سفر از چین تا طالقان بر روی ابر
روزى هارون الرّشید شخصى را به نام علىّ بن صالح طالقانى احضار کرد و به او گفت : شنیده ام که گفته اى از کشور چین به وسیله اَبْر سفر کرده اى و به دیار خود، طالقان رفته اى ؟!
علىّ بن صالح طالقانى پاسخ داد: بلى ، صحیح است .
هارون اظهار داشت : سرگذشت خود را باید براى ما بازگو کنى ، که چگونه و در چه وضعیّتى بوده است .
طالقانى گفت: در آن هنگامى که قصد سفر به دیار خود کردم ، سوار بر کشتى شدم ، در مسیر راه طوفان شدیدى رُخ داد؛ و کشتى در امواج دریا متلاشى و غرق گردید و من با استفاده یکى از تخته هاى کشتى توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم .
ولى مدّت سه روز بدون آن که غذائى خورده باشم در بین امواج خروشان دریا قرار داشتم تا بالاخره امواج دریا مرا به ساحل رساند و نجات یافتم .
همین که نگاه کردم ، درخت ها و رودهائى را دیدم ، کنار یکى از درخت ها خوابیدم .
در عالم خواب صداى هولناکى را شنیدم ، پس وحشت زده از خواب بیدار شدم و دیدم که دو حیوان شکل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.
هنگامى که متوجّه من شدند، سریع وارد دریا گشتند، در همین اثناء، پرنده عظیم الجثّه اى را دیدم که جلوى غارى در همان نزدیکى فرود آمد؛ و چون خواستم نزدیک آن پرنده بروم ، متوجّه من شد و پرواز کرد و رفت .
سپس نزدیک آن غار رفتم و صداى تسبیح و اذکار و تلاوت قرآن از درون آن شنیدم ، وقتى نزدیک تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت : بیا داخل غار.
پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام کردم ، مردى قوى و تنومند را دیدم که جواب سلام داد و فرمود:
اى علىّ بن صالح طالقانى ! جریان تو چنین و چنان است و تمام داستان و ماوقع را برایم بازگو نمود .
و چون سخن وى پایان یافت، گفتم: تو را به خدا سوگند! برایم بگو که چه کسى تو را از جریان من آگاه ساخته است؟
در جواب اظهار نمود: خداوندى که عالِم به غیب است ؛ و تمام وقایع و امور به خواست او انجام مى پذیرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى ، در همین لحظه زمزمه اى نمود، که متوجّه آن نشدم ، فقط دیدم که بلافاصله مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضر گردید.
بعد از آن فرمود: از این طعام میل کن ، که خداوند متعال آن را براى تو فرستاده است ، پس مشغول خوردن شدم ، و غذائى لذیذتر و گواراتر از آن ندیده بودم .
سپس آن شخص دو رکعت نماز به جاى آورد و فرمود: آیا مایل هستى که به دیار خود باز گردى ؟
عرضه داشتم : من کجا و دیار من کجا؟!
در همین لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارک خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت: «السّاعة ، السّاعة»
پس ناگهان ابرى پدیدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت:
«سلام علیک ، یا ولىّ اللّه و حجّته»
و آن شخص پاسخ داد:
«علیک السّلام و رحمة اللّه و برکاتة ، أیّتها السّحابة السامعة المطیعة»
و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى ؟
ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم .
آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال کنار ما، بر زمین فرود آى ، پس ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانید.
پیش از آن که ابر پرواز نماید، آن شخص را به خداوند یکتا و به پیغمبر اکرم و اهل بیت عصمت و طهارت صلوات اللّه علیهم سوگند دادم ، که خود را معرّفى نماید؛ و نام خود را بگوید؟
پس فرمود: خداوند متعال هیچگاه زمین خود را از حجّت ظاهرى یا حجّت باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم ، من موسى بن جعفر مى باشم .
در همین حال من متذکّر امامت و ولایت آن حضرت شدم .
سپس ابر پرواز کرد و پس از گذشت لحظاتى کوتاه مرا در طالقان در خیابان و محلّه خودمان پیاده کرد.
راوى در ادامه حکایت افزود: پس از آن که هارون الرّشید داستان را به طور مشروح شنید، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا دیگران بشنوند.
منبع: بحارالانوار، ج 48، ص 39، ح 16، (نقل از کتاب «چهل داستان و چهل حدیث از امام موسی کاظم علیه السلام»، عبدالله صالحی).