خلاصه ای از زندگینامه سردار شهید ابوذر رمضانپور
بسم رب الشهداء و الصدیقین
خطّه سرسبز گیلان، که یادآور مجاهدانی چون میرزا کوچک خان
جنگلی و عارفان و علمایی کم نظیر و برجسته، چون مرحوم آیت الله
العظمی بهجت و ... میباشد. به تاریخ 1343/11/26 در روستای
شهمیرسرا (از توابع بخش لشت نشاء رشت) از خانه ای که
نور ایمان از آن موج می زد، کودکی چشم به جهان هستی گشود
که قرار بود روزی سبب افتخار و بالیدن این سرزمین باشد.پدر و مادر
مؤمن و پاکدامن که از راه کشاورزی گذران زندگی می کردند،
نام کودک خود را «ابوذر» نهادند
تا در راه اعتلا و سربلندی اسلام عزیز ابوذر گونه باشد.
ابوذر دوران تحصیلات ابتدایی را در روستای زادگاهش پشت سر نهاد
و برای ادامه تحصیل در مقطع راهنمایی به
روستای «نوده» رفت. وی همزمان با تحصیل در کارهای کشاورزی
به پدر و مادرش کمک زیادی می کرد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و تشکیل نهاد «بسیج» به عضویت
بسیج لشت نشاء درآمد.و بیشتراوقات خود را در این نهاد مقدس
می گذراند.
با شروع جنگ تحمیلی، با وجود سن کم، عازم جبهه های نبرد
حق علیه باطل شد و بعدها به عنوان بیسج ویژه خدمتمی کرد.
2سال بعد، در سن بیست سالگی به عضویت سپاه درآمد
و در همان ایام ازدواج نمود.
ولی ازدواج عاملی نبود که مانع حضورش در جبهه گردد.
وی پس از مدت کوتاهی، دوباره به جبهه بازگشت و
مدت یک سال را در منطقه عملیاتی غرب کشور سپری کرد.
در منطقه عملیاتی والفجر 9 (منطقه شمال غرب) بود که خبر تولد
پسرش را از طریق تلکس شنید و همین خبر باعث شد که برای
مدت کوتاهی به مرخصی بیاید. ولی ابوذر دیگر از جنس زمین نبود
که بخواهد در آن قرار گیرد و بماند. او که آسمانی شده بود دیگر تاب
ماندن نداشت و خیلی زود و با اسرار زیاد و به صورت داوطلبانه
عزم رفتن به دیار عاشقان نمود؛
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
و این بار در منطقه جنوب کشور، لشکر قدس گیلان او را به یکی از
گردانها معرفی کردند.ولی بمحض اطلاع از غیرعملیاتی بودن گردان،
با اسرار زیاد از مسؤلین لشکر، خواستار انتقال خود به یکی از گردانهای
عملیاتی شد. او در گردان مالک اشتر به عنوان فرمانده دسته منصوب
شد و وقتی متوجه شد که این گردان خط شکن است
خیلی خوشحال بود و انگار می دانست که اینجا محل عروجش است؛
زیرا شب قبل از عملیات(در ادامه عملیات کربلای 5 – 1365/12/07)
به برادرش گفته بود که شهید خواهد شد.
موعد پرواز رسیده بود. شجاعتی غیرقابل وصف داشت.
آن شب به نیروهای خودش روحیه می داد و همواره
پیشاپیش آنها حرکت می کرد،
زمانی که دسته نزدیک سنگرهای کمین دشمن رسید،
تیربارهای آنها شروع به تیراندازی کردند و این درحالی بود
که رزمندگان اسلام در دشت صاف و در تیررس دشمن و بدون
هیچ پناهگاهی بودند و این موضوع باعث شد که ابوذر به طرف
سنگرهای کمین دشمن حرکت کند تا شاید بتواند با استفاده
از نارنجک و ... آن تیربارها را خاموش کند. تیربارچی دشمن
که متوجه ابوذر شده بود، با تیراندازی به طرف او چندین بار
با ریختن آتش سنگین مانع از پیشروی او شد ولی ابوذر دوباره
برمی خواست و به طرف جلو حرکت میکرد که بر اثر
اصابت گلوله دوشکا به قلب پاکش بر زمین افتاد،
وقتی دوستان و همرزمانش بالای سر او رسیدند،
در حالی او را دیدند که دست روی قلبش گذاشته بود و
با صدایی خطاب به آنها گفت «شما به طرف جلو بروید
و به پیشروی ادامه دهید و مرا همینجا بگذارید.»
و همان شد که ابوذر در همان جا ماند و پس از هفت سال
پیکر پاک و مطهرش به وطن بازگشت و در تاریخ 1372/10/27
پس از تشیع باشکوه به خاک سپرده شد.
روحش شاد و یادش گرامی.