خاطرات سفر حج
کوی یار
مدت ها در اندیشه و آرزوی سفر مقدس حج بودم و انگیزه اصلی این سیر و سلوک را، شوق زیارت شریف ترین بنای اسلامی; یعنی خانه خدا و بیت عتیق در من به وجود آورده بود. با خود می پنداشتم که بهترین کلید فهم برای درک گوهر وجودی دین مبین اسلام، درک عبادت الهی و آیین حج است. درک سفر حج و تحقّق آن، در حدّ یک آرزو بود. اما جوشش درونیِ این خواهش، در قالب راز و نیازهای مکرر، آنچنان کرد که حتی در مخیّله ام نمی گنجد. بر این اساس، از اول سال; یعنی از همان اولین روز سال، سوره نبأ را هر روز تلاوت و به مطالعه گرفتم و از این کار، سودای بر آمدن سفر حج را در سر می پروردم. آری، تنها آرزوی این سفر را داشتم. به همین سادگی با خود اندیشه می نمودم که این سادگی در اعتقادات هم نعمت بزرگی است; زیرا پذیرش این مطلب که آدمی با خواندن روزانه سوره نبأ به حج برود، قدری مشکل می نماید. اما غافل از آن که عظمت حق تعالی و این که همه چیز در ید قدرت اوست، می تواند معنابخش اصلی به این عقیده باشد و بر این پایه، این دعوت الهی اتفاق افتاد و از رهگذر «همت پاکان روزه دار» در ماه مبارک رمضان دعوتنامه کنگره عظیم موحّدان عالم ابلاغ شد.
طلب دیدار
بعضی اوقات در طی سال و در هنگام اذان، در پیش روی تصویر خانه کعبه، که دور تا دور آن زائران پروانه سان به طواف مشغول بودند، زار زار می گریستم و در ته دل و از عمق وجود از او، او را تمنّا می کردم.
آری، به یاد می آوردم که چگونه به زمزمه های یکی از مداحان اهل بیت، که از لابلای موج های نوار بیرون می آمد، گوش دل سپرده بودم و با شنیدن آن ها من نیز به گریه می افتادم و طلب دیدار دوست می کردم.
آمده ایم در خانه تو خانم و... اینکه هر کجای مدینه را که بو می کنی بوی تو را می دهد و باز صدا اوج می گرفت.
وعده وصال
بعد از آن که مطمئن شدم توفیق زیارت حرمین شریفین با من همراه شده، این بیت مولانا را زیر لب زمزمه می کردم:
شه اگر با تو نشیند در زمین خویشتن بشناس و نیکوتر نشین
و سپاس بیکران بر لطف او که مرا از درگاه خویش محروم نساخت. به سوی او آمدم تا غبار دل را که زنگار آن روشنی ها را مکدّر نموده، از بین ببرم. قبل از آغاز راه به رسم مألوف و عادت مأنوس، با خواجه شیراز هم نوا شدم و او بر من خواند که:
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد یار خانه از غیر نپرداخته ای یعنی چه؟
و بر این باورم که هنوز خانه دل را از غیر نپرداخته ام و برای این کارِ بزرگ، نیاز به تمرین و تذکّر دارم. اما راستی که شوق رفتن را بسیار دارم، گویی کعبه مرا به سوی خود می خواند و به نشاط می آورَدَم:
جمال کعبه چنان می دواندم به نشاط که خارهای مغیلان حریر می آید
ورود به مدینه
بسیار باور نکردنی دیدم که با وسیله ای پیشرفته، در حال عبور از بارگاه نبوی هستم. بارگاه نبوی مانند نگینی سرا پا نور بود و درخشندگی خیره کننده ای داشت. وقتی سفرنامه های حجّ گذشتگان را می خواندم، در آن ها بسیار اشاره شده بود که بعد از دو ماه بالاخره دیده به جمال بارگاه نبوی روشن شده است. اما این بار در فاصله کمتر از سه ساعت راه تهران ـ مدینه طی شد. در آن دم که به بارگاه نبوی خیره بودم، ناگاه بغض در گلویم ترکید و این جا بود که بسیاری از عزیزان را یاد کردم و بر رسول بزرگوار و دوست و امین و برگزیده خدا سلام همه را رساندم و به خاطر آوردم که چگونه بسیاری از کسانی که از آن ها خداحافظی می کردم التماس دعا داشتند و این که من در این سفر، با خود و خدا عهد بسته بودم که برای خود دعا نکنم و تنها برای دیگران اقوام و آشنایان برای ایران و مردم دوست داشتنی آن دعا کنم.
حرم نبوی
امروز صبح دلم طاقت نیاورد که استراحت کنم، به همین دلیل روانه حریم حرم نبوی شدم. از همان آغاز سفر، عشق عجیبی به مدینه و قبّة الخضرای نبوی پیدا کردم. مدینه سرزمینی است که نقش پای رسول گرامی اسلام در جای جای آن وجود دارد و سرزمینی است که هرکس بر آن پای نهد، گویی پای را بر عرش اعلی گزارده است; چرا که این جایگاه نورانی را بانوی یگانه اسلام; یعنی دخت نبیّ گرامی، حضرت فاطمه3 با قدوم خویش زینت داده است و آن سوتر، قبور خاموش ائمه بقیع و دیگر بناهای تاریخی; مانند مسجد قُبا، مزار حمزه سیدالشهدا، مسجد ذوقبلتین و... همه دلالت بر اهمیت و ویژگی مدینه دارند. به حرم نبوی که وارد شدم، شور و هوای نهفته در فاصله بیت و منبر حضرت رسول را دریافتم. گویی برکت این فضا همانند بخار بر روح و جسم هر دلداده ای جاری و روان است.
چون عشق حرم باشد سهل است بیابانها
آمدیم به مسجدالنبی، نماز عشا آغاز شده بود. بعد از نماز آرام آرام از جمعیت نمازگزاران کاسته شد و رفتیم نزدیک درِ خانه حضرت زهرا3 ، فرصت بسیار استثنایی بود که برایم فراهم شده بود. در آنجا چندین بار دلم شکست و گریه سر دادم و برای خانواده و فرزندم نماز خواندم. ربع ساعتی در آن خلوت سپری شد. برای استادانم در آنجا بسیار دعا کردم. از آن پس، آمدیم سوی بقیع و همراهان ما دو تن از مداحان خوش لحن و ندایی هستند که وجودشان بسیار مغتنم است. یکی از آن ها وقتی که زائران در کنار نرده های بقیع جای گرفتند، با نوای حزن انگیزی ناله سر کرد. من در آن لحظات حال و هوای خاصی داشتم و در آفاق سیر می کردم. ماه نیز در بالای سر بود و قرص کامل شده آن، در شب پانزدهم ذی قعده، مهتابی فراموش نشدنی را با خود همراه داشت. در این حال مداح آغاز کرد:
غبار صحن تو بر درد جان دواست بقیع خرابه های تو باغ بهشت ماست بقیع
قسم به چار امامی که در بغل داری برای ما حرمتت مثل کربلاست بقیع
مدینه غرق چراغ است پس چراغ تو کو چراغ تو دل سوزان مرتضی است بقیع
قوی ترین سند مظلومی علی در تو عذار نیلی دخت مصطفی است بقیع
آرام آرام سرها به جیب فرو رفت و ناله ها سر گرفت. آرام آرام دل ها روانه کوی دلدار گشت و خاطرات روزگار مدینه صدر اسلام تداعی شد. وقتی در بقیع هستی، ناخودآگاه کربلا را نیز در ذهن مرور می کنی. حضور در مدینه، در شهر رسول بزرگوار و شهر علی، شهر ایمان و حدیث، حضوری بسیار مغتنم است. در این حال مداح دیگر آغاز کرد و زبان حال مرا سر داد که:
ای دوست در بهشت مرا راه داده اند پروانه زیارت دلخواه داده اند
صدها هزار سوخته دل بود و زان میان در روضه مدینه ترا راه داده اند
سوگند می خورم به گل روی مجتبی کاین جا به خار منزلت و جاه داده اند
این لحظه ها غنیمت عمر من و شماست غفلت مکن که فرصت کوتاه داده اند
سوغات ما سوی وطن عطر فاطمه است عطری که با نسیم سحرگاه داده اند
دل ها شکسته شد و اشک ها روان گردید و در آن حال، بسیاری از عزیزان و ملتمسین دعا را یاد کردم. اینجا بود که طنین قطعه ای زیبا در وصف امام زمان فضای بقیع را معطّر کرد:
همه جا بروم به بهانه تو که مگر برسم درِ خانه تو
که تویی درمان همه دردم همه جا دنبال تو می گردم...
قبر امّ البنین
صبح برخاستم و نماز را خواندم و عازم حرم شدم. در بقیع سلامی به امامان معصوم: دادم و برای آن ها فاتحه خواندم. سپس به کنار قبر امّ البنین مادر حضرت ابوالفضل العباس رفتم. در آنجا ناخودآگاه به یاد حرم باشکوه او در کربلا افتادم. همان حرمی که روبه روی حضرت حسین بن علی، برادر شهیدش در کربلا واقع شده است. لحظه ای را در ذهن مجسّم کردم که در آن حال خبر شهادت حضرت ابوالفضل را به مادرش داده بودند و او در عجب بود که چگونه توانسته اند فرزند برومندش را به شهادت برسانند! با آن حیرت برای این مادر و فرزند دعای فراوان خواندم و بر روح تابناک آنان درود فرستادم. به هتل بازگشتم و هر بار که از هر پنجره هتل، به بیرون می نگرم قبرستان بقیع را می بینم و در کنار آن گلدسته های شکوهمند مسجدالنبی را که بر آسمان مدینه نورافشانی می کنند. بارگاه سید عالم و نبی خاتم و پیامبر عظیم الشأنی که با دستان تهی و تنها با توکّل و توسّل به حق، دین خدا را در بدترین محیط اجتماعی و سخت ترین وضعیت جغرافیایی گسترش داد.
آری، مدینه در کنار من است و بقیع را از پنجره می بینم. آنجاست که آرامگاه نبی و بارگاه امامان معصوم شیعه، هر کدام صفحات و لحظاتی از تاریخ اسلام را بازسازی می کنند. صبح زود دوباره عازم حرم نبوی شدم تا نماز را همراه با هم اتاقی ام در آنجا بخوانیم. این که گفته اند: «کاروان نیک بختی در صبحگاهان بار خود را می بندد» حرف پرمعنایی است. نماز را در پشت بام مسجدالنبی خواندیم و پس از خواندن زیارتنامه، باز هم آمدیم سوی بقیع...
میهمان رسول الله (ص)
امروز چند روزی است که میهمان رسول الله در مدینه ام. میهمانی فقیر و ضعیف در نزد میزبانی محتشم و مکرّم که او را با تمام کاستی ها و نقصان هایش بر سر سفره خود نشانده است. سفره ای است پر از اطعام معنوی پر از شفا و اکسیر که مس وجود را به کیمیا بَدل می کند، اما چه می توان کرد:
گوهر پاک بباید که شود قابل فیض ور نه هر سنگ و گِلی لؤلوء و مرجان نشود
امروز در سخنرانی یکی از علما در محل بعثه شرکت کردم. در آغاز مجری برنامه خطاب به زائران مدینه خواند:
اشکم به رخ خونم بدل آهم به سینه است ای زائرین ای زائرین اینجا مدینه است
اینجا مراد از قبة الخضرا بگیرید اینجا سراغ تربت زهرا بگیرید
در بین آن محراب و منبر جا بگیرید توشه زقبر مخفی زهرا بگیرید
اینجا قدم بر عرش اعلا می گذارید چون پای جای پای زهرا می گذارید
سخنران در پایان کلام خود دعاهای پرمعنایی را زمزمه کرد:
خدایا! به مقام نبیّ بزرگوار اسلام، جوانان ما را از خطرات حفظ گردان. خدایا! امیدهای آینده کشورمان را از اعتیاد و فحشا محافظت فرما. هم آن ها را در دامن تقوا وفضیلت و عشق به اهل بیت: به سر منزل نجات برسان و عواقب امور ما را ختم به خیر گردان.