پاسخ به اشکالات و شبهات پیرامون حدیث غدیر
جمعه, ۱۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ
پاسخ به اشکالات و شبهات پیرامون حدیث غدیر
تلاشهاى ناکارآمد براى بى اعتبار کردن حدیث غدیر
بزرگان اهل سنّت راههایى را براى توجیه این واقعه به کار بردهاند تا مفاد این حدیث شریف با
اتفاقات پس از رحلت رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله منافات نداشته باشد؛ ولى آنها با انکار یکى
از قطعىترین سنّتهاى رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله خود را از مصادیق این آیه شریفه قرار
دادهاند و به دوران جاهلى باز گشتهاند. آن سان که خداوند متعال در قرآن کریم مىفرماید:
«وَمَا مُحمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ وَمَن یَنْقَلِبْ
عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللَّه شَیْئاً»؛ «1»
محمّد صلى اللَّه علیه وآله فقط فرستاده خداست و پیش از او فرستادگان دیگرى نیز بودند آیا اگر
او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب باز مىگردید (و اسلام را رها کرده به دوران جاهلیت
برمىگردید)؟ و هر کس به جاهلیت باز گردد هرگز به خدا ضرر نمىزند.
اینک به بخشى از تلاشهاى ناکارآمد آنان در برابر حدیث غدیر اشاره مىنماییم.
1. على علیه السلام در حجّة الوداع نبوده است!
پیش از طرح این مسأله، جاى شگفتى و خنده است که اهل سنّت به چنین مسألهاى
پرداختهاند. آنان ادّعا مىکنند که على بن ابىطالب هنگام حجّة الوداع در یمن بوده و به هنگام
حضور رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله در مناسک حجّ و مراجعت از مکّه، در کنار آن حضرت نبوده
است. بنا بر این تمام احادیثى که درباره واقعه غدیر خمّ (این که پیامبر خدا صلى اللَّه علیه وآله
دست على علیه السلام را گرفت و او را به عنوان خلیفه و جانشین خود به مردم معرفى کرد و
فرمود: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه») دروغ محض است!؛ چرا که على در یمن بود.
تعجّب نکنید اگر بگوییم که گوینده این سخن سخیف و بىاساس فخر رازى است؛ ولى جاى
بسى خوشبختى است که ابن حجر مکّى نویسنده کتاب الصواعق المحرقه، این ادّعا را مردود
دانسته است. «2» هم چنین شرح کنندگان احادیث نبوى صلى اللَّه علیه وآله که اهل سنّت در
فهم احادیث به آنها مراجعه مىکنند این سخن را ردّ کردهاند.
روش ما در پژوهشهاى علمى، این است که به کتابهاى عالمانى هم چون: مَناوى (نگارنده
فیض القدیر)، شیخ على قارى (شارح شفاء قاضى عیاض و نگارنده مرقاة در شرح مشکات) و از
شرحهایى که نوشته شده است نیز به شرح مواهب لدّنیّه (نگارش زرقانى مالکى) مراجعه کنیم؛
چرا که اینان شارحان و عالمان بزرگ در علم حدیث هستند و سخنان و نظریههاى آنان در شرح و
بیان معانى احادیث در نزد اهل سنّت حجّت است. ما با مراجعه به اینان به سخنانشان احتجاج
مىکنیم و اهل تسنّن را به وسیله سخنان علماى خودشان ملزم مىنماییم.
به عنوان نمونه ملّا على قارى در کتاب المرقاة مىنویسد:
نبود على علیه السلام در مکه کلامى باطل است؛ زیرا در تاریخ ثابت شده است که على علیه
السلام از یمن برگشته بود و در حجّة الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله حضور داشت.
«3» از طرفى در کتابهاى صحیح ششگانه، مسندهاى اهل سنّت و منابع دیگر- آن جا که واقعه
خروج از احرام در حجّ را ذکر کردهاند- به این مطلب تصریح کردهاند که على علیه السلام در حجّة
الوداع همراه رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله بوده است.
از این رو سخن فخر رازى که على علیه السلام در آن زمان در یمن بوده است، از جهت دیگرى
نشانگر صحّت حدیث غدیر بوده و بر امامت و خلافت امیرالمؤمنین علیه السلام دلالت کامل دارد.
2. مناقشه در صحّت حدیث غدیر
راه دیگرى که اهل سنّت براى بىاعتبار کردن «حدیث غدیر» پیمودهاند، اشکال کردن در صحّت
حدیث غدیر است. برخى از آنان از جمله فخر رازى گفتهاند: ما صحّت حدیث غدیر را نمىپذیریم.
در پاسخ به این مناقشه، در گذشته یادآور شدیم که عدّه بسیارى از بزرگان اهل تسنّن به تواتر
«حدیث غدیر» تصریح نموده و این حدیث شریف را در کتابهایى که فقط به نقل احادیث متواتر
پرداخته و به همین علّت تألیف شده است، ذکر کردهاند.
3. ادّعاى عدم تواتر «حدیث غدیر»
از راه کارهاى ناکارآمد دیگرى که براى بىاعتبار کردن حدیث غدیر صورت گرفته، ادّعا شده است
که حدیث غدیر متواتر نیست.
ابن حزم اندلسى و بعضى از پیروانش قائل به عدم تواتر «حدیث غدیر» هستند و از معاصران نیز
شیخ سلیم بشرى مالکى مصرى، در نامهاى که به سیّد شرف الدّین رحمه اللَّه مىنویسد، چنین
مىنگارد:
شما شیعیان قائلید که امامت، اصلى از اصول دین است و شکّى نیست که اصول دین جز با
خبرهاى متواتر و یا دلیلهاى قطعى ثابت نمىشود و ما در تواتر «حدیث غدیر» با شما موافق
نیستیم. در نتیجه امامت على با حدیث غدیر ثابت نمىشود.
به عبارت دیگر، اینان صحّت حدیث غدیر را پذیرفتهاند؛ ولى در تواتر آن اشکال کردهاند. پس اگر تواتر
حدیث غدیر تمام نشود، استدلال به امامت على علیه السلام نیز تمام نخواهد شد؛ زیرا حدیثِ
ظنى، گرچه صحیح و معتبر باشد؛ ولى نمىتواند اصلى از اصول دین را ثابت کند؛ زیرا اصول دین
ناگزیر باید با قطع و یقین ثابت شود و حدیث ظنّى، مفید قطع نبوده و نخواهد توانست امر قطعى را
ثابت کند.
در پاسخ این اشکال مىگوییم: در صورتى این ایراد وارد است که تواتر «حدیث غدیر» ثابت نشود؛
ولى ما اهل سنّت را ملزم مىکنیم که پیشوایان بزرگ آنها افرادى چون: ذهبى، ابن کثیر، ابن
جَزَرى، سیوطى، کتّانى، زبیدى، متّقى هندى و شیخ على قارى بر تواتر «حدیث غدیر» تصریح
کردهاند.
از طرفى در شرح حال ابن حزم اندلسى نوشتهاند که وى از نواصب بوده و با اهل بیت علیهم
السلام دشمنى داشته است. در احوالات او مىنویسند: شمشیر حَجّاج بن یوسف ثقفى (در
دشمنى با على علیه السلام) با زبان ابن حزم دو برادرند که از یک مادر زاده شدهاند. شقىتر از
ابن حزم کسانى هستند که از او پیروى کرده و سخنان باطل این شخص ناصبى را مستند آراى
خود قرار دادهاند.
البتّه کمبود فرصت از قلم فرسایى بیشتر در این باره جلوگیرى مىکند؛ وگرنه به برخى از سخنان
باطل این مرد اشاره مىکردیم که بنا بر این گفتههایش مىتوان به کفر او حکم کرد.
بنا بر این با اعتراف بزرگان و پیشوایان اهل تسنّن به تواتر «حدیث غدیر»، این اشکال نیز از کار افتاد
.
4. آیا کلمه «مَوْلى» در کلام عرب به معناى «اوْلى» آمده است؟
اساسىترین اشکال اهل سنّت بر دلالت «حدیث غدیر» این است که دلالت این حدیث بر مدّعاى
شیعه وقتى تمام است که کلمه «مَوْلى» - که در حدیث شریف آمده است- در استعمالات فصیح
عرب به معناى «اوْلى» آمده باشد.
پیرامون این اشکال شیخ عبدالعزیز دهلوى، صاحب کتاب تحفه اثنا عشریّه مىنویسد: به اتّفاق
اهل لغت، واژه «مَوْلى» به معناى «اوْلى» استعمال نشده است. وى با این ادّعا، «حدیث غدیر» را
از دلالتش بر مدّعاى شیعه ساقط کرده و ادّعا مىکند که هیچ یک از اهل لغت واژه «مولى» را به
معناى «اولى» به کار نبردهاند.
ما با سه روش به عبدالعزیز دهلوى و همفکرانش پاسخ مىدهیم:
1. حدیث شریف غدیر تنها با واژه «مَوْلى» نقل نشده است؛ بلکه با واژگانى هم چون: «ولىّ»،
«امیر» و مانند این دو نیز آمده است که پیشتر به آنها اشاره شد.
2. پیشتر تذکّر دادیم که
الحدیثُ یُفَسِّرُ بَعْضُهُ بعضاً؛
برخى از حدیثها، برخى دیگر را تفسیر و بیان مىنمایند.
بنا بر این بر فرض این که واژه «مَوْلى» در «حدیث غدیر» مبهم باشد، با استفاده از نقلهاى دیگر
ابهامى که آنان مدّعى هستند برطرف شده و در نتیجه، اشکال وارد بر حدیث شریف منتفى
خواهد شد.
3. آن چه که اساس و بنیان اشکال اهل سنّت را فرو مىریزد این است که در قرآن کریم «4» و
احادیث صحیحى که در کتابهاى اهل تسنّن؛ از جمله صحیح بُخارى و صحیح مسلم موجود است
واژه «مَوْلى»، به معناى «اوْلى» به کار رفته است.
گفتنى است که ورود در این بحث به طور تفصیلى و در پرتو استدلال به قرآن، روایات، اشعار فصیح
عرب و کاربردهاى ادبى زبان عرب به مجال وسیعترى نیاز دارد که ما در این مجال فقط به ذکر
اسامى عدّهاى از بزرگان تفسیر، لغت و ادب اهل تسنّن بسنده مىکنیم که اینان تصریح کردهاند
که واژه «مَوْلى»، در لغت عرب، به معناى «اوْلى» آمده است:
1. ابوزید انصارى، لغوى معروف؛
2. ابوعبیده بصرى (معمّر بن مثنّى)؛
3. ابوالحسن اخفش؛
4. ابوالعبّاس ثعلب؛
5. ابوالعبّاس مُبرِّد؛
6. ابواسحاق زجّاج؛
7. ابوبکر بن انبارى؛
8. ابونصر جوهرى، نویسنده کتاب معروف صِحاح اللّغة؛
9. جار اللَّه زمخشرى، نویسنده تفسیر معروف کشّاف؛
10. حسین بَغَوى، نویسنده کتاب تفسیر مصابیح السنّة؛
11. ابوالفرج ابن جوزى حنبلى؛
12. ناصرالدّین بیضاوى، نگارنده کتاب معروف تفسیر بیضاوى؛
13. نَسَفى، نویسنده کتاب معروف تفسیر نَسَفى؛
14. ابوالسّعود عمادى، نویسنده تفسیر معروف ابوالسُّعود؛
15. شهاب الدّین خفاجى، صاحب حاشیه مفصّل بر تفسیر بیضاوى؛
هم چنین برخى از بزرگان لغت و ادب در توضیحاتى که بر تفسیر بیضاوى نوشتهاند بر این مطلب
تصریح نمودهاند. به نظر مىرسد که تصریح همین مقدار از دانشمندان بزرگ اهل تسنّن در پاسخ به
این اشکال کافى است.
کوتاه سخن این که: واژه «مولى» در قرآن کریم به کار رفته و به «أولى» تفسیر شده است، آن جا
که خداوند متعال مىفرماید:
«هِیَ مَوْلاکُمْ وَبِئْسَ الْمَصیرُ»؛ «5»
جایگاه شما آتش است و همان شایسته شماست و چه بد جایگاهى است.
مفسّران در تفسیر این آیه گفتهاند:
هى أولى بکم وبئس المصیر؛
آتش شایسته شماست و چه بد جایگاهى است.
البته در این زمینه احادیث بسیارى رسیده است و این مطلب در اشعار عربى فصیح نیز آمده و در
واژگان لغویان نیز بیان شده است. «6»
5. «حدیث غدیر» بر امامت بلا فصل، دلالت نمىکند!
آن گاه که اهل سنّت نتوانستند با روشهاى علمى «حدیث غدیر» را بىاعتبار سازند، دلالت آن را
زیر سؤال بردند و گفتند: ما دلالت «حدیث غدیر» را بر امامت على علیه السلام و این که او به سان
پیامبر صلى اللَّه علیه وآله به مؤمنان از خودشان شایستهتر است، مىپذیریم؛ ولى این حدیث به
خلافت بلافصل او دلالت ندارد؛ بلکه بر خلافت آن حضرت پس از عثمان بن عفّان- همان طورى که
در خارج واقع گردیده است- دلالت مىکند و منظور پیامبر خدا صلى اللَّه علیه وآله از این حدیث،
خلافت و امامت امیرالمؤمنین علیه السلام بعد از عثمان و در مرتبه چهارم است!
باید دانست که اهل سنّت ابوبکر و عمر را بر عثمان، برترى و تفضیل مىدهند؛ ولى در این که آیا
على علیه السلام افضل است یا عثمان، اختلاف دارند! و برخى از آنان، على علیه السلام را بر
عثمان برترى مىدهند.
البتّه ما با استناد به کتابهاى اهل تسنّن، مىتوانیم اثبات کنیم که طبق احادیثى که در فضایل
خلفاى سه گانه آمده عثمان برتر از شیخین است.
در این صورت اگر عثمان بر شیخین برترى داده شود و على علیه السلام هم از عثمان افضل باشد-
آن سان که عدّه زیادى از بزرگان اهل تسنّن بر این عقیدهاند- به طور قطع و یقین، امیرالمؤمنین
علیه السلام از همه امّت افضل خواهد بود و این خود یکى از ادلّه امامت و خلافت بلافصل آن
بزرگوار خواهد بود.
در هر صورت، اهل تسنّن با این اشکال، دلالت «حدیث غدیر» را بر خلافت بلا فصل نفى کرده و
مىگویند «حدیث غدیر» فقط خلافت على علیه السلام را بعد از عثمان بن عفّان ثابت مىکند.
پاسخ از اشکال
ما این اشکال را از سه جهت پاسخ مىدهیم و مىگوییم:
نخست. ادّعاى آنان که «حدیث غدیر» بر خلافت على علیه السلام بعد از عثمان دلالت مىکند، به
دلیلهاى قطعى و مقبول در نزد شیعه و سنى نیاز دارد که امامت ابوبکر، عمر و عثمان را پس از
رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله ثابت کند و تا چنین امرى ثابت نشود، این اشکال وارد نخواهد بود.
بدیهى است که اگر طبق اعتقاد آنان یک حدیث قطعى و یقینى و مورد اتفاق طرفین بود، نزاعى
بین شیعه و سنّى نمىماند. با این که چنین حدیثى بر اثبات خلافت سه خلیفه پیشین وجود
ندارد. بنا بر این اصل این اشکال، به تعبیر علمى «مصادره به مطلوب» «7» و بطلان چنین
استدلالى روشن است.
دوم. بنا بر مضمون «حدیث غدیر»، على علیه السلام از این سه نفر نیز نسبت به خودشان اوْلى و
شایستهتر است؛ زیرا با توجه به آن چه بیان شد، همان اولویّتى که رسول خدا صلى اللَّه علیه
وآله بر امّت داشت، بدون کم و کاست و بر طبق مفاد «حدیث غدیر»، براى امیرالمؤمنین علیه
السلام ثابت است.
سوم. طبق روایات صحیحى که وارد شده است ابوبکر، عمر و عثمان در روز عید غدیر و به هنگام
بیعت با امیرالمؤمنین علیه السلام، امامت و خلافت آن حضرت را تبریک و تهنیت گفتند. عمر بن
خطّاب در آن روز به امیر مؤمنان علیه السلام این گونه خطاب کرد:
بخٍّ بخٍّ لک یا علیُّ! أصبحت مولای ومولى کلّ مؤمن ومؤمنة؛
مبارک بر تو اى على! مولاى من و هر مرد و زن مؤمن گردیدى.
این تبریک و تهنیت عمر یکى از مشهورترین عبارات و ورد زبان همگان است؛ هم چنان که عمر بن
خطّاب در هفتاد مورد اعتراف کرد و گفت:
لولا علیٌّ لهلک عمر؛
اگر على نبود، عمر هلاک شده بود.
از این اعتراف عمر نیز هر عالم و جاهل و هر بزرگ و کوچکى حتى کودکان باخبرند.
حال آنان این روایات را چگونه توجیه مىکنند؟ و با وجود چنین شواهدى چگونه «حدیث غدیر» را
نشانگر بر امامت على علیه السلام بعد از عثمان مىدانند؟
به راستى آیا بیعت سه خلیفه نخست در روز غدیر با امیر مؤمنان على علیه السلام به خلافت بعد
از عثمان مقیّد بوده است؟!
در هر صورت این اشکال نیز فایدهاى ندارد و آنان متوجّه این موضوع هستند.
6. آیا «حدیث غدیر» بر امامت باطنى دلالت مىکند؟
آخرین تیرى که در ترکش براى خصم مانده این است که برخى از اهل تسنّن امامت را به دو بخش
تقسیم کردهاند:
1. امامت باطنى؛
2. امامت ظاهرى.
امامت باطنى- که امامت در نزد متصوّفه نیز همین است- همان امامت در معنا و قضایاى معنوى و
امور باطنى است و به پندار برخى از اهل تسنّن، على علیه السلام امام مسلمانان و خلیفه بلا
فصل رسول خدا صلى اللَّه علیه وآله در امور باطنى است و سه خلیفه نخست، همان خلفاى
ظاهرى بر مسلمانان هستند و حقّ حکومت و امر و نهى دارند که امّت باید مطیع آنان بوده و از
اوامر و نواهى آنان اطاعت کنند.
اینان چنین مىگویند. گویى امر امامت و ریاست عامّه بر امّت امرى است که به نظر آنان موکول
شده است تا به اختیار خود، آن را به دو قسم نمایند؛ سپس هر بخشى را به هرکه مىپسندند و
هواى نفسشان به آن طرف مایل است عطا کنند؛ به گونهاى که بخشى را به حضرت على علیه
السلام و فرزندانش علیهم السلام عطا نمایند و بخش دیگرى را به خلفاى سه گانه، آن گاه به
معاویه؛ سپس به یزید و پس از آن به متوکّل و ... تا امروز ارزانى دارند. گویى امر امامت در اختیار
آنها و روى هوا و هوس آنهاست که به على علیه السلام بگویند: تو امام به این معنا هستى و تو
فلانى امام به معناى دیگر.
گویا اینان سخن خداوند متعال را نشنیدهاند ویا شنیدهاند؛ ولى خود را به ناشنوایى مىزنند که
مىفرماید:
«وَرَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَیَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ سُبْحَانَ اللَّه وَتَعَالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ»؛ «8»
پروردگارت هر چه را بخواهد مىآفریند و اختیار مىکند و آنان [در برابر او] اختیارى ندارند. خدا از
شرک آنان منزّه و برتر است.
آیا این بیان تهدیدآمیز آیه کریمه و حکم نمودن به شرک کسانى که براى خود حقّ اختیار قائلند،
براى جلوگیرى از خودکامگى کسانى که مدّعىِ اعتقاد به قرآن هستند کافى نیست؟
البتّه به طور کامل روشن شد که این اشکال به مَضحکه شبیهتر است تا سخن علمى، و نهایت
چیزى که از این اشکال استفاده مىشود، این است که اهل تسنّن از هر گونه مناقشه قابل
قبولى در دلالت «حدیث غدیر» عاجز گشتهاند که به این مطالب واهى پناه آوردهاند.
خداوند متعال مىفرماید:
«فَلَا وَرَبِّکَ لَا یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَکِّمُوکَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لَا یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ
وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً»؛ «9»
به پروردگارت سوگند که آنان مؤمن نخواهند بود، مگر این که در اختلافات خود، تو را به داورى
برگزینند و پس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکرده و کاملًا تسلیم باشند.
این پژوهش را با دعاى قرآنى به پایان مىبریم که:
«رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»؛ «10»
خدایا! به ما در دنیا نیکى عطا کن، و در آخرت نیز نیکى عطا فرما، و ما را از عذاب آتش حفظ فرما.
و مىگوییم:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَما کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاأَنْ هَدانَا اللَّهُ»؛ «11»
ستایش ویژه خداوندى است که ما را به این (هدایتها) رهنمون شد و اگر خدا ما را هدایت نکرده
بود، ما از راه یافتهگان نبودیم.
آرى، خداى سبحان را سپاسگزاریم که ما را از پیروان ولایت امیر مؤمنان على علیه السلام و
فرزندان معصوم او قرار داد و پایانىترین فراخوانى ما همان سپاس بىپایان از پروردگار جهانیان
است و درود خدا بر محمّد و خاندان پاک آن حضرت باد.
______________________________
(1). سوره آل عمران: آیه 144.
(2). الصواعق المحرقه: 25.
(3). مرقاة المفاتیح فی شرح مشکاة المصابیح: 5/ 574.
(4). ر. ک صفحه 56 همین کتاب.
(5). سوره حدید: آیه 15.
(6). براى آگاهى بیشتر از موارد استعمال واژه «مَوْلى» به معناى «اوْلى»، مىتوانید به کتاب:
نفحات الأزهار فى خلاصة عبقات الانوار- بخش «حدیث غدیر»- مراجعه نمایید.
(7). مصادره به مطلوب به معناى مدّعى را عین دلیل قرار دادن است.
(8). سوره قصص: آیه 68.
(9). سوره نساء: آیه 65.
(10). سوره بقره: آیه 201.
(11). سوره اعراف: آیه 43.
۹۳/۰۷/۱۸