روایت فرح از فرار شاه
ساعت دو بعد از ظهر 26دی ماه بود که خبر فرار شاه از رادیو پخش شد، فریاد شادمانی مردم ایران به هوا رفت، چراغ اتومبیل ها روشن شد، برف پاکن ها به رقص درآمدند، بوق ها به راه افتاد، و غلغله شهر های ایران را برداشت.برخی عکس شاه را در اسکناس درشت پانصد تومانی و هزار تومانی سوراخ کرده بودند و بر دست گرفته بودند. جمعی نیز عکس های حضرت امام خمینی (ره) را بین سرنشینان اتومبیل ها پخش می کردند.
پس از شکست جمشید آموزگار، جعفر شریف
امامی و ازهاری در اداره کشور و مهار کردن خشم و نفرت مردم نسبت به حکومت
پهلوی، شاه آخرین تیر خود را رها کرد و سعی کرد با انتخاب یکی از اعضای
جبهه ملی که به ظاهر از مخالفان شاه باشد، خشم مردم را فرو نشاند. به همین
جهت شاپور بختیار به شرط گرفتن اختیارات کامل و خروج شاه از کشور بعد از
رای اعتماد مجلس به دولت، نخست وزیری را پذیرفت.
سرانجام
در روز 26 دی 1357 محمد رضا شاه مجبور شد ایران را به سمت کشور مصر ترک
کند، و این در حالی بود که حتی نزدیک ترین حامیان و اربابانش هم از پذیرفتن
او امتناع کردند.
روایت فرح از فرار
جریان
این فرار از زبان فرح دیبا همسر شاه که در آخرین روزهای حضور شاه در ایران
در کنار او و همسفر او در خروج از کشور بوده است، اینچنین نقل شده است:
"عزیمت
اشک آلوده محمدرضا و من در 26 دی ماه 1357 انجام شد. دخالت امریکا در امور
داخلی ایران به اندازه ای رسیده بود که دیگر حتی ما را هم در جریان امور
قرار نمی دادند، مثلا ژنرال رابرت هایزر مدتها بود به ایران آمده و فعالیت
می کرد در حالی که ما اصلا اطلاع نداشتیم. وقتی محمدرضا فهمید ژنرال هایزر
در تهران است بیشتر مشکوک شد و به من گفت: به محض اخذ رای اعتماد توسط
بختیار کشور را ترک خواهیم کرد. ما در روزی که بختیار به مجلس رفته بود در
فرودگاه بودیم و جریان مجلس را از طریق تلفن بی سیم گوش می کردیم."
در واقع محمدرضا شاه بعد از روی کار
آمدن کارتر در سال 1977، درصدد جلب رضایت او برآمد. شاه در همان دیدار نخست
با رییس جمهور جدید امریکا سر تسلیم فرود آورد و متعهد شد از افزایش قیمت
نفت جلوگیری کند. در این مذاکرات، شاه جای هیچ گله و شکایتی برای امریکایی
ها باقی نگذاشت، به طوری که در بازگشت اعتماد به نفس خود را باز یافته و
بار دیگر با خیال راحت بر تخت سلطنت تکیه زده بود.
اما مشکلات اقتصادی،
شدت یافتن مخالفت ها با حکومت پهلوی، به تدریج روند نهضتی ضد حکومت پادشاهی
را در جامعه شدت داد که مهار آن روز به روز دشوارتر می شد.
تیر خلاص حکومت پهلوی
در
این زمان آموزگار در کار خود فرو مانده و هویدا هم که به وزارت دربار
منصوب شده بود، از هیچ گونه کارشکنی در کار دولت فروگذار نمی کرد که
سرانجام با انتشار مقاله توهین آمیز نسبت به امام خمینی در روزنامه اطلاعات
در 17 دی 1356، کاری ترین زهر خود را به حکومت آموزگار ریخت.
این
مقاله به ابتکار هویدا تهیه و شاه بر انتشار آن صحه گذاشت و حتی لحن آن را
تندتر کرد. سرانجام دولت آموزگار از کار بر کنار شد و شاه شریف امامی را که
مهره انگلیسی ها بود روی کار اورد تا بتواند در کنار حمایت امریکا، رضایت
انگلستان را نیز جلب نماید. انتخاب شریف امامی به نخست وزیری هم هیچ یک از
انتظارات شاه را بر نیاورد.
اما عقب نشینی ناگهانی رژیم در برابر مخالفان و آزادی مطبوعات، به گسترش فعالیت های مخالف رژیم پهلوی شد از طرفی اقدام شتابزده رژیم در برقراری حکومت نظامی، فاجعه 17 شهریور میدان ژاله (شهدا) را آفرید. انعکاس جهانی این فاجعه رژیم را از اجرای مقررات حکومت نظامی بازداشت و تظاهرات و اعتصابات تازه ای را به دنبال آورد. تیراندازی به سوی دانشجویان و دانش آموزان در 13 آبان 1357 در دانشگاه تهران و کشته و زخمی شدن تعدادی از آن ها، تظاهرات بی سابقه ی 14 آبان را در تهران به دنبال داشت.
وقتی شاه مجبور به فرار شد
گسترش
موج اعتصابات، کشور را به حال فلج کامل در آورد و درآمد ارزی کشور به صفر
رسید. تا جایی که شاه برای خروج از بن بستی که در آن گرفتار شده بود به
رهبران جبهه ملی روی آورد و قبل از همه دکتر غلامحسین صدیقی را برای مقام
نخست وزیری در نظر گرفت. دکتر صدیقی پس از یک هفته مطالعه و مشورت، پاسخ
ردّ داد تا اینکه شاه از شاپور بختیار دعوت کرد. بختیار این پیشنهاد را به
شرط گرفتن اختیار کامل و خروج شاه از کشور بعد از رأی اعتماد مجلس به دولت
پذیرفت. شاه ناگزیر، تمام شرایط را پذیرفت.
شاه پس از عدم موفقیت دولت نظامی ازهاری در برقراری نظم و آرامش و رفع اعتصاب ها که اقتصاد کشور را فلج کرده بود، راه دیگری جز خروج از کشور نداشت. تشریفات مربوط به خروج شاه خصوصی و غیررسمی بود. مشایعت کنندگان، نخست وزیر، رؤسای مجلسین، وزیر دربار، رییس ستاد ارتش و گروهی از مقامات وابسته به دربار بودند. فرودگاه مهرآباد در محاصره یگان های گارد شاهنشاهی بود. در ساعت یازده و نیم صبح، شاه و همسرش، با یک هلیکوپتر وارد فرودگاه شدند.
به استراحت احتیاج دارم!
شاه
در مصاحبه کوتاهی به خبرنگاران گفت: «مدتی است احساس خستگی می کنم و
احتیاج به استراحت دارم. ضمناً گفته بودم پس از این که خیالم راحت شود و
دولت مستقر گردد، به مسافرت خواهم رفت. این سفر اکنون آغاز می شود و تهران
را به سوی آسوان در مصر ترک می کنم. امروز با رأی مجلس شورای ملی که پس از
رأی سنا داده شد، امیدوارم که دولت بتواند هم به جبران گذشته و هم در پایه
گذاری آینده موفق شود.»
در آخرین روزها همسر شاه یعنی فرح کوشید تا موافقت شاه را به استعفا از مقام سلطنت و تفویض مقام نیابت سلطنت به او، طبق قانون اساسی جلب نماید. اما شاه نپذیرفت و گفت این کار مشکلی را حل نخواهد کرد. سرانجام شاه روز 26 دی 1357، فرار را بر قرار ترجیح داد. از اعضای خانواده ی سلطنتی تنها فرح مانده بود که او نیز همراه همسرش از ایران خارج شد.
فرح دیبا در خاطرات خود اینچنین آورده است: "محمدرضا از آن که مجبور به ترک وطن شده بود به شدت متاثر و ناراحت بود ساعت از یک بعد از ظهر گذشته بود که ما در میان بدرقه دکتر شاهپور بختیار (نخست وزیر) دکتر جواد سعید (رئیس مجلس شورای ملی) دکتر علی قلی اردلان (وزیر دربار) و فرماندهان عالی رتبه ارتش و گروهی از رجال و شخصیت های مملکتی فرودگاه مهر آباد تهران را ترک گفتیم. "
او ادامه می دهد: "محمدرضا در گفتگوی کوتاهی که پای پلکان هواپیما با خبرنگاران انجام داد گفت: برای چند روز استراحت به اسوان (مصر) می رود او اضافه کرد همان طور که در موقع تشکیل این دولت گفته بودم مدتی است که احساس خستگی می کنم و احتیاج به استراحت دارم ضمنا گفته بودم بعد از این که خیال ما راحت شود و دولت مستقر شود به مسافرت خواهم رفت و این سفر اکنون آغاز می شود. امروز با رای مجلس شورای ملی که پس از سنا داده شد امیدوارم که دولت بتواند هم در جبران گذشته و هم در قانون گذاری آینده موفق شود و برای این کار ما مدتی به همکاری و حسن وطن پرستی به معنای اشد کلمه احتیاج داریم سخن دیگری غیر از حفظ مملکت و انجام وظیفه بر اساس میهن پرستی ندارم.."
ماهها بود خواب راحت نداشتیم
فرح
در بخش دیگری از خاطراتش می گوید: "محمدرضا بیم آن را داشت که ما به
سرنوشت ژنرال داوود خان رئیس دولت افغانستان ـ که به اتفاق تمام اعضای
خانواده اش اعدام شد ـ دچار شویم. خوشبختانه محمدرضا با پیش بینی درست از
ماه ها قبل همه اعضای خانواده دیبا و پهلوی را به خارج فرستاده بود
فرزندانم در امریکا بودند بیشتر اعضای خانواده محمدرضا هم به جز والاحضرت
شمس و شوهرش در امریکا بودند و جایشان امن بود. اما من و محمدرضا ماهها
بود از وحشت این که به دست انقلابیون بیفتیم خواب راحت نداشتیم".
با این همه مکنت ظاهری، محمدرضا و پدرش که سالها در ایران سلطنت و املاک فراوانی در ایران را تصاحب کرده بودند، لیاقت داشتن دو متر مکان برای دفن در ایران را پیدا نکردند که این هم از عبرتهای تاریخ است.
به گزارش خبرنگار گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس، ماموریت در مصر برای دیپلماتی که در یکی از سرنوشت سازترین و پرحادثهترین مقاطع کشور تاریخی مصر و منطقه و همزمان با بیداری اسلامی، سکان نمایندگی ایران در قاهره را بر عهده داشته است؛ میتواند بسیار پرخاطره باشد. خاطرات مجتبی امانی رئیس سابق دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره ابعاد مختلفی را در بر میگیرد. وی خاطرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، امنیتی، رسانهای و ... خود را در قالبی داستانی روایت میکند.
گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس اقدام به انتشار خاطرات وی کرده که بیست و چهارمین بخش آن از نظر خوانندگان میگذرد.
***
هنگامی که شاه بعد از فرار از ایران و پیروزی انقلاب اسلامی آواره شده و از همه جا رانده شد، به مصر پناه برد. مصری که به تازگی با امضای قرارداد کمپ دیوید توسط سادات به اردوگاه آمریکایی - صهیونیستی پیوسته بود. در آن زمان اردن، مغرب و آمریکا با اینکه شاه از دوست و همپیمان آنها بود، در اصل برای در امان بودن از خشم ملت و دولت ایران، ولی در ظاهر به بهانههای مختلف از پذیرایی شاه در کشورشان سرباز زده و به وی پاسخ منفی داده بودند. موضوعی که شاه در خاطرات خود به تلخی از آن یاد میکند.
شاه پس از خروج از کشور در 26 دی 1357 به آسوان (شهری در جنوب مصر) رفت. بعد از یک هفته اقامت در مصر، به مغرب (مراکش) رفت، اما با بی اعتنایی و درخواست ملک حسن پادشاه وقت این کشور برای خروج او، مجبور شد آن جا را ترک کند. پادشاه اردن نیز جواب مشابهی به وی داده بود. شاه در نهایت مجبور شد با قبول ذلت در دهم فروردین 1358 با ویزای گردشگری به باهاما برود. پس از آنکه تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بی نتیجه ماند، در بیست خرداد همان سال مجبور به ترک باهاما و سفر به مکزیک شد.
وی با شدت یافتن بیماریاش، در 30 مهر به آمریکا رفت و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد، اما با اعتراض مردم ایران و اشغال سفارت آمریکا، کارتر نیز عذر او را خواست.
«جیهان سادات» همسر دوم سادات در خاطرات خود میگوید: فرح پهلوی پس از آن که هیچ کشوری شاه و همراهان او را راه نداد، با وی تماس میگیرد و با شرح وضعیتشان، از او میخواهد موافقت سادات را برای اقامت آنان در مصر بگیرد.
جیهان سادات میگوید وی نیز موضوع را با سادات در میان گذاشته و او موافقت میکند و شاه به همراه اعضای خانواده و چند نفر دیگر از همراهانش به مصر میروند.
بعید است موافقت سادات برای ورود شاه به قاهره به همین سادگی باشد که جیهان سادات ترسیم میکند. سادات کسی نبوده که در این باره بدون موافقت و یا حتی دستور آمریکاییها و اسرائیلیها بتواند تصمیمی بگیرد. آمریکاییها میدانستند و امیدوار بودند که با ورود شاه به قاهره، مشکل مهمی در روابط ایران و مصر ایجاد شود که اثرات آن دراز مدت بوده و مانع نزدیکی مصر و ایران شود. آمریکاییها ترجیح داده بودند مصر را به ورطه دشمنی با جمهوری اسلامی ایران سوق دهند تا اینکه خود را درگیر این موضوع کنند.
مدت کوتاهی پس از ورود شاه به مصر، بیماری وی اوج میگیرد و پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. وی سرانجام در روز پنجم مرداد 1359، در سن 61 سالگی، در قاهره میمیرد. بعد از مرگ شاه، سادات برای وی تشییع جنازه رسمی در حد یک پادشاه برگزار کرد. این موضوع این نظریه را تایید میکند که کل این روند توطئهای برای دور کردن ایران و مصر بوده که توسط آمریکا و رژیم صهیونیستی مدیریت شد.
جنازه شاه در مسجد الرفاعی قاهره دفن شد. مسجد الرفاعی یکی از مساجد قدیمی است که در منطقه باستانی قاهره قرار دارد. جالب است که شاه در مقبرهای دفن شده که ملک فؤاد و همسرش (پدر و مادر فوزیه همسر اول شاه) نیز همان جا دفن شدهاند. گفته شده که بقایای جنازه رضاخان نیز بعد از انتقال از موریس مدتی در مسجد رفاعی دفن شده بوده و سپس به ایران منتقل شد. به نظر میرسد موضوع انتقال بقایای جسد رضاخان از موریس به قاهره و سپس ایران عاری از حقیقت است و چنین داستانی که توام با برخی تشریفات ظاهری بوده، به منظور کسب آبرو برای این خاندان منحوس نقل شده است.
خاطرات دیگری به نقل از اظهارات یکی از نزدیکان شاه از بدبختیهای وی در خارج از کشور و آوارگی وی دارم که طی همین سلسله خاطرات منتشر خواهد شد.
برخی از افرادی که در سالهای 1370 و 74 تا 78، ( ماموریتهای اول و دوم من در قاهره) به مصر میآمدند، بیشتر از سر کنجکاوی تمایل داشتند، قبر شاه را ببینند. حتی در برخی از جراید در همان سالها نوشته شد که گویا فائزه هاشمی نیز در سفر خود به مصر به دلیل کنجکاوی به آنجا رفته بوده است. از قضا یکی از وابستگان شاه نیز همزمان در آن محل حاضر بوده و او بدون اطلاع از ماهیت وی با او گفتوگویی داشته است. این فرد که وابسته به خاندان پهلوی بوده سخنانی از فائزه هاشمی نقل کرد. در همان زمان برخی از مطبوعات داخلی از گفتههای فائزه هاشمی انتقاد کردند.
در سال 1375 شخصی از ایران برای شرکت در همایش جهانی بیمه به قاهره آمده بود. وی اصرار کرد که قبر شاه را ببیند. مادر و خانواده من نیز چندین بار از من خواسته بودند که قبر شاه را ببیند. مادرم ظلم زیادی از شاه دیده بود. دو تن از برادران من در زمان شاه زندانی سیاسی بودند. یکی از برادرانم در سن 16 سالگی توسط ساواک دستگیر شده بود و ساواک هشت ماه او را ممنوع الملاقات کرده بود. او را به سختی شکنجه کرده بودند. این موضع با توجه به اینکه شایع شده بود که او را کشتهاند، فشار زیادی را به مادرم وارد کرده و این ایام از تلخترین ایام زندگی وی بود.
در هر حال من نیز که عمویم حاج صادق امانی توسط جلادان رژیم شاه به شهادت رسیده بود و بسیاری از خانواده مان از جمله پدر همسرم در آن دوران سیاه در زندانهای ستم شاهی شکنجه شده بودند، با نفرتی که از او داشتیم فرصت را مناسب دیدیم که قبر شاه را ببینیم. باری به اتفاق شخص مذکور به مسجد رفاعی رفتیم. قبر در اتاقی متروک قرار داشت که درش قفل بود. خادم را پیدا کردم و گفتم میخواهم قبر را ببینیم. او تصور کرد ما میخواهیم برای وی فاتحه بخوانیم! در را باز کرد و داخل شدیم. معلوم بود که این قبر مراجعه کنندهای ندارد. ظاهراً فقط فرح سالی یک بار به آن جا میآمد که البته الان و بعد از انقلاب مصر او نیز دیگر نمیآید که دلایل آن را بعداً خواهم گفت. در آن اتاق متروک یک پرچم مجعول ایران با آرم شیر و خورشید و لوحی فلزی که متنی در آن خطاب به شاه نوشته شده بود و سنگ قبر مرمری که با حروف برجسته نام و نشان او را نوشته بودند، قرار داشت. بر روی سکویی، قرآنی نیز بر روی رحل باز گذاشته شده بود.
در ذهن خود تصور میکردم که چه دریایی از آتش در زیر این قبر شعله میکشد و او چگونه تقاص این همه جنایت را پس میدهد. با این همه مکنت ظاهری، او و پدرش که سالها در ایران سلطنت و املاک فراوانی در ایران را تصاحب کرده بودند، لیاقت داشتن دو متر مکان برای دفن در ایران را پیدا نکردند که این هم از عبرتهای تاریخ است.
چند نفر از خادمان مسجد هم به داخل آمده بودند. بیشتر به دنبال گرفتن انعام بودند. با ذهنیت خودشان و برای خوشامد ما، دستهایشان را به حالت دعا گرفته بودند و سوره حمد میخواندند! ما هم از سادگی و بی خبری آنان خندهمان گرفته بود.
دوست همراه ما ابتکاری به خرج داد. عربی هم بلد بود. دست در جیبش کرد و به خدام مسجد گفت: میخواهم به شما انعام بدهم، اما این جملاتی که من میگویم را با صدای بلند بگویید! آنها هم سرشان را به علامت قبول تکان دادند. دوست ما با صدای بلند گفت: اللهم! و آنها تکرار کردند؛ اللهم. ادامه داد: العن! خدامها انگار برق گرفتشان! همگی ساکت ماندند. دوست ما گفت چرا نمیگویید؟ بگویید: اللهم العن. خادمها که جدیت دوستمان را دیدند با صدای بلند گفتند: اللهم العن. دوست ما ادامه داد: صاحب هذا القبر. خادمان که توقع نداشتند، باز هم مکث کردند، ولی با یکی دو بار تکرار دوستمان بالاخره جمله کامل را چندبار تکرار کردند: اللهم العن صاحب هذا القبر.
دوست ما نیز در ادامه شرحی درباره جنایات شاه در حق ملت ایران داد. به مادر من نیز اشاره کرد و گفت که شاه فرزندان وی را بدون هیچ گناهی سالها زندانی و شکنجه کرده است. خادمها نیز که معلوم بود فاتحه خواندشان اقدامی نمایشی بوده است، زبانشان باز شد و علیه حاکمان دیکتاتور و غیر مردمی مثل شاه سخنانی گفتند و ضمناً به مبارک نیز که در آن زمان حاکم بود طعنه میزدند.
بعدها خدام مسجد متوجه شده بودند که اندک ایرانیهایی که سر قبر شاه میروند، قصد فاتحه خوانی نداشته و برای کنجکاوی و یا فرستادن لعنت به آنجا میروند. لذا سعی میکردند با حفظ ظاهر بی طرف، دریافت انعام از این افراد را تضمین کنند.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931026000167#sthash.2FbUclcd.dpufبا این همه مکنت ظاهری، محمدرضا و پدرش که سالها در ایران سلطنت و املاک فراوانی در ایران را تصاحب کرده بودند، لیاقت داشتن دو متر مکان برای دفن در ایران را پیدا نکردند که این هم از عبرتهای تاریخ است.
به گزارش خبرنگار گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس، ماموریت در مصر برای دیپلماتی که در یکی از سرنوشت سازترین و پرحادثهترین مقاطع کشور تاریخی مصر و منطقه و همزمان با بیداری اسلامی، سکان نمایندگی ایران در قاهره را بر عهده داشته است؛ میتواند بسیار پرخاطره باشد. خاطرات مجتبی امانی رئیس سابق دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره ابعاد مختلفی را در بر میگیرد. وی خاطرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، امنیتی، رسانهای و ... خود را در قالبی داستانی روایت میکند.
گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس اقدام به انتشار خاطرات وی کرده که بیست و چهارمین بخش آن از نظر خوانندگان میگذرد.
***
هنگامی که شاه بعد از فرار از ایران و پیروزی انقلاب اسلامی آواره شده و از همه جا رانده شد، به مصر پناه برد. مصری که به تازگی با امضای قرارداد کمپ دیوید توسط سادات به اردوگاه آمریکایی - صهیونیستی پیوسته بود. در آن زمان اردن، مغرب و آمریکا با اینکه شاه از دوست و همپیمان آنها بود، در اصل برای در امان بودن از خشم ملت و دولت ایران، ولی در ظاهر به بهانههای مختلف از پذیرایی شاه در کشورشان سرباز زده و به وی پاسخ منفی داده بودند. موضوعی که شاه در خاطرات خود به تلخی از آن یاد میکند.
شاه پس از خروج از کشور در 26 دی 1357 به آسوان (شهری در جنوب مصر) رفت. بعد از یک هفته اقامت در مصر، به مغرب (مراکش) رفت، اما با بی اعتنایی و درخواست ملک حسن پادشاه وقت این کشور برای خروج او، مجبور شد آن جا را ترک کند. پادشاه اردن نیز جواب مشابهی به وی داده بود. شاه در نهایت مجبور شد با قبول ذلت در دهم فروردین 1358 با ویزای گردشگری به باهاما برود. پس از آنکه تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بی نتیجه ماند، در بیست خرداد همان سال مجبور به ترک باهاما و سفر به مکزیک شد.
وی با شدت یافتن بیماریاش، در 30 مهر به آمریکا رفت و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد، اما با اعتراض مردم ایران و اشغال سفارت آمریکا، کارتر نیز عذر او را خواست.
«جیهان سادات» همسر دوم سادات در خاطرات خود میگوید: فرح پهلوی پس از آن که هیچ کشوری شاه و همراهان او را راه نداد، با وی تماس میگیرد و با شرح وضعیتشان، از او میخواهد موافقت سادات را برای اقامت آنان در مصر بگیرد.
جیهان سادات میگوید وی نیز موضوع را با سادات در میان گذاشته و او موافقت میکند و شاه به همراه اعضای خانواده و چند نفر دیگر از همراهانش به مصر میروند.
بعید است موافقت سادات برای ورود شاه به قاهره به همین سادگی باشد که جیهان سادات ترسیم میکند. سادات کسی نبوده که در این باره بدون موافقت و یا حتی دستور آمریکاییها و اسرائیلیها بتواند تصمیمی بگیرد. آمریکاییها میدانستند و امیدوار بودند که با ورود شاه به قاهره، مشکل مهمی در روابط ایران و مصر ایجاد شود که اثرات آن دراز مدت بوده و مانع نزدیکی مصر و ایران شود. آمریکاییها ترجیح داده بودند مصر را به ورطه دشمنی با جمهوری اسلامی ایران سوق دهند تا اینکه خود را درگیر این موضوع کنند.
مدت کوتاهی پس از ورود شاه به مصر، بیماری وی اوج میگیرد و پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. وی سرانجام در روز پنجم مرداد 1359، در سن 61 سالگی، در قاهره میمیرد. بعد از مرگ شاه، سادات برای وی تشییع جنازه رسمی در حد یک پادشاه برگزار کرد. این موضوع این نظریه را تایید میکند که کل این روند توطئهای برای دور کردن ایران و مصر بوده که توسط آمریکا و رژیم صهیونیستی مدیریت شد.
جنازه شاه در مسجد الرفاعی قاهره دفن شد. مسجد الرفاعی یکی از مساجد قدیمی است که در منطقه باستانی قاهره قرار دارد. جالب است که شاه در مقبرهای دفن شده که ملک فؤاد و همسرش (پدر و مادر فوزیه همسر اول شاه) نیز همان جا دفن شدهاند. گفته شده که بقایای جنازه رضاخان نیز بعد از انتقال از موریس مدتی در مسجد رفاعی دفن شده بوده و سپس به ایران منتقل شد. به نظر میرسد موضوع انتقال بقایای جسد رضاخان از موریس به قاهره و سپس ایران عاری از حقیقت است و چنین داستانی که توام با برخی تشریفات ظاهری بوده، به منظور کسب آبرو برای این خاندان منحوس نقل شده است.
خاطرات دیگری به نقل از اظهارات یکی از نزدیکان شاه از بدبختیهای وی در خارج از کشور و آوارگی وی دارم که طی همین سلسله خاطرات منتشر خواهد شد.
برخی از افرادی که در سالهای 1370 و 74 تا 78، ( ماموریتهای اول و دوم من در قاهره) به مصر میآمدند، بیشتر از سر کنجکاوی تمایل داشتند، قبر شاه را ببینند. حتی در برخی از جراید در همان سالها نوشته شد که گویا فائزه هاشمی نیز در سفر خود به مصر به دلیل کنجکاوی به آنجا رفته بوده است. از قضا یکی از وابستگان شاه نیز همزمان در آن محل حاضر بوده و او بدون اطلاع از ماهیت وی با او گفتوگویی داشته است. این فرد که وابسته به خاندان پهلوی بوده سخنانی از فائزه هاشمی نقل کرد. در همان زمان برخی از مطبوعات داخلی از گفتههای فائزه هاشمی انتقاد کردند.
در سال 1375 شخصی از ایران برای شرکت در همایش جهانی بیمه به قاهره آمده بود. وی اصرار کرد که قبر شاه را ببیند. مادر و خانواده من نیز چندین بار از من خواسته بودند که قبر شاه را ببیند. مادرم ظلم زیادی از شاه دیده بود. دو تن از برادران من در زمان شاه زندانی سیاسی بودند. یکی از برادرانم در سن 16 سالگی توسط ساواک دستگیر شده بود و ساواک هشت ماه او را ممنوع الملاقات کرده بود. او را به سختی شکنجه کرده بودند. این موضع با توجه به اینکه شایع شده بود که او را کشتهاند، فشار زیادی را به مادرم وارد کرده و این ایام از تلخترین ایام زندگی وی بود.
در هر حال من نیز که عمویم حاج صادق امانی توسط جلادان رژیم شاه به شهادت رسیده بود و بسیاری از خانواده مان از جمله پدر همسرم در آن دوران سیاه در زندانهای ستم شاهی شکنجه شده بودند، با نفرتی که از او داشتیم فرصت را مناسب دیدیم که قبر شاه را ببینیم. باری به اتفاق شخص مذکور به مسجد رفاعی رفتیم. قبر در اتاقی متروک قرار داشت که درش قفل بود. خادم را پیدا کردم و گفتم میخواهم قبر را ببینیم. او تصور کرد ما میخواهیم برای وی فاتحه بخوانیم! در را باز کرد و داخل شدیم. معلوم بود که این قبر مراجعه کنندهای ندارد. ظاهراً فقط فرح سالی یک بار به آن جا میآمد که البته الان و بعد از انقلاب مصر او نیز دیگر نمیآید که دلایل آن را بعداً خواهم گفت. در آن اتاق متروک یک پرچم مجعول ایران با آرم شیر و خورشید و لوحی فلزی که متنی در آن خطاب به شاه نوشته شده بود و سنگ قبر مرمری که با حروف برجسته نام و نشان او را نوشته بودند، قرار داشت. بر روی سکویی، قرآنی نیز بر روی رحل باز گذاشته شده بود.
در ذهن خود تصور میکردم که چه دریایی از آتش در زیر این قبر شعله میکشد و او چگونه تقاص این همه جنایت را پس میدهد. با این همه مکنت ظاهری، او و پدرش که سالها در ایران سلطنت و املاک فراوانی در ایران را تصاحب کرده بودند، لیاقت داشتن دو متر مکان برای دفن در ایران را پیدا نکردند که این هم از عبرتهای تاریخ است.
چند نفر از خادمان مسجد هم به داخل آمده بودند. بیشتر به دنبال گرفتن انعام بودند. با ذهنیت خودشان و برای خوشامد ما، دستهایشان را به حالت دعا گرفته بودند و سوره حمد میخواندند! ما هم از سادگی و بی خبری آنان خندهمان گرفته بود.
دوست همراه ما ابتکاری به خرج داد. عربی هم بلد بود. دست در جیبش کرد و به خدام مسجد گفت: میخواهم به شما انعام بدهم، اما این جملاتی که من میگویم را با صدای بلند بگویید! آنها هم سرشان را به علامت قبول تکان دادند. دوست ما با صدای بلند گفت: اللهم! و آنها تکرار کردند؛ اللهم. ادامه داد: العن! خدامها انگار برق گرفتشان! همگی ساکت ماندند. دوست ما گفت چرا نمیگویید؟ بگویید: اللهم العن. خادمها که جدیت دوستمان را دیدند با صدای بلند گفتند: اللهم العن. دوست ما ادامه داد: صاحب هذا القبر. خادمان که توقع نداشتند، باز هم مکث کردند، ولی با یکی دو بار تکرار دوستمان بالاخره جمله کامل را چندبار تکرار کردند: اللهم العن صاحب هذا القبر.
دوست ما نیز در ادامه شرحی درباره جنایات شاه در حق ملت ایران داد. به مادر من نیز اشاره کرد و گفت که شاه فرزندان وی را بدون هیچ گناهی سالها زندانی و شکنجه کرده است. خادمها نیز که معلوم بود فاتحه خواندشان اقدامی نمایشی بوده است، زبانشان باز شد و علیه حاکمان دیکتاتور و غیر مردمی مثل شاه سخنانی گفتند و ضمناً به مبارک نیز که در آن زمان حاکم بود طعنه میزدند.
بعدها خدام مسجد متوجه شده بودند که اندک ایرانیهایی که سر قبر شاه میروند، قصد فاتحه خوانی نداشته و برای کنجکاوی و یا فرستادن لعنت به آنجا میروند. لذا سعی میکردند با حفظ ظاهر بی طرف، دریافت انعام از این افراد را تضمین کنند.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931026000167#sthash.2FbUclcd.dpufبا این همه مکنت ظاهری، محمدرضا و پدرش که سالها در ایران سلطنت و املاک فراوانی در ایران را تصاحب کرده بودند، لیاقت داشتن دو متر مکان برای دفن در ایران را پیدا نکردند که این هم از عبرتهای تاریخ است.
به گزارش خبرنگار گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس، ماموریت در مصر برای دیپلماتی که در یکی از سرنوشت سازترین و پرحادثهترین مقاطع کشور تاریخی مصر و منطقه و همزمان با بیداری اسلامی، سکان نمایندگی ایران در قاهره را بر عهده داشته است؛ میتواند بسیار پرخاطره باشد. خاطرات مجتبی امانی رئیس سابق دفتر حفاظت منافع ایران در قاهره ابعاد مختلفی را در بر میگیرد. وی خاطرات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، مذهبی، امنیتی، رسانهای و ... خود را در قالبی داستانی روایت میکند.
گروه سیاست خارجی خبرگزاری فارس اقدام به انتشار خاطرات وی کرده که بیست و چهارمین بخش آن از نظر خوانندگان میگذرد.
***
هنگامی که شاه بعد از فرار از ایران و پیروزی انقلاب اسلامی آواره شده و از همه جا رانده شد، به مصر پناه برد. مصری که به تازگی با امضای قرارداد کمپ دیوید توسط سادات به اردوگاه آمریکایی - صهیونیستی پیوسته بود. در آن زمان اردن، مغرب و آمریکا با اینکه شاه از دوست و همپیمان آنها بود، در اصل برای در امان بودن از خشم ملت و دولت ایران، ولی در ظاهر به بهانههای مختلف از پذیرایی شاه در کشورشان سرباز زده و به وی پاسخ منفی داده بودند. موضوعی که شاه در خاطرات خود به تلخی از آن یاد میکند.
شاه پس از خروج از کشور در 26 دی 1357 به آسوان (شهری در جنوب مصر) رفت. بعد از یک هفته اقامت در مصر، به مغرب (مراکش) رفت، اما با بی اعتنایی و درخواست ملک حسن پادشاه وقت این کشور برای خروج او، مجبور شد آن جا را ترک کند. پادشاه اردن نیز جواب مشابهی به وی داده بود. شاه در نهایت مجبور شد با قبول ذلت در دهم فروردین 1358 با ویزای گردشگری به باهاما برود. پس از آنکه تلاشهای او برای گرفتن پناهندگی سیاسی از انگلستان بی نتیجه ماند، در بیست خرداد همان سال مجبور به ترک باهاما و سفر به مکزیک شد.
وی با شدت یافتن بیماریاش، در 30 مهر به آمریکا رفت و برای درمان پزشکی در بیمارستان نیویورک بستری شد، اما با اعتراض مردم ایران و اشغال سفارت آمریکا، کارتر نیز عذر او را خواست.
«جیهان سادات» همسر دوم سادات در خاطرات خود میگوید: فرح پهلوی پس از آن که هیچ کشوری شاه و همراهان او را راه نداد، با وی تماس میگیرد و با شرح وضعیتشان، از او میخواهد موافقت سادات را برای اقامت آنان در مصر بگیرد.
جیهان سادات میگوید وی نیز موضوع را با سادات در میان گذاشته و او موافقت میکند و شاه به همراه اعضای خانواده و چند نفر دیگر از همراهانش به مصر میروند.
بعید است موافقت سادات برای ورود شاه به قاهره به همین سادگی باشد که جیهان سادات ترسیم میکند. سادات کسی نبوده که در این باره بدون موافقت و یا حتی دستور آمریکاییها و اسرائیلیها بتواند تصمیمی بگیرد. آمریکاییها میدانستند و امیدوار بودند که با ورود شاه به قاهره، مشکل مهمی در روابط ایران و مصر ایجاد شود که اثرات آن دراز مدت بوده و مانع نزدیکی مصر و ایران شود. آمریکاییها ترجیح داده بودند مصر را به ورطه دشمنی با جمهوری اسلامی ایران سوق دهند تا اینکه خود را درگیر این موضوع کنند.
مدت کوتاهی پس از ورود شاه به مصر، بیماری وی اوج میگیرد و پزشکان معالج طحال او را خارج کردند. وی سرانجام در روز پنجم مرداد 1359، در سن 61 سالگی، در قاهره میمیرد. بعد از مرگ شاه، سادات برای وی تشییع جنازه رسمی در حد یک پادشاه برگزار کرد. این موضوع این نظریه را تایید میکند که کل این روند توطئهای برای دور کردن ایران و مصر بوده که توسط آمریکا و رژیم صهیونیستی مدیریت شد.
جنازه شاه در مسجد الرفاعی قاهره دفن شد. مسجد الرفاعی یکی از مساجد قدیمی است که در منطقه باستانی قاهره قرار دارد. جالب است که شاه در مقبرهای دفن شده که ملک فؤاد و همسرش (پدر و مادر فوزیه همسر اول شاه) نیز همان جا دفن شدهاند. گفته شده که بقایای جنازه رضاخان نیز بعد از انتقال از موریس مدتی در مسجد رفاعی دفن شده بوده و سپس به ایران منتقل شد. به نظر میرسد موضوع انتقال بقایای جسد رضاخان از موریس به قاهره و سپس ایران عاری از حقیقت است و چنین داستانی که توام با برخی تشریفات ظاهری بوده، به منظور کسب آبرو برای این خاندان منحوس نقل شده است.
خاطرات دیگری به نقل از اظهارات یکی از نزدیکان شاه از بدبختیهای وی در خارج از کشور و آوارگی وی دارم که طی همین سلسله خاطرات منتشر خواهد شد.
برخی از افرادی که در سالهای 1370 و 74 تا 78، ( ماموریتهای اول و دوم من در قاهره) به مصر میآمدند، بیشتر از سر کنجکاوی تمایل داشتند، قبر شاه را ببینند. حتی در برخی از جراید در همان سالها نوشته شد که گویا فائزه هاشمی نیز در سفر خود به مصر به دلیل کنجکاوی به آنجا رفته بوده است. از قضا یکی از وابستگان شاه نیز همزمان در آن محل حاضر بوده و او بدون اطلاع از ماهیت وی با او گفتوگویی داشته است. این فرد که وابسته به خاندان پهلوی بوده سخنانی از فائزه هاشمی نقل کرد. در همان زمان برخی از مطبوعات داخلی از گفتههای فائزه هاشمی انتقاد کردند.
در سال 1375 شخصی از ایران برای شرکت در همایش جهانی بیمه به قاهره آمده بود. وی اصرار کرد که قبر شاه را ببیند. مادر و خانواده من نیز چندین بار از من خواسته بودند که قبر شاه را ببیند. مادرم ظلم زیادی از شاه دیده بود. دو تن از برادران من در زمان شاه زندانی سیاسی بودند. یکی از برادرانم در سن 16 سالگی توسط ساواک دستگیر شده بود و ساواک هشت ماه او را ممنوع الملاقات کرده بود. او را به سختی شکنجه کرده بودند. این موضع با توجه به اینکه شایع شده بود که او را کشتهاند، فشار زیادی را به مادرم وارد کرده و این ایام از تلخترین ایام زندگی وی بود.
در هر حال من نیز که عمویم حاج صادق امانی توسط جلادان رژیم شاه به شهادت رسیده بود و بسیاری از خانواده مان از جمله پدر همسرم در آن دوران سیاه در زندانهای ستم شاهی شکنجه شده بودند، با نفرتی که از او داشتیم فرصت را مناسب دیدیم که قبر شاه را ببینیم. باری به اتفاق شخص مذکور به مسجد رفاعی رفتیم. قبر در اتاقی متروک قرار داشت که درش قفل بود. خادم را پیدا کردم و گفتم میخواهم قبر را ببینیم. او تصور کرد ما میخواهیم برای وی فاتحه بخوانیم! در را باز کرد و داخل شدیم. معلوم بود که این قبر مراجعه کنندهای ندارد. ظاهراً فقط فرح سالی یک بار به آن جا میآمد که البته الان و بعد از انقلاب مصر او نیز دیگر نمیآید که دلایل آن را بعداً خواهم گفت. در آن اتاق متروک یک پرچم مجعول ایران با آرم شیر و خورشید و لوحی فلزی که متنی در آن خطاب به شاه نوشته شده بود و سنگ قبر مرمری که با حروف برجسته نام و نشان او را نوشته بودند، قرار داشت. بر روی سکویی، قرآنی نیز بر روی رحل باز گذاشته شده بود.
در ذهن خود تصور میکردم که چه دریایی از آتش در زیر این قبر شعله میکشد و او چگونه تقاص این همه جنایت را پس میدهد. با این همه مکنت ظاهری، او و پدرش که سالها در ایران سلطنت و املاک فراوانی در ایران را تصاحب کرده بودند، لیاقت داشتن دو متر مکان برای دفن در ایران را پیدا نکردند که این هم از عبرتهای تاریخ است.
چند نفر از خادمان مسجد هم به داخل آمده بودند. بیشتر به دنبال گرفتن انعام بودند. با ذهنیت خودشان و برای خوشامد ما، دستهایشان را به حالت دعا گرفته بودند و سوره حمد میخواندند! ما هم از سادگی و بی خبری آنان خندهمان گرفته بود.
دوست همراه ما ابتکاری به خرج داد. عربی هم بلد بود. دست در جیبش کرد و به خدام مسجد گفت: میخواهم به شما انعام بدهم، اما این جملاتی که من میگویم را با صدای بلند بگویید! آنها هم سرشان را به علامت قبول تکان دادند. دوست ما با صدای بلند گفت: اللهم! و آنها تکرار کردند؛ اللهم. ادامه داد: العن! خدامها انگار برق گرفتشان! همگی ساکت ماندند. دوست ما گفت چرا نمیگویید؟ بگویید: اللهم العن. خادمها که جدیت دوستمان را دیدند با صدای بلند گفتند: اللهم العن. دوست ما ادامه داد: صاحب هذا القبر. خادمان که توقع نداشتند، باز هم مکث کردند، ولی با یکی دو بار تکرار دوستمان بالاخره جمله کامل را چندبار تکرار کردند: اللهم العن صاحب هذا القبر.
دوست ما نیز در ادامه شرحی درباره جنایات شاه در حق ملت ایران داد. به مادر من نیز اشاره کرد و گفت که شاه فرزندان وی را بدون هیچ گناهی سالها زندانی و شکنجه کرده است. خادمها نیز که معلوم بود فاتحه خواندشان اقدامی نمایشی بوده است، زبانشان باز شد و علیه حاکمان دیکتاتور و غیر مردمی مثل شاه سخنانی گفتند و ضمناً به مبارک نیز که در آن زمان حاکم بود طعنه میزدند.
بعدها خدام مسجد متوجه شده بودند که اندک ایرانیهایی که سر قبر شاه میروند، قصد فاتحه خوانی نداشته و برای کنجکاوی و یا فرستادن لعنت به آنجا میروند. لذا سعی میکردند با حفظ ظاهر بی طرف، دریافت انعام از این افراد را تضمین کنند.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13931026000167#sthash.2FbUclcd.dpuf
ما را با درج لینک یا لوگو و یا نشر مطالب در وبگاه خود حمایت نمائید
یاعلی