خاطرات سفر حج4
عرفات
بعد از انجام عمره تمتّع، نوبت حج تمتّع است و نوید بخش اوّلیه آن، هجرت از مکه به عرفات است. بوی عرفات کم کم می رود که فضا را عطر آگین کند.
پس از اندک زمانی، خود را در عرفات می بینی; سرزمین معرفت، که باید در آن وقوف یابیم. وقوفی از سر بصیرت و شناخت. شب به آنجا رسیدیم. صحرایی مملو از خیمه های ساده و بی آلایش و زیراندازهایی که بر خاک نرم صحرا پهن شده اند. در عرفات، همه از خُرد و کلان کوچ کرده اند و به این صحرا آمده اند. زندگی ساده اردویی است; آنگونه که دراز کشیده ای و سر بر بالین خاک های نرم صحرای عرفات نهاده ای، به یاد می آوری که چگونه خداوند توفیق تمرین برای ساده زیستن را برای تو مهیا کرده است. به سوی کوه جبل الرحمه; جایگاه هبوط آدم حرکت کردیم. کوه رحمت با ستونی سفید که بر قلّه آن قرار گرفته، مشخص می شود. عرفات سرزمین شورانگیزی است که زائران در آن وقوف عاشقانه و عارفانه را تجربه می کنند. حسین بن علی7 در ظهر روز نهم ذی حجه، دعای عرفه را در دامنه این کوه خواند و از آن پس با تبدیل کردن حج تمتّع به عمره مفرده، به سوی کربلا هجرت کرد و ما شیعیان در این روز با مولایمان حسین7 هم صدا می شویم.
این سرزمین، سرزمین درک وجود است. سرزمین معرفت و شعور است. و در این جاست که آنان که سفر حج را تجربه کرده اند، در می یابند که دل و جان آدمی با این سرزمین آشناست و شاعری چه خوش سروده است:
این وادی عشق است و زمین عرفات است یک گوشه ای از صحنه یوم العرصات است
ای اهل ولا، قبله حاجات همین جاست ای سوته دلان جای مناجات همین جاست
این دشت کویر است که گلزار امید است بر قفل دعا هر چه بخواهی کلید است
ای تشنه لبان کوثر دلهاست همین جا ای منتظران مهدی زهراست همین جا
استقرار در عرفات
شب نهم ذی حجه را در عرفات سپری کردیم. آن شب کم و بیش به بیداری گذشت. بعد از اذان صبح، یکی از خوانندگان، دعای عارفانه ابوحمزه ثمالی را با لحنی گیرا و بیانی شیوا قرائت کرد که بسیار مرا منقلب نمود. در ساعت ده صبح مراسم پرشکوه برائت آغاز شد که بیان آن، نیازمند گزارشی جداگانه است. بعد از ظهر، دو برنامه انجام شد; یکی زیارت آل یاسین و دیگری دعای پر رمز و راز عرفه و همانگونه که نوشتم دعای عرفه توسط امام حسین7 انشا شده است. زمانی که آن حضرت در سال61 قمری، حج را نیمه تمام گذاشت، این دعا را در صحرای عرفات زمزمه می کرد.
دعای عرفه خوانده می شد و به موازات آن، غوغایی در دل ها به پا می گشت. ناله ها و ضجه ها به آسمان بود. خیلی ها را در این صحرا یاد کردم. مگر نه این است که می گویند جا مانده های شب قدر در عرفات بخشیده می شوند. در آنجا به خداوند عرض کردم که در به در و بی سر و پایم و دل شکستگی ام به حدی بود که اختیاری نداشتم و آنجا که گفته اند دل وقتی شکسته شد قطعاً مورد عنایت خداوند قرار می گیرد، سخن پر معنایی است. خدای را شاکرم که در عرفات بی توشه نبودم و وجود را تا آنجا که می توانستم صافی کردم. ساعتی گذشت، بانگ رحیل کاروان برخاست. پایان وقوف در عرفات فرا رسیده است. فریاد های و هوی بلند است، همه سراسیمه در تب و تابند به طرفة العینی خیمه های بر پا شده بر چیده می شوند. گویی ندایی برخاسته و می گوید: ای کسانی که زیرانداز و بالش و جای خواب داشتید، برخیزید که دل بستن به آن ها را اعتباری نیست. زیرا راه مشعر را در پیش داریم و وقوف مشعر را باید درک نماییم. باور کردنی نیست تازه داشتی جای راحتی برای استراحت فراهم می کردی و کم کم داشتی با چادر و زیرانداز نازک و دانه های خاک صحرای عرفات انس می گرفتی که باید رها کنی و بروی! عجب! این همه، تنها برای یک بعد از ظهر! در تأملی اما در نمی یابی که این راز و رمز وقوف برای چیست؟ همه زائران شور و حال رفتن دارند، نماز مغرب و عشا را در صحرا اقامه می کنی و بیم آن داری که مبادا از کاروان جا بمانی. بی اختیار این سخن بر ذهنت جاری می شود: «خدایا! کمک کن که از کاروان جا نمانم».
مشعر
اتوبوس های بدون سقف آماده و همراهان سوار شده اند. و راه مشعر را پیش گرفته اند. تراکم عجیبی از وسایل نقلیه وجود دارد. حرکت اتوبوس ها بسیار کند است. ساعت یازده شب را نشان می دهد و هنوز شب از نیمه نگذشته است. نزدیک به سه ـ چهار ساعتی در راه بودیم و دیگر ادامه راه به علت ازدحام حاجیان میسر نیست. از اتوبوس پیاده شدیم و در کنار یکی از مکان های مشعر اتراق کردیم. بر روی خاک و سنگ بساط پهن می شود و هر کس زیرانداز ساده ای بر زمین می گستراند. شب مشعر در فضایی وسیع احاطه شده که یک طرف آن رشته کوه های سیاه و سوی دیگر دشت باز و مسطّحی است که چند باند جاده در آن تعبیه شده است. امسال که حج اکبر است; یعنی عید قربان با روز جمعه تلاقی پیدا کرده است. بیش از دو و نیم میلیون حاجی سفید پوش اند گویی معاد را در این مشعر تداعی می کنند. اینجا جایگاه قیامت دنیوی است. گویی در صحنه مشعر آدمیان برانگیخته شده اند و هر کس در فکر خویش است. تا از وضعیت موجود رهایی یابد. اینجا انسان دیگران را فراموش می کند. کفن پوشان را می بینی که به هر سو روان اند. همه یکسان و یکدست. آرامشی در کار نیست. سر بر زمین نهاده ای در طمع ذره ای خواب ولی به یکباره بانگ کاروانی بر می خیزد و ورود خود را اعلام می کند. فریاد «لبَّیک، اللّهُمَّ لبَّیک» به آسمان بلند است. کاروانِ از راه رسیده، در جست و جوی قسمتی از خاک مشعر می باشد تا حاجیان را مستقر کند. در آن سوتر، روحانی کاروان نیت وقوف در مشعر را برای زائرانش تکرار می کند. به چشم بر هم زدنی خود را در حصار زائران سیاه، ترک، پاکستانی و هندی می بینی و گویی این جا اوج برداشتن اختلافات و امتیازات است. گروهی به دنبال سلاح اند که برای رزم فردا آماده شوند. آنان سنگ جمع می کنند. و تو از این جهت آسوده خاطری; زیرا سنگ ها را از قبل آماده کرده ای که بر شیطان فرود آوری. می خواهی در مشعر بخوابی اما مگر در مشعر می شود بخواب رفت. دوستان می گویند دعا بخوانیم امشب آخرین شب جمعه است. زمزمه دعای کمیل آغاز می شود. تمام وجود غرق لبیک است و آنجا این قطعه را بیاد می آوری:
ای راحت جان بیقراران لبیک ای نور دل امیدواران لبیک
غرق گنه و به سوی تو آمده ایم امید دل گناهکاران لبیک
از نیمه شب دو ساعت گذشته است و دوستان دعا را ادامه می دهند. وجودم لبریز از شکر خداست و همواره به برکات معنوی این سفر می اندیشم. و خدا را شکر می کنم که در محضر رسول الله، از مدینه حضور شایسته ای بردیم و در عرفات دل را با اشک چشم صیقل دادیم و امشب هم در شب مشعر با خدا نجوا کردیم و استغفار نمودیم و از گناهان توبه کردیم. آخر این محل حضور امام زمان و آمد و شد ملائکه خدا است. به همین سان در این عوالم روحانی سیر می کنی که چشم ها سنگین می شود. باور نمی کنی که بتوانی بر روی خاک ها بخوابی اما به خواب می روی و تا ساعت چهار و سی دقیقه بامداد خواب راحتی را از سر می گذرانی، نه از رختخواب اثری است و نه از آرامش و سکوت خبری! اما این چند ساعت خواب، از خواب هایی است که در طول عمر مشابهی برایش نمی توان یافت. عجب میهمانیِ بی آلایشی! همه اینجا میهمان و میزبان اند. کسی به کسی امر و نهی نمی کند. لباس احرام بر تن داری و می خواهی تمرین وارستگی و از خودگذشتگی کنی. مگر نه این است که گفته اند: «وارستگی اوج زندگی معنوی است» بلند شدم و خود را برای نماز آماده کردم. بعد از نماز صبح در آن سرزمین استثنایی برای رفتگان و ذوی الحقوق نماز خواندم و حالا باید برای حرکت از مشعر به منا آماده شویم. به همین جهت بار و بندیل مختصر را می بندیم که راهی سرزمین مشعر و منا شویم. چند کیلومتری پیاده روی داریم.