پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم در مخزن الاسرار3
توقف کرده و پیامبر به تنهایی ادامه میدهد؛ زیرا از این مرحله به بعد، جبرئیل ظرفیت و توان همراهی را نداشته است. ازاین رو، به پیامبر گفت:
لَوْ دَنَوْتُ اَنْمُلَةً لاَحْرَقْتُ[25]
«اگر به اندازة بند انگشتی بالاتر از این روم آتش میگیرم.»
وقتی از سفر باز میگردد و مردم را از حقایقی که دیده آگاه میکنند. بعضی ایمان میآورند و بعضی دیگر کفر ورزیده و آن حضرت را به دروغگویی متهم میکنند. چند خبر به آنها میدهد تا اینکه به درستی اخبار او واقف میشوند. ولی دشمنان آگاهکه آگاهانه از حقیقت رویگردان شدهاند، با هیچ صداقتی و خبر صحیحی هدایت نمیگردند.
در تفاسیر قرآنکریم در چند وچون معراج حضرت رسول| نظریات زیادی دادهاند واحادیث فراوانی نقلگردیده است. بسیاری از احادیث قدسی حاصل سفر معراج است.
در قرآن کریم، معراج اول بار در سورة اِِسراء مطرح شده است که میفرماید:
سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأَْقْصَی الَّذِی بارَکْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ.[26]
«پاک است آن خدایی که بندهاش را شبانه از مسجدالحرام به سوی مسجدالاقصی، که اطرافش را مبارک ساختیم، سیر داد، تا از آیات خود به او نشان دهیم که فقط خدا بسیار شنوا و بینا ست.»[27]
شاعران زیادی، مسأله معراج را طبق ذوق و سلیقة خود، به شعر درآوردهاند و در این میان جناب نظامی از قدیمیترین شاعرانی است که به بیان آن پرداخته و میگوید:
چشم خورشید محتاج اوست نیم هلال از شب معراج اوست
تخت نشین شب معراج بود تخت نشان کمر و تاج بود[28]
نیم شبی کان فلک نیمروز کرد روان مشعل گیتی فروز
نه فلک از دیده عماریش کرد زهره و مه مشعله داریش کرد
کرد رها در حرم کاینات هفت خط و چار حد و شش جهات
دیده اغیار گران خواب گشت کو سبک از خواب عنان تاب گشت
چون دو جهان دیده بر او داشتند سر ز پی سجده فرو داشتند[29]
عشر ادب خوانده ز سبع سما عذر قدم خواسته از انبیا
ستر کواکب قدمش میدرید سفت ملایک علمش میکشید
در شب تاریک بدان اتفاق برق شده پویة پای بُراق
سدره شده صد ره پیراهنش عرش گریبان زده در دامنش
زان گل و زان نرگس کان باغ داشت نرگس او سرمه ما زاغ داشت
چون گل از این پایة فیروزه فرش دست به دست آمده تا ساق عرش
همسفرانش سپر انداختند بال شکستند و پر انداختند
او به تحیّر چو غربیان راه حلقه زنان بر در آن بارگاه
پرده نشینان که درش داشتند هروج او یکتنه بگذاشتند
رفت بدان راه که همره نبود این قدمش زآنقدم آگه نبود
هرکه جز او بر در آن راز ماند او هم از آمیزش خود باز ماند
بر سر هستی قدمش تاج بود عرش بدان مائده محتاج بود[30]
راه قِدَم پیش قَدَم در گرفت پردة حلقت زمیان برگرفت
آیت نوری که زوالش نبود دید به چشمیکه خیالش نبود
دیدن او بیعرض و جوهر است کز عرض و جوهر از آنسوتر است
مطلق از آنجا که پسندید نیست دید خدا را و خدا دید نیست
دیدن آن پرده، مکانی نبود رفتن آن راه، زمانی نبود
هر که در آن پرده نظرگاه یافت از جهت بیجهتی راه یافت
لطف ازل با نفسش همنشین رحمت حق نازکش او نازنین[31]
لب به شکر خنده بیاراسته امّت خود را به دعا خواسته
همّتش از گنج توانگر شده جملة مقصود میسّر شده