بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا1
بند هشتم
ناله در دل، اشگ بر رخسار، بغضم در گلوست عضو عضوم با حسین فاطمه در گفتگوست
نامه ی اعمال من این چشم گریان من است اشگ من بر صورت من خوش تر از آب وضوست
هر کجا پا می نهم انگار نهر علقمه هر طرف رو می کنم قبر حسینم روبروست
اشگ از سوز عطش خشکیده در چشم رباب کودک شش ماهه را تیر سه شعبه در گلوست
مکتب من خیمه ی عبّاس و درسم یا حسین دین من آیین من تا صبح محشر عشق اوست
با حسین و کربلا یک عمر عادت کرده ام کربلایم کربلایم کربلایم آرزوست
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» «در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند نهم
کربلا یعنی خدای کعبه را بیت الحرم کربلا خاکی است کز خون خدا شد محترم
کربلا یعنی سرشک دیده و هُرم عطش پیکر صد چاک و دست خالی و مشک و علم
غنچه ای از ضرب سیلی گشته رخسارش کبود لاله ای از تازیانه کرده اندامش ورم
نونهالی حنجرش خشکیده از سوز عطش سرو اندامی زخون چسبیده لب هایش به هم
نوجوانی تشنه ی آب دم شمشیرها شیر خواری شیر خورده از دم تیر ستم
در طواف کعبه گفتم با خداوند حرم کی خداوند حرم حتّی کنار این حرم
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» «در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند دهم
زخم دل، زخم بدن، زخم جگر، زخم زبان آفتاب گرم و هرم تشنگی، داغ جوان
سنگ، مُهر و قتلگه سجّاده، خون آب وضو ذکر بر لب، تیر بر دل، اشگ بر صورت روان
داد زیر خنجر قاتل نمازش را سلام گفت تسبیحات زهرا را به بالای سنان
آفتاب فاطمه افتاد بر روی زمین بر تن عریان او خورشید گشته سایبان
بارالها دیده ای تا خون بگریم روز و شب سیل اشگم را به قبر یوسف زهرا رسان
هر کجا پا می گذارم، هر طرف رو آورم از نسیم و از فضا و از زمین و آسمان
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» «در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند یازدهم
طایران دیدند از صیّادها آزارها لاله ها لب تشنه جان دادند زیر خارها
دختران فاطمه دامانشان آتش گرفت از هجوم دشمنان و از شرارا نارها
خون زگوش دختر شیر خدا جاری شده گوشواره اوفتاده در کف خونخوارها
کربلا معجر بپوشان تا نبیند فاطمه داغ گرما، نقش سیلی، بر گل رخسارها
کاش می شد صورت خود را نهم بر روی خاک در مسیر کربلا، در مقدم زوّارها
خوانده ام از خوردسالی روز و شب این بیت را بارها و بارها و بارها و بارها
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» «در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
بند دوازدهم
کربلا یا کربلا یا کربلا یا کربلا در فراقت مبتلایم مبتلایم مبتلا
عاقبت با خون ثاراللّهیان تفسیر شد قصّه ی ذبح عظیم و آیه ی قالوا بلا
آیه ی قرآن نیفتاد از لب خشک حسین از کنار قتلگه تا دامن طشت طلا
جان فدای کشته ای که با سر ببریده اش بر فراز نی چهل منزل به دشمن گفت، لا
سال ها دیدم که در هر محفلی با سوزِ دل خوانده اند این بیت را با یکدگر اهل ولا
«تشنه ی آب فراتم ای اجل مهلت بده تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا»
«بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا» «در دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
" تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده، تا بنوشم جرعه ای از آب جوی کربلا"
هم از نظر قافیه، هم از نظر ردیف، هم از نظر معنا. یا قبر میخواهی:
" طالب قبر حسینم ای اجل مهلت بده، تا ببوسم مرقد خونین گلوی کربلا"
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا می روم وادی به وادی رو به سوی کربلا
میروم افتان و خیزان، از دل بن بست ها جاده ای پیدا کنم تا جست و جوی کربلا
تشنگی می بارد از ابر سترون، می روم تا بنوشم جرعه آبی از سبوی کربلا
ترسم این بیراهه ها با خویش مشغولم کند «بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»
من نمی دانم کی ام یا از کجایم، هر چه هست آب رو می آورم از خاک کوی کربلا
مانده در گوشم صدای پای «هل من ناصر ینصرنی»ی می رود تا حشر در من گفت و گوی کربلا
بغض تاریخم، نباید در خودم ویران شوم باید آوازی بخوانم با گلوی کربلا
در سرم شوری دگر بر پاست، شمشیرم کجاست؟ «بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا»
http://hegzaco.com