بقیع5
امر پیامبر نسبت به حضور در بقیع
پیامبر| سفارشهای فراوانی کردهاند که صحابه به بقیع رفته، برای اهل بقیع استغفار نمایند. در این خصوص، مواردی را شاهدیم:
1. امر به اصحاب به اینکه همراه ایشان در بقیع حاضر شوند.
2. امر به اصحاب که برای خواندن نماز میت، در بقیع حضور یابند.
3. امر به اصحاب که در بقیع حاضر شده، نسبت به مدفونین آن دعا نمایند و طلب استغفار کنند.
4. امر به علی× که همراه ایشان باشد و در بقیع به دعا بپردازد.
5. امر به علی× که به تنهایی، در هر زمانی که ممکن است و در آخر شب، به بقیع رفته، برای اهل بقیع دعا و استغفار نماید.
مضمون روایات گذشته، موارد پیش نوشته را تأیید میکند که در این خصوص به چند نمونه هم اشاره میکنیم:
«عَنْ سُلَیْمِ بْنِ قَیْسٍ الْهِلاَلِیِّ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا ذَرٍّ جُنْدَبَ بْنَ جُنَادَةَ الْغِفَارِیَّ قَالَ رَأَیْتُ السَّیِّدَ مُحَمَّداً| وَ قَدْ قَالَ لأِمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ× ذَاتَ لَیْلَةٍ إِذَا کَانَ غَداً اقْصِدْ إِلَى جِبَالِ الْبَقِیعِ وَ قِفْ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الاَرْضِ فَإِذَا بَزَغَتِ الشَّمْسُ فَسَلِّمْ عَلَیْهَا فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ أَمَرَهَا أَنْ تُجِیبَکَ بِمَا فِیکَ فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ خَرَجَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ× وَ مَعَهُ أَبُو بَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ جَمَاعَةٌ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الاَنْصَارِ حَتَّى وَافَى الْبَقِیعَ وَ وَقَفَ عَلَى نَشَزٍ مِنَ الأرْضِ فَلَمَّا طَلَعَتِ الشَّمْسُ قَالَ× السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلْقَ اللَّهِ الْجَدِیدَ الْمُطِیعَ لَهُ فَسَمِعُوا دَوِیّاً مِنَ السَّمَاءِ وَ جَوَابَ قَائِلٍ یَقُولُ وَ عَلَیْکَ السَّلاَمُ».[11]
« از سلیم بن قیس هلالی است که گفت: از ابوذر جندب بن جنادة غفاری شنیدم که گفت: دیدم سید را (محمد مصطفی را) که درود خدا بر او و آلش باد! به امیر مؤمنان، علی× فرمود: در شبی که صبح که شد، به بقیع برو و بر قطعهای از زمین آن بایست، وقتی که خورشید طلوع کرد، به آن سلام کن، که خداوند به آن امر کرده هر چه بگویی به تو جواب دهد. چون صبح شد، امیر مؤمنان× بیرون شد و ابوبکر و عمر و جماعتی از مهاجر و انصار هم با او بودند. وقتی که به بقیع رسید، بر قطعهای از زمینش مکث نمود و چون که خورشید طلوع کرد. علی× به خورشید سلام داد و فرمود: سلام بر تو ای خلق جدید، خدا که خدا را اطاعت خالصانه میکنی. پس همراهان نالهای شنیدند و جواب گویندهای را که میگفت: درود بر تو ای علی....»
در روایات فراوان آمده است که در ماجرای بازگشت جعفربن ابیطالب از حبشه، پیامبر به علی× امر کرد: پارچهای را که جعفر آورده، بردارد و به بقیع ببرد و دعا کند و سپس آن را تقسیم نماید.[12]
در روایت دیگری آمده است که پیامبر| میخواست وصایای رازگونهای را به علی× بگوید. به انس بن مالک فرمود: برو و علی را بیاور، انس میگوید: رفتم و علی را خواستم به حضور پیامبر بیاید. علی آمد. پیامبر| به او فرمود:
«انطلق معی، فجعلا یمشیان و أنا خلفهما، و إذا غمامة قد أظلّتهما نحو البقیع لیس على المدینة منها شیء، فتناول النبی شیئاً من الغمامة و أخذ منها شیئاً شبه الأترنج، فأکل و أطعم علینا، ثمّ قال: هکذا یفعل کلّ نبیّ بوصیّه».[13]
«ای علی، با من بیا، آن دو با هم میرفتند و ابری بر سرشان سایه افکنده بود که در شهر مدینه سایهای نداشت، پیامبر، چیزی از ابر گرفت نظیر ترنج، از آن خورد و به علی هم داد. سپس فرمود: چنین کاری را هر پیامبری با وصیّ خود انجام میدهد.»
در ادامة همین روایت دارد که پیامبر در بقیع اسراری را به علی منتقل فرمودند.
نتیجه
نتیجه و برداشتی که از نوع برخورد پیامبر| با بقیع و دیدگاه آن حضرت نسبت به این مکان میتوان داشت، این استکه بقیع در اندیشة نبوی، دارای جایگاهی رفیع و بلند بوده و آن حضرت، در هر موقف و زمان مناسبی که پیش میآمده، نسبت به بقیع سفارش میکرده است. رسول الله میخواستهاند، حضور در بقیع و حرمت نهادن به آن، برای آیندگان سنت گردد و بعداً در مطاوی تاریخی خواهیم دید که مردم مدینه، پیش از رسمیت یافتن بقیع الغرقد، به عنوان قبرستان عمومی، توسط پیامبر| مردگان خویش را در گورستان عمومی «بنیحزام» و «بنیسالم» دفن میکردند و گاهی هم مردگان خود را در داخل منازل خویش به خاک میسپردند. اما پس از اینکه پیامبر، اسعد بن زراره و عثمانبن مظعون و فرزندش ابراهیم را در قبرستان بقیع دفن کرده، این محل مورد توجه واقع شد و رسمیت یافت و پس از آن مردم مدینه، درگذشتگان خود را به این قبرستان میآوردند و با سنتها و تشریفاتی که از دوران پیامبر به یادگار مانده بود، مردگان خویش را دفن میکردند.
مردم مدینه، با اقتدا به آن حضرت، خارهای غرقد را از آن ستردند و بهطورکاملً زمین آنجا و درخت زار غرقد را از خارها پاک نمودند و مردگان خویش را در آن دفن کردند، که دفن مردگان تا امروز، همچنان ادامه دارد.
پینوشتها:
[1] . محقق نراقى، مستند الشیعه، ج 2 ، بى نا، 1353 ، ص 22
[2] . انصارى، شیخ محمد تقى موسوعة الفقهیة المیسره، ج 2 ، مرکز انتشارات اسلامى، 1368 ، ص 17
[3] . ابن شبه، پیشین، ج 2 ، ص 385
[4] . نووى، یحیى الدین، المجموع، دار احیاء التراث، بیروت، 1989 م ، ج 15 ، ص 521
[5] . الشروانى، حواشى الشروانى، ج2 ، ص 199
[6] . ابن شبه، پیشین، ص 57
[7] . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 22 ، دارالکتب الاسلامیة، 1363 ، ص 466
[8] . اگر حدیثی را افراد مختلف از معصوم روایت کرده باشند و احتمال تبانی و دروغسازی در میان نباشد و خلاصه برای انسان یقینآور باشد، آن را متواتر می نامند.
[9] . مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 18 ، ص 130
[10] . البحرانى، یوسف ، حدائق الناظرة، ج 10 ، مؤسسه نشر اسلامى، 1386 هـ ، ص 266
[11] . ابن عبدالوهاب، حسین ، عیون المعجزات، مطبع الحیدریة فى النجف، 1950 م، ص 4
[12] . ر. ک. به: بحرانى، سید هاشم مدینة المعاجز، ج1 ، صص 232- 227
[13] . بحرانى، سید هاشم، مدینة المعاجز، ج1 ، مؤسسه معارف الاسلامیه، بى تا، ص 285