حج گزاری در سال های آغازین انقلاب1
حج گزاری در سال 1359 خورشیدی
در سال 1359 مدیریت حج طی حکمی از سوی وزیر ارشاد وقت، به آقای لولاچیان سپرده شد و با صدور حکمی، ستاد جده را به من واگذار کردند. در این سال بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و ما با مشکلات زیادی روبه رو شدیم، چون رابطه جمهوری اسلامی ایران با عربستان سعودی مناسب و حسنه نبود.
پس از دریافت حکم مسؤولیت، همکاران خود را چند روز زودتر برای اداره ستاد جده و آماده سازی آن، به عربستان فرستادم. روز 30 شهریور 1359، ساعت 5 بعد از ظهر، خودم نیز عازم جده شدم، در همین روز بود که جنگ عراق و استکبار جهانی بر ضدّ جمهوری اسلامی ایران آغاز گردید.
برای خداحافظی با برادر و خواهرانم به قم رفته و در این شهر به سر می بردم که تماس گرفتند و گفتند آقای (شهید) رجائی پیام داده که ساعت یک بعد از ظهر در نخست وزیری باشم. با خویشان و بستگان خداحافظی کردم و عازم تهران شدم و در زمان مقررّ (یک بعد از ظهر) در نخست وزیری، دفتر آقای (شهید) رجائی حاضر شدم. ایشان گفتند ما با آقایان هاشمی و بهشتی مشورت کردیم و قرار شد که بنیاد مستضعفان را شما و آقایان جواد رفیق دوست و محمود کریمی نوری، سه نفری و به صورت شورایی اداره کنید. به ایشان عرض کردم ساعت پنج بعد از ظهر بلیت پرواز دارم. آقای رجایی گفت: مکّه می خواهی چه کنی؟! گفتم: طی حکمی از وزیر ارشاد، به عنوان رییس ستاد جدّه هستم، تنها برای زیارت نمی روم. از ایشان یک ماه فرصت خواستم و گفتم: حکم را به برادر دیگری بدهید، وقتی برگشتم، در هر قسمت و مسؤولیتی که شما به عهده ام بگذارید انجام وظیفه می کنم. مرحوم شهید رجایی با این شرط پذیرفتند.
در ساعت مقرّر (پنج بعد از ظهر) در فرودگاه حضور یافته، عازم جده شدم. آخر شب، وقتی هواپیما در فرودگاه جده نشست، برادرانی که پیشتر فرستاده بودم، در ستاد جده به استقبالم آمده بودند. آنان از من خواستند که شب را به منزل رفته به استراحت بپردازم. هلال احمر هم کنار استراحتگاه ما بود و بایستی من به عنوان رییس ستاد جده، آن ها را هم هماهنگ کنم.
ساعت 9 صبح همکارانم آمدند و گفتند که دو ارتشبد سعودی به ستاد آمده اند و می خواهند با شما ملاقات کنند. در همین حال متوجه شدم شب گذشته که همکاران مانع از رفتن من به ستاد شدند و گفتند شما خسته اید و لازم است به استراحت بپردازید و... جریاناتی در ستاد پیش آمده است و آن این که، هم زمان با حمله صدام به ایران، مأموران اطلاعاتی و امنیتی سعودی به ساختمان ستاد هجوم آورده و تصاویر امام و قدس را پایین آورده و پاره کرده اند و دوستان این ماجرا را با من در میان نگذاشته اند، به این دلیل که خسته هستم.
در هر حال، صبح به ستاد آمدم و دیدم که دو ارتشبد سعودی در ستاد هستند و آمده اند که بابت حادثه شب گذشته عذرخواهی کنند. به آنها گفتم: شما اشتباه کرده اید، فکر می کنید با پاره کردن عکس امام و رهبر ما، از محبوبیت او می کاهید؟! اشاره کردم به آفریقایی هایی که در شرفیه بودند و گفتم: این ها را می بینید؟ عکس امام را روی قلبشان می گذارند و می بوسند!
به هر حال، روابط ما با عربستان به سردی گرایید و آنان در جنگ، در کنار عراقی ها بودند و با آنان همکاری داشتند. ما هم وضع بدی داشتیم. از سویی 52 گروه زائر در کاروان یکصد نفری وارد جده شده اند، پروازها قطع شده و... غمِ عالم دل ما را گرفته بود.
پیش از موسم حج، وقتی برای اجاره ستاد در جده به عربستان رفتیم و با صاحب ساختمان تماس گرفتیم و به منزل او رفتیم، استقبال بسیار گرمی از ما کردند. آن ها شیعه بودند. اتاق هایشان با قالی های کاشان فرش شده بود. وقتی صحبت اجاره شد، گفت:
سال گذشته پدر ما فوت کرد و من از طرف ورثه اختیار دارم، این ساختمان را پیش کش برادران ایرانی می کنیم، هرچه دوست دارید بدهید.
تا آنجا که یادم هست، قرار شد ده هزار ریال پول پیش بدهیم، ده هزار ریال هنگام آغاز حج و بیست هزار ریال باقی مانده را هم در پایان حج و هنگام تحویل ساختمان پرداخت کنیم.
وقتی پروازهای ما قطع شد، حال پریشانی داشتیم. در ستاد جده بودیم که دیدیم جوان صاحب ساختمان با نگرانی آمد. گویی همه چیزش را از دست داده است! او از این که صدام به کشور ایران حمله کرده، بسیار ناراحت به نظر می رسید. سعی کردم به او دلداری دهم ولی او همچنان چهره ای نگران داشت.
سه خط مستقیم تلفن در جده، مدینه ومکه اجاره کردیم و پیوسته از وضع ایران جویا می شدیم. در همین روز آقای اسکندرزاده، که رییس ستاد مدینه بود، با ما ارتباط تلفنی برقرار کرد و گفت:
هرچه زودتر به ما کمک کنید، 1800 نفر پیش پرواز که آمده اند، در ستاد گرد آمده اند و پول می خواهند. اگر نیایی ستاد را بر سر ما خراب خواهند کرد! چند نفر از برادران ستاد جده را به مدینه فرستادم و گفتم صبح با هواپیما خودم را به مدینه می رسانم.
صبح روز بعد، وقتی وارد مدینه شدم، دیدم وضعیتِ بدی به وجود آمده است. مسؤولان عربستان، برخورد بسیار بدی با ما داشتند. در مدینه دو ستاد داشتیم که یکی در هتل بافقی، در خیابان ابوذر بود جلسه ای سه نفر از روحانیون تشکیل داده شد; آقایان رستگار پناه، جلالی خمینی و قوانینی (که روحانی و از مدیران گروه بود). در آن جلسه تصویب کردند که به خدمه پیش گروه، 5000 ریال سعودی پرداخت شود. مرا هم به جلسه هدایت کردند. در آنجا به آقایان گفتم: ارتش بعثی عراق به ایران حمله کرده و تأسیسات نفت آبادان را زده اند. دیگر ارزی در کار نیست و پرداخت چنین مبالغی غیر ممکن است. ما ذی حساب دولت داریم و تا ردیف نداشته باشیم، امکان پرداخت نداریم. با آقای قدرتی که از طرف ذی حسابی به عنوان ذی حساب دولت است، به اینجا دعوت می کنیم تا به طور مستقیم با ایشان صبحت کنید.
به دنبال این سخنان، آقای قدرتی را به جلسه دعوت کردم، ایشان هم، مسأله ای را که آقایان تصویب کرده بودند، مطرح نموده، گفتند: امکان پرداخت نیست، اگر هم باشد، باید آقای توکّلی بینا با دکتر نِصحت سرپرست هلال احمر دستور پرداخت بدهند. رابطه ما با تهران قطع است. وزیر ارشاد به جده تلکس زده که اگر پرداختی دارید، باید یکی از دو نفر; آقایان توکّلی بینا و دکتر نصحت، که عضو شورای عالی حج و زیارت هستند، دستور پرداخت بدهند.
آقای نیکنام، یکی از مدیران گروه، گفت: ساختمان 10 طبقه ای که ما در آن هستیم، پشت بام خوبی دارد، برای پاسخ به پیش گروهایی که درخواست مساعده دارند و به ستاد مدینه برای دریافت ریال سعودی فشار می آورند، در آنجا جلسه ای بگذاریم و تصمیم گیری کنیم.
به دنبال این پیشنهاد، در ستاد مدینه اعلامیه ای نصب کردیم مبنی بر این که فردا شب در ساختمان نیکنام، برای حلّ این مشکل حضور پیدا کنند. بدینوسیله 1800 پیش گروه را به آنجا دعوت کردیم، در ضمن از آقایان رستگار پناه، قوانینی و جلالی خمینی برای شرکت در جلسه دعوت کردیم. فردا شب، وقتی وارد ساختمان شدیم برق آن قطع بود. ده طبقه را از پله ها بالا رفتم. به طبقه نهم که رسیدم، متوجه شدم آقایانِ پیش گروه ها بلندگو را به دست گرفته و اعلام می کردند که انقلاب شده است، باید تعرفه ها را پرداخت کنند. همه پیش گروه ها و آقایان روحانیون، که پیشتر از آن ها نام برده شد، حضور داشتند. به طرف بلندگو رفته، آن را به دست گرفتم. سخنان آن ها قطع شد. دیدم لازم است با طرح مسائل عاطفی جمعیت را تحت تأثیر قرار دهم. خبرهایی را که از ایران در مورد هجوم اشغال گران بعثی و صدامیان متجاوز شنیده بودم، به همه اعلام کردم و آنان را در جریان گذاشتم. گفتم که منطقه نفتی آبادان را بمباران کرده اند و دیگر از پول و ارز خبری نیست. چشم ما روشن! شما انقلابی ها آمده اید که پیام انقلابتان را به دیگر مسلمانان ابلاغ کنید! مگر شما عِدل قماش به دولت فروخته اید که اینگونه طلبکار شده اید؟! جنگ را بر ما تحمیل کرده اند. هر کدام از شما که 4000 ریال سعودی در ایران گرفته اید، باید اکنون حساب پس بدهید. چند نفر از آقایان را در ستاد مأمور کردیم که بررسی کنند پول هایی که گرفته شده، در کجا مصرف گردیده است. در ضمن هر کسی ناراحت است و میل دارد برگردد، به جده بیاید تا از راه سوریه به ایران بفرستیم. آن کسانی هم که پول دارند، دیگر به ستاد مراجعه نکنند.
در دفتر، برنامه ریزی نموده، افراد را به سه دسته تقسیم کردیم:
1 . کسانی که پول دارند، دیگر برای گرفتن پول به ستاد مراجعه نکنند.
2 . نام 300 نفر را که ناراحت بودند نوشتیم و از راه سوریه به ایران برگرداندیم.
3 . از پیش گروه هایی هم که سفر نخست آنان به حج بود و تا مدینه آمده بودند، تعهد گرفتیم که در ایران وجه خود را بپردازند و آنان را به همان 52 گروه معرفی کردیم و بدینوسیله مشکل پایان یافت.
امّا وضع زائران ایرانی، که پنج هزار و دویست نفر بودند، مناسب نبود. آنها از این که به کشورشان حمله شده، نگران بودند و وضعیت روانی خوبی نداشتند. از سوی دیگر، دولت عربستان هم برخورد بسیار بدی با زائران ما داشت. جلوی درِ ستاد مدینه مقوای سه بعدی نصب شده بود، که به هر طرف می چرخید، عکس امام(قدس سره) دیده می شد. احتمال دادیم مأموران حکومتی به ستاد حمله کنند. خانم ها، عکس ها و بعضی اوراق را که برای توزیع در ستاد تهیه شده بود، از ستاد خارج کردند. اتفاقاً عصر همان روز، مأموران امنیتی به ستاد ریختند و آن را تخریب کردند. در این حال تعدادی از ایرانیان به صورت گروهی به دادن شعار پرداختند که پلیس چند تن از آنان را بازداشت کرد و به پاسگاه شارع ابوذر انتقال داد و تا ساعت حدود 9 شب، از آزادی آن ها خبری نشد.
پس از مشورت با دوستان و همکاران، چند نفر به اتفاق آقای رستگاری به شرطه خانه شارع ابوذر رفتیم. افسر پلیس منطقه برای گفتگو با ما آمد. با او در رابطه با آزادی برادران صحبت کردیم. برخورد نا مناسبی داشت. با تهدید و اخطار حرف می زد. به او گفتم برخورد شما نا مناسب است، اگر نمی خواهید در کشور شما باشیم، به طور کتبی بنویسید تا ما زائران خود را از کشور شما خارج کنیم. به هر صورت، برادران دستگیر شده را آزاد کردیم.
بعد از اعمال حج، ما برای اعزام زائران کشورمان به ایران به جده برگشتیم. هر سال، زائران به هر ترتیبی که وارد عربستان می شدند، هنگام مراجعت به همان ترتیب نوبت به کشور باز می گشت. متأسفانه در این سال، کارمندان اوقاف فهرست اسامی را به هم زده بودند و وضع نامناسبی پیش آمده بود. بهویژه زائران خوزستانی، که صدام به آن منطقه حمله کرده بود و بیشتر از بقیه ناراحت بودند، جلوی هواپیمایی ایران گرد آمدند و مانع از پرواز می شدند. آقای نقشینه، که در آن سال مسؤول پروازهای ایران ایر در عربستان بود، به ستاد آمد و از من خواست که به یاری اش بیایم و مشکل پروازها به ایران را حل کنم. گفتم: صدایم گرفته است. نمی توانم صحبت کنم. اصرار کرد که بیایید و با بلند گو صحبت کنید. در هر صورت جلوی دفتر هواپیمایی رفتم و با بلندگو به زائرانی که مانع پرواز شده بودند، با تقاضا و خواهش گفتم: شما دو نفر نماینده تعیین کنید تا با هم حرف بزنیم، با همه شما که نمی شود حرف زد.
دو نفر نماینده فرستادند و با همکاری هم، در دفتر اوقاف، فهرست اسامی را که ترتیبش را به هم زده بودند، براساس فهرست اسامی و طبق تاریخ ورود زائران به جده، تنظیم کردیم و پروازها به نوبت انجام شد.