زندگینامه، وصیت نامه و خاطرات شهید احمد کشوری
زندگی نامه :
در تیرماه 1332 در خانواده ای متوسط در خطه ی سرسبز شمال، پسری به دنیا
آمد که نام وی را احمد گذاردند. احمد دوران دبستان وسه سال اول دبیرستان را
به ترتیب در«کیاکلا» و«سرپل تالار» و سه سال آخر را در دبیرستان «قناد»
بابل گذراند.
پدرش فردی شجاع و ظلم
ستیز بود، از شجاعت پدر همین بس که علی رغم تصدی پست فرماندهی ژاندارمری در
یکی از شهرهای شمال، به مبارزه با سردمداران زر و زور پرداخت و در نهایت
مجبور به استعفاشد و به کشاورزی مشغول شد. از ایمان و قدرت روحی مادرش همین
بس که هنگام دفن شهید کشوری، در حالی که عکس او را می بوسید، پرچم جمهوری
اسلامی ایران را که با دست خود دوخته بود بر سر مزار فرزند آویخت و فریاد
زد: “احسنت پسرم، احسنت”
دوران تحصیلش را به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل،
علاقه زیادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان میداد و در اغلب مسابقات
رشتههای هنری نیز شرکت میکرد. یک بار هم در رشته طراحی مقام اول را به
دست آورد.
در رشته کشتی نیز درخششی
فراوان داشت. علاوه بر این ها، در این دوره فعالیت مذهبی نیز داشت و با
صدای پرسوز خود به مجالس و مراسم مذهبی شور خاصی میبخشید. در ایامی نظیر
عاشورا با مدیریت و جدیت بسیار، همواره مرثیهخوانی و اداره بخشی از مراسم
را به عهده میگرفت. در این برنامهها، تمام سعی خود را برای نشان دادن
چهره حقیقی اسلام و بیرون آوردن آن از قالبهایی که سردمداران زر و زور و
اربابان از خدا بیخبر برای آن درست کرده بودند، به کار میبرد و معتقد بود
که:
«انسان نباید یک مسلمان شناسنامهای باشد، بلکه باید عامل به احکام اسلام
باشد». بر این باور بود که اسلام را از روی تحقیق و مطالعه بپذیرد، در
دوران دبیرستان مطالعاتش را وسعت داد و تا هنگام اخذ دیپلم علاوه بر کتب
مذهبی، کتابهایی درباره وضعیت سیاسی جهان را نیز مطالعه نمود. کشوری در
سال آخر دبیرستان، با دو تن از همکلاسان خود، دست به فعالیتهای سیاسی –
مذهبی زد و با کشیدن طرحها و نقاشیهای سیاسی علیه رژیم وابسته، ماهیت آن
را افشا کرد. بعد از گرفتن دیپلم، آماده ورود به دانشگاه شد ولی با توجه
به هزینههای سنگین آن و محرومیت مالی که داشت، از رفتن به دانشگاه منصرف
گردید. در سال 1351 وارد هوانیروز شد. او در آنجا مسایل و موضوعاتی را دید
که به لحاظ مغایرت با مبانی اعتقادی، رنجش میداد اما سعی میکرد در معاشرت
با استادهای خارجی، به گونهای رفتار کند که آنها را تحت تأثیر خود قرار
دهد, در این مورد میگفت: «من یک مسلمانم و مسلمان نباید فقط به فکر خود
باشد». او میخواست در آنجا نیز دامنه ارشاد را بگستراند. به علت هوش و
استعدادی که داشت، دورههای تعلیماتی خلبانی هلیکوپترهای «کبرا» و «جت
رنجر» را با موفقیت به پایان رساند. عبادات او نیز دیدنی بود. او شبها با
صدای زیبایش قرآن میخواند و پیوندش را با پروردگار مستحکمتر میکرد. با
زندگی سادهاش میساخت و با تجملات، سخت مبارزه میکرد. روحیهای متواضع و
رئوف داشت و در عین حال در مقابل بیعدالتیها سرسختانه میایستاد. کشوری
با همه محدودیتهایی که در ارتش وجود داشت، بسیاری از کتابهای ممنوعه را
در کمد لباسش جاسازی میکرد و در فراغت، آنها را مطالعه مینمود و حتی به
دیگران نیز میداد تا مطالعه کنند. چندین بار به علت فعالیتهایی که علیه
رژیم انجام داد، کارش به بازجویی رسید و مورد تهدیدهای مختلف قرار گرفت.
در اوایل اشتغال به کارش در کرمانشاه، شروع به تحقیق در مورد شهر نمود و
برای نشر روحیه انفاق در همکارانش، سعی بسیار کرد. بالاخره توانست با
همکاری چند نفر دیگر از افراد خیر هوانیروز، مخفیانه صندوق اعانهای جهت
کمک به مستضعفین تشکیل دهد. شبها بسیار از مصیبتهای فقرا سخن میگفت و
اشک میریخت و فکر چاره میکرد. با همه خطراتی که متوجه او بود، به منزل
فقرا میرفت و ضمن کمک به آنان، ظلمهای شاه ملعون را برایشان روشن
میساخت. کشوری چه پیش از انقلاب و چه همراه انقلاب و چه بعد از انقلاب،
جان بر کف و دلیر، برای اعتلای اسلام ایستاد و مقاومت کرد. در اکثر تظاهرات
شرکت کرد و بسیاری از شبها را بدون آنکه لحظهای به خواب برود، با چاپ
اعلامیههای امام به صبح رساند .با آنکه در تظاهرات چندین بار کتک خورده
بود، ولی با شوق عجیبی از آن حادثه یاد میکرد و میگفت: «این باتومی که من
خوردم، چون برای خدا بود، شیرین بود. من شادم از اینکه میتوانم قدم
بردارم و این توفیقی است از سوی پروردگار!» در زمان بختیار خائن، با چند تن
از دوستانش طرح کودتا را برای سرنگونی این عامل آمریکا ریختند و آن را نزد
آیتالله «پسندیده» برادر امام(رحمه الله علیه) بردند. قرار بر این شد که
طرح به نظر امام خمینی(رحمه الله علیه) برسد و در صورت موافقت ایشان اجرا
گردد اما با هوشیاری امام(رحمه الله علیه) و بیباکی امت، انقلاب اسلامی در
22 بهمن پیروز گردید و دیگر احتیاجی به این کار نشد. وقتی که غائله
کردستان شروع شد، کشوری همچون کسی که عزیزی را از دست بدهد و یا برادری در
بند داشته باشد، از بابت این ناامنی ناراحت بود.
شهید امیر فلاحی درباره ی او می گوید :
او از همان آغاز جنگ داخلی چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که
وصفناکردنی است. یک بار خودش به شدت زخمی شد و هلیکوپترش سوراخ سوراخ.
ولی او به فضل الهی و هوشیاری تمام، هلیکوپتر را به مقصد رساند در زمان جنگ
هم، دست از ارشاد برنمیداشت و ثمره تلاشهای شبانهروزی او را میتوان در
پرورش عقیدتی شیرمردانی چون شهید سهیلیان و شهید شیرودی دانست.
شهید شیرودی که خود نامدارترین خلبان جهان است در باره ی او گفته است:
“احمد استاد من بود. زمانی که ارتش صدام به ایران یورش آورد، احمد در
انتظار آخرین عمل جراحی برای بیرون آوردن ترکشی بودکه با گلوله ی ضد انقلاب
وارد از سینه اش شده بود اما روز بعد از شنیدن خبر تجاوز صدام، عازم سفر
شد. به او گفته بودند که بماند و پس از اتمام جراحی برود، اما و جواب داد:
«وقتی که اسلام در خطر باشد، من این سینه را نمیخواهم.”
اوبه جبهه رفت و چون گذشته، سلحشورانه جنگید؛ به طوری که بیابانهای غرب
کشور را به گورستانی از تانکها و نیروهای دشمن و مزدوران خارجی اش تبدیل
نمود. او بدون وقفه و با تمام قدرت و قوا میکوشید، پروازهای سخت و خطرناک
را از همه زودتر و از همه بیشتر انجام میداد. حماسههایی که در شکار تانک
آفریده بود، فراموشنشدنی است. شبها دیروقت میخوابید و صبحها خیلی زود
بیدار میشد و نیمهشبها، نماز شب میخاند. او چنان مبارزه با کفر را با
زندگی عجین کرده بود که دیگر هیچ چیز و هیچ کس برایش کوچکترین مانعی نبود.
حتی مریم سه ساله و علی سه ماههاش، هر بار که صحبت از فرزندانش و علاقه او
به آنها میشد، میگفت: «آنها را به قدری دوست دارم که جای خدا را در دلم
نگیرند».
شهید کشوری همواره برای
وحدت هر چه بیشتر بین پاسداران و ارتشیان میکوشید؛ چنانکه مسؤولین،هماهنگی
و حفظ وحدت نیروها در غرب کشور را مرهون او میدانستند.
عشق شهید کشوری به امام (رحمه الله علیه)، چه قبل از انقلاب و چه بعداز انقلاب، وصف ناکردنی است.
بعد از انقلاب وقتی که برای امام(رحمه الله علیه) کسالت قلبی پیش آمده
بود، او در سفر بود. در راه، وقتی که این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را
در کنار جاده نگه داشت در حالی که میگریست. وقتی به تهران رسید، به
بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد.
بالاخره در روز 15/9/1359 نیایشهای شبانهاش به درگاه احدیت مورد قبول
واقع گردید و در حالی که از یک مأموریت بسیار مشکل، پیروزمندانه باز
میگشت، در دره «میناب» ایلام مورد حمله نابرابر چند هواپیمای جنگی دشمن
قرار گرفت و در حالی که بالگردش در اثر اصابت راکتها به شدت در آتش
میسوخت، آن راتا موضع خودی رساند و آن گاه در خاک وطن سقوط کرد و شربت
شیرین شهادت را مردانه نوشید.
چندی بعد ودر دوم آذر1361محمد کشوری برادر کوچکتراو که بسیجی بود درجبهه قصر شیرین به شهادت رسید.او همواره می گفت:
در پی امر امام ، دریایی خروشان از داوطلبان جهاد و شهادت به جبهه های حق
علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم . همانند مردم کوفه نشوید و
امام را و خط امام و کلام امام را تنها نگذارید ، فعالیتتان را در راه خدا
بیشتر کنید و به یاد شهیدان باشید ، چرا که یاد شهیدان است که مردم را به
سوی خدا منقلب می کند.
وصیت نامه :
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا شیطان را از ما دور کن
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند روبه صفتان زشت خو را نکشند
پایان زندگی هر کسی به مرگ اوست جز مرد حق که مرگش آغاز دفتر اوست.
هر روز ستاره ای را از این آسمان به پایین می کشند امّا باز این آسمان پر
از ستاره است. این بار نیز در پی امر امام، دریایی خروشان از داوطلبین به
طرف جبهه های حق علیه باطل روان شد و من قطره ای از این دریایم و نیز می
دانید که این اقیانوس بی پایان است و هر بار بر او افزوده می شود. راه
شهیدان را ادامه دهید. که آنها نظاره گر شمایند مواظب ستون پنجم باشید که
در داخل شما هستند. بی تفاوتی را از خود دور کنید، در مقابل حرف های منحرف
بی تفاوت نباشید. مردم کوفه نشوید و امام را تنها نگذارید. در راهپیمایی ها
بیشتر از پیش شرکت کنید. در دعاهای کمیل شرکت کنید. فرزندانتان را آگاه
کنید. و تشویق به فعالیت در راه الله کنید.
وصیت به پدر و مادرم:
پدر
و مادرم! همچنان که تا الآن صبر کرده اید از خدا می خواهم صبر بیشتری به
شما عطا کند. فعالیتتان را در راه خدا بیشتر کنید. در عزایم ننشینید، نمی
گویم گریه نکنید ولی اگر خواستید گریه کنید به یاد امام حسین ( علیه
السّلام) و کربلا و پدر و مادرانی که پنج فرزندشان شهید شده گریه کنید، که
اگر گریه های امام حسینی و تاسوعا و عاشورایی نبود، اکنون یادی از اسلام
نبود. پشت جبهه را برای منافقین و ضد انقلاب خالی نگذارید، در مراسم
عزاداری بیشتر شرکت کنید که این مراسم شما را به یاد شهیدان می اندازد و
این یاد شهیدان است که مردم را منقلب می کند. امام را تنها نگذارید. فراموش
نکنید که شهیدان نظاره گر کارهای شمایند.ما زنده به آنیم که آرام نگیریم.
موجیم که آسودگی ما عدم ماست
والسلام قطره ای از دریای خروشان حزب الله احمد کشوری
10 خاطره از شهید کشوری:
1) کلاس دوم راهنمایى که بود، مجلات عکس مبتذل چاپ مى کردند. در آرایشگاه، فروشگاه و حتى مغازه ها این عکس ها را روى در و دیوار نصب مى کردند و احمد هر جا این عکس ها را مى دید پاره مى کرد. صاحب مغازه یا فروشگاه مى آمد و شکایت احمد را براى ما مى آورد. پدر احمد، رئیس پاسگاه بود و کسى به حرمت پدرش به احمد چیزى نمى گفت. من لبخند مى زدم. چون با کارى که احمد انجام مى داد، موافق بودم. یک مجله اى با عکس هاى مبتذل چاپ شده بود که احمد آنها را از هر کیوسک روزنامه اى مى خرید. پول توجیبى هایش را جمع مى کرد. هر بار ۲۰ تا مجله از چند روزنامه فروش مى خرید وقتى مى آورد در دست هایش جا نمى شد. توى باغچه مى انداخت نفت مى ریخت و همه را آتش مى زد. مى گفتم: چرا این کار را مى کنى؟ مى گفت:این عکس ها ذهن جوانان را خراب مى کند.
به نقل از مادر شهید
2)من با احمد، همدوره و هم پرواز بودم. از سال ۱۳۵۳ در مرکز پیاده شیراز، دوره هاى مقدماتى و عالى را طى مى کردیم و در همان روز ها که در خدمت ایشان بودم، مسائل عقیدتى را رعایت مى کرد. از نماز و روزه و فلسفه دین، خیلى حرف مى زدیم. در همان مرکز، گرو هان دیگرى، متشکل از خانم ها، آموزش نظامى مى دیدند. احمدتوصیه مى کرد به آنها نزدیک نشویم. آن موقع، حجاب خانم ها رعایت نمى شد و یگان ها هم در کنار هم خدمت مى کردند و آموزش مى دیدند. احمد به ما مى گفت: «ممکن است دراین دنیا، جواب کار ثوابى را که مى کنید، عایدتان نشود ولى بالاخره روزى باید جواب کارش را پس بدهید و یا پاداش کار خیرتان را بگیرید. آن روز، جواب دادن خیلى سخت است.»
3)احمدکشورى جزو هیأت همراه دکتر چمران بود که با هم به کردستان رفتند. شهید شیرودى هم به پایگاه منتقل شده بود و خیلى زود، با او صمیمى شد و در تیم او قرار گرفت. خبر درگیرى هاى شدید پاوه مى رسید و دکترچمران در محاصره مزدورهاى وطن فروش قرار گرفته بود. تیم پروازى احمد، نخستین گروه عملیاتى بود که راهى کردستان شد. ما به اتفاق شهید سهیلیان وارد منطقه شدیم. با حملات پى درپى، دشمن را تار و مار کردیم و دکتر چمران و گروهش را از حلقه محاصره دشمن بیرون آوردیم. پاوه هم نجات پیدا کرد. در واقع منطقه اى که محل شروع درگیرى ها بود، از لوث وجود دشمن، پاک شد.
4)وقتى در کرمانشاه بودیم، حراست منطقه وسیعى از شمال غرب کشور که از
پایگاه کرمانشاه شروع مى شد و تا آبدانان ایلام ادامه داشت، به عهده پایگاه
هوانیروز کرمانشاه بود. حراست منطقه سرپل ذهاب برعهده سهیلیان و شیرودى و
از منطقه سرپل ذهاب تا مهران برعهده احمد کشورى بود. احمد، تیمهایى تشکیل
داده بود به نام «بکاو و بکش» یعنى بگرد و دشمن را پیدا کن و او را بکش.
در یکى از مأموریت هاى روز هاى نخست جنگ، براى عقب راندن دشمن که حد فاصل
قصر شیرین تا سرپل ذهاب را جلوآمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون
بسیار عظیمى که شامل ادوات زرهى، خودرویى و پرسنلى بود، به طول دو کیلومتر
در جاده به راحتى در حال حرکت بود. آنها از قصر شیرین وارد خاکمان شده
بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصى پیشروى مى کردند. عشایر منطقه،
اطلاعاتى را درباره این جابه جایى به ما دادند. وقتى به منطقه رسیدیم، احمد
گفت: « نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوى پیشروى آنها را بگیریم.»
با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابرى از قرارگاه به سمت منطقه پرواز
کردیم، در حالى که هیچ آشنایى با منطقه نداشتیم و نمى دانستیم باید از کدام
محور، وارد منطقه شویم و تانزدیکى هاى ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با
ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد، جلو آمده اند. کسى جلودار شان نبود. هنگام
روبرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیم هاى گشت گذاشته اند. چون
وقتى ستون بخواهد در منطقه ناشناسى حرکت کند، تیم گشت در اطراف مى گذارند
که از جایى ضربه نخورند. تا هفتصد مترى ستون جلو رفتیم و شناسایى کامل را
انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان لیدر (راهنما) تیم گفت: «اول و آخر
ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمه اى بین آنها بیفتد و وقتى سرشان شلوغ
شد، روى آنها آتش اجرا مى کنیم.»
«هلیکوپتر خلبان سراوانى به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را
مورد هدف موشک هاى خود قرار داد. ستون نظامى دشمن، سنکوب کرد و هر چه مهمات
داشتیم، روى سرستون ریختیم.» وقتى این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره
بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه،
مى توانند آن همه نیروى دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور مى داد و
حمله مى کرد و بر سر دشمن، آتش مى ریخت و تیر انداز هاى دشمن، سرگردان
مانده بودند که این چه شبیخونى است که از هوانیروز خورده اند! وقتى تیم آتش
و گروه پروازى احمد، با هلیکوپتر هاى شکارى به منطقه برگشتند، غوغایى را
در منطقه دیدند. ستونى که هیچ کس حریف شان نمى شد و مى خواستند به قلب
ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکرى احمد خورده بود.
نیروهاى دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفت شهر عقب نشینى کنند و
از مرز خارج شوند.
به نقل از حمید رضا آبی
5)کشوری کار و فعالیت را عبادت می دانست. تمام فکرش انجام وظیفه بود.
درباره ی میزان علاقه به فرزندانش می گفت: «آنها را به اندازه ای دوست می
دارم که جای خدا را نگیرند.» کشوری همواره برای وحدت و انسجام دو قشر ارتشی
و پاسدار، می کوشید، چنان که مسؤولان، هماهنگی و حفظ غرب کشور را مرهون
تلاش او می دانستند. او می گفت: «تا آخرین قطره ی خون برای اسلام عزیز و
اطاعت از ولایت فقیه خواهم جنگید و از این مزدوران کثیف که سرهای مبارک
عزیزانم (پاسداران) را نامردانه بریدند، انتقام خواهم گرفت.» به امام (قدس
سره) عشق می ورزید. وقتی در بین راه خبر کسالت قلبی ایشان را شنید، از شدت
ناراحتی خودرو را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که می گریست، گفت«خدایا
از عمر ما بکاه و به عمر رهبر بیفزا.»
وقتی به تهران رسید، عازم بیمارستان شد و آمادگی خود را برای اهدای قلب به
رهبرش اعلام کرد. بر این عقیده بود تا در دنیا هست و فرصتی دارد، باید توشه
ای برای آخرت بیاندوزد. شهادت در راه خدا برای او از عسل شیرین تر بود.
6) در جبهه هر بار که از مریم ۳ ساله و على ۳ ماهه اش صحبت مى شد، مى گفت: آنها را به اندازه اى دوست دارم که جاى خدا را در دلم، تنگ نکنند.
7)یک شب که تعدادی از خلبانها مشغول خوردن شام بودند، صحبت از جنگ شد. یکی میگفت: من به خاطر حقوقی که به ما میدهند میجنگم، یکی دیگر میگفت من به خاطر بنیصدر میجنگم. یکی میگفت من به خاطر خودم میجنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران میجنگم. شهید کشوری گفت: من همه اینها را قبول ندارم تنها چند تا را قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا میجنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگوییم که ما به خاطر فلان چیز میجنگیم. مگر ما بت پرست هستیم. ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام میجنگیم. اسلام در خطر است نه بنیصدر. اسلام در خطر است ما به خاطر اسلام می جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است.
8)صبحانهای که به خلبانها میدادم، کره، مربا و پنیر بود. یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یک منطقهی جنگی در مهمانسرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید درست است که ما باید با توپ و تانکهای دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمیشود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اصراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید. من گفتم: چشم.
9)سرهنگ باباجانى خاطره اى را از دوران تحصیل احمد در خارج از کشور تعریف مى کرد و مى گفت: در حال تمرین پرواز توى بالگرد نشسته بودیم. احمد سکاندار بود. استاد آمریکایى نگاهى به او کرد و گفت: اگر الآن بخواهم تو را پرت کنم بیرون چطور مى خواهى از خودت دفاع کنى. احمد به قدرى از نیروهاى بیگانه و خلق و خوى ضداسلامى آنان بدش مى آمد که نگاهى به استاد کرد. وقتى لبخند شیطنت آمیز و تحقیرکننده استاد را دید. یقه او را گرفت و گفت: من باید تو را از این بالا پرت کنم پایین. با استاد گلاویز شد. سرهنگ مى گفت: استاد به زبان انگلیسى شروع به التماس کرد. صورتش سرخ شده بود. ما از احمد خواستیم که یقه او را رها کند و مواظب باشد که هلى کوپتر سقوط نکند و او قبول کرد. وقتى به زمین نشستیم، استاد به قدرى از جسارت احمد و جرأت او یکه خورده بود که به همه ما گفت: بعد از این استاد شما احمد کشورى است.
10)… در کردستان درگیری شدیدی بین ما و ضد انقلاب شامل کومله و دمکرات بوقوع پیوست و من از هوانیروز درخواست کمک کردم ، دو خلبان که همیشه داوطلب دفاع بودند یعنی شهیدان کشوری و شیرودی لبیک گفته و لحظاتی بعد بالای سر ما بودند که به آنها گفتم کجا را زیر آتش خود بگیرند ، پس از آنکه مهمات هلی کوپتر ها تمام شد متوجه شدم که شهید کشوری علی رغم کمبود سوخت منطقه را ترک نکرده است وقتی با او تماس گرفتم گفت من باید کارم را به اتمام برسانم ، لحظاتی بعد با دوربین دیدم که شهید کشوری خود را به جاده ای رساند که یک ماشین جیپ سیمرغ پر از عناصر ضد انقلاب از آنجا در حال فرار بودند ، هلی کوپتر را به آن خودرو نزدیک کرد و آنقدر پایین رفت که با اسکیت هلی کوپتر به آنها کوبید و همه این جنایتکاران به دره سقوط کردند ، پس از آن طی تماس به او گفتم با توجه به تاخیری که کردی سوخت هلی کوپتر برای آنکه خود را به قرارگاه برسانی کافی نیست و همینجا فرود بیا ، او گفت هلی کوپتر م را هدف قرار می دهند و با اینکه چراغ هشدار دهنده سوخت هلی کوپتر روشن شده و به هیچ وجه خطا نمی کند ، شهید کشوری گفت با ذکر یا زهرا ( س ) خود را به قرارگاه می رسانم ، ساعتی بعد در حالیکه ناامیدانه با قرارگاه تماس گرفتم تا سراغ احمد کشوری را بگیرم گفتند او به سلامت و با ذکر یا زهرا ( س ) در حالیکه هلی کوپترش هیچ سوختی نداشته به قرارگاه رسیده است .