود فقط سایه ی بالا سر داشت
زحمت چکمه ی سنگین کسی را نکشید یعنی پامال نشد تا نفس آخر داشت
لطف زنجیر همین بود که عریان نشود هرچه هم بود ولی پیرهنی در بر داشت
دختری داشت ولی روسری اش دست نخورد دختری داشت ولی دختر او معجر داشت
یک نفر کشته شد و هفت کفن آوردند پاره هم میشد اگر ، یک کفن دیگر داشت
علی اکبر لطیفیان