بقیع1
بقیع، قطعه زمینی رها شده و مقبرهای همچون مقابر عمومی نیست، گنج تاریخ و مخزن اسراری جاودانه است. تاریخی مملو از حادثه و دنیایی از همة عظمتها، اخلاصها، رشادتها، کرامتها، معناها، جانفشانیها، ایثارها، مظلومیتها، حماسهها و فریادهاست؛ فریادهایی در سکوت، گریههایی در تنهایی.
نالههایی در ظلمت، یادوارهای است از جهادها و پیکارها و از خود گذشتنها، نمادی است از عظمت یک تاریخ بلند و گسترده، واگویة کتابهای سترگ است که باید به استنطاق درآید و به مرحلة کتابت نهاده شود تا نهفتههای حیات بخش و شور آفرین و الهام بخش خود را باز نماید و اسراری را که در خود نهفته، برملا سازد تا درسهای خود را بی دریغ، فراروی تشنگان حقیقت و معرفت و انسانیت بازگو نماید و عبرتهای خود را به صاحبان بصیرت ارزانی دارد.
بقیع، مجمع اسرار، رازها و رمزهای سر به مهر است که دست تطاول و ستم، نگذارده لب بگشاید و رازها و رموز و اسرار معرفت بخش خود را فراروی انسانهای سرگشتة معاصر، نجوی کند.
بقیع، سینة سینا است، که اکنون ساکت و خاموش، منتظر سؤالهای ذهنهای کاوشگر و معنا طلب است. بقیع داستان صدها صحابی مخلص و وفادار است که هرگز سهمی دنیوی از ایثار و اخلاصها و همگامیهای خود با نبیّ رحمت در دنیای ماده، طلب نکردهاند.
داستان امامت شیعی و راستین اسلامی است که در چهرة سبط اکبرِ نبیّ رحمت، حسن مجتبی× و باقی ماندة حادثه طف، سجاد امامت× و باقر علوم و صادق آل البیت^ تجلّی یافته است.
داستان و غمنامة خلیفة بلافصل پیامبرِ رحمت و دخت مظلومة او، سیدة زنان عالم است. غمنامة غربت، انقطاع وحی و سیلی خوردنهای دردانة هستی و گریههای ممتد از رجعت امت، پس از پدر خویش و نگین رسالت و نبوت است. معنای آیة تطهیر و طنین صدای مظلومانة کوثر است و فریاد بیت الأخزان فاطمه، نگین هستی است. واگویة دخترکانی از تتمة نبوت است که با غمهای سترگ خود، در سینة آن غنودند؛ همچون رقیه و زینب و امّ کلثوم، بازتابی از کرامت زنان و مادرانی بزرگ است که با دستان خود انسانهایی بزرگ را به تاریخ انسانیت عرضه داشتند و با کعبه نجوی کردند و طفلِ مام هستی را، که جان جهان است، بر دستان کرامت خویش گذاردند. داستان بانویی است که کفالت خاتمة رسالت و عقل کلّ هستی را مفتخر شده است.
بانویی بزرگ، فاطمة بنت اسد، که هم مام امیر ولایت و عدالت است و هم کفالت گر انسان کامل تاریخ بشریت، ستودة خدا، محمد مصطفی|.
بقیع، یادمان سعدیهای است که با شیر پستان خویش، کاری همچون فاطمة بنت اسد را تداعی کرده است.
بقیع، جایگاه مادران امت، زنانی کرامت پیشه؛ همچون جویریه، امّ حبیبه، امّسلمه، ماریه و... که همواره، همچون امّ سلمه و امّ حبیبه، غمهای زنانه را از چهرة تابناک پیامبر ستردند.
غمنامة صفیه و عاتکه؛ دو بانوی با شهامت و عمّههای یتیم عبدالله، پیام آور حقیقت است؛ آنان که پشتوانهای برای یادگار رسالت بودند. واگویهای از گریههای خواهری است که سیل اشکش او را تا اُحد فراخوانده و در غم عمّ پیامبر، سید شهیدان اُحد، مویه کرده و خونابة دلِ خویش را در رگهای تاریخ جاری کرده است.
بقیع، داستانِ فراوانِِ گفته شدة عدالت علی است، که عقیلِ برادر را هم از بخششی اضافه دریغ داشته تا عدالت، قربانی خویشاوندی و تبارگرایی نگردد و داستان حدیدة محماتش عالمی را در فراگیری درس عدالت، کفایت کند.
بقیع، داستان مکرّر غمِ رسول خاتم در فراق از دست دادن جگر گوشه ای است که امید نبیّ رحمت بود؛ ابراهیم، ابن رسول خاتم؛ او که ولادتش موجی از شادی را در مدینة الرسول و مرگش، سایه ای از غم را بر شهر وحی و شهر محبوب پیامبر خدا افکند.
بقیع، غم مادری است که اشکش را از مدینه تا کربلا روانه کرده و پسران قهرمان و قهرمان قهرمانان حادثة طف را نثار آرمانهای رسالت کرده، تا فریاد رهایی بخش محمد| در سینة تاریخ بماند و دُردانه و جگر گوشه اش، سیّد شهیدان طف، تنها نماند. او که ابوالفضل رشیدش و عون و عبدالله و جعفرش را برای همرکابی با جگر گوشة فاطمه÷ و علی×، همراه او نمود تا در رکابش بسان دستههای گل پرپر شوند و به کام مرگی با عزّت و کرامت در افتند.
باز هم بنگارم که بقیع، یادوارة تشت سرخ خون و یادوارة تیرهای نشسته بر پیکری مظلوم است.
فریاد باقی ماندة حادثة طف و رییس بکایین است و صاحب دعاهای پندآموز معرفت بخش.
بقیع، داستان منصور شیطان است که با نصرتهای شیطان، حبل الهی را و رییس احیاگر تشیع را به خاک نشاند و علم و کرامت و فضیلتش را از تشنگان معرفت دریغ داشت.
بقیع، غمنامة مدینة مظلوم، در دوران تاراج گری است که یزیدش نامیدند تا حرّه را بیافریند و بیالاید و انسانهای والاتبارش را به دست دشنه مسرف بن عقبه بسپارد و به تاراج گری اش فرمان دهد و اباحة این تطاول را اعلامش نماید تا که هر چه میتواند قساوت کند. ناپاکی نماید و هزاران تخم حرام را از تیرة اموی تا امروز بر آن بیفزاید، مؤمنانش را کشته و حرام زادگانش را به دست تاریخ قساوت علم کند، تا که امروز هم دشنه به دست، آمادة فشردن گلوهای عدالت طلب باشند. لهوفی در سینه سوزان است، سینة بی کینة شیعه. آری، بقیع داستان سرای واقعهای است که حرّه اش نامیدند، نه حرّه شرقی یا غربی، که حرّة حرارت کینه و بغض فرزندان عاص، که پس از گذشت از سی تن، سرها را درو کردند و داستان شجرة ملعونه را تفسیر نمودند.
بقیع، سوگنامة شهیدان با فضیلت و بی ادعای احد است که پس از سید شهیدان احد، به صورتی تدریجی از کثرت جراحت، بر خاک بقیع غنودند.
بقیع، نمادی از کینة ابوسفیان است؛ آن که هرگز به خدا ایمان نیاورد «ما أسلم و لکن استسلم » او اسلام نیاورد و لکن تظاهر به آن نمود. او (ابوسفیان ) ریشة درخت ملعونه در قرآن است که همواره از نسل و ذریة سفّاکش چه خونها که نریخته و چه سرها که بر نیزه نگردیده تا در سینة بقیع نهان گردند و بالأخره بقیع، مطلع غزل حجّت آخرین است.
بقیع، فریادی رسا و بغضی در گلوی تاریخ است که باید با لبان و نوک قلم انسانهای دارای نقش و رسالت فریاد شود و به دایرة المعرفت تبدیل شود و داستان صحابی و دیگر انسانهای والاتبار و داستان امامت فخرآفرین شیعه و غمهای نهفته در دوران او را به تفسیر و نمایش بایسته بپردازد.
من بقیع را در چند مقبرة رنگ و رو رفته و به غربت نشسته نمی دانم. او را فریادی مجسّم و بغضی ترکیده از گلوی تاریخ میدانم.
بقیع هم اکنون در مجلس آل فلان گرفتار آمده، صهیونیسم را شادمان نموده و سازمانهای جاسوسی عالم را؛ سازمانهایی که جاهلیت مدرن و پست مدرن را پاس میدارند، بدون زحمتی به اغراض شیطانی شان رسانده و همانها و نفّاثات فی العُِقد، چنان در شیپورها دمیدهاند و در گوشها خواندهاند که بقیع، باید در مسیر فراموشی فرایندی را طی کند که ذکرش و یادش نماد شرک است و بدین روی، قبور امامان بقیع، بیت الاحزان و قبة ابراهیم بن رسول خاتم و یادمان فاطمة بنت اسد و حلیمة سعدیه و مادر چهار پسر از دست داده و... به دست تخریب سپرده شد و چیزی از آن مشهود نیست و هم اکنون دلقکهایی ساخته شده از شام و هرات و حلب و بخارا و سمرقند و مدینه و یمن و هر ناکجا آباد دیگر، گردشان آوردهاند و با دلارها و ریالها و تورهای کشندة نامرئی در محفظة ذهن شیطانی اش خواندهاند که دشداشهای بر تن نما، عبایی بر دوش، تسبیحی بر دست، چفیهای بر سر و رمانی بر فرق بند و داد سخن ده، که توسّل، شرک است، معرفی غنودگان در بقیع، کفر است و....
آری دیروز بقیع، و داستان تاریخ میانه و تاریخ امروزینش، همه برگهای عبرت میباشند و قابل تذکار و بسط و شرح و تفصیل و پژوهش و تحقیق.
بقیع، غم همیشة شیعه
بقیع، در مدینه است. در مکه که هستی، فقط میبینی صفهای نماز باید چنان مستقیم باشد که از خط اعتدال، یک میلی متر هم خارج نشود، مخالفت با شیعه، رنگ روشنی ندارد و ملایمتر مینماید.
اما همینکه پا به مدینه میگذاری و از سنگفرشهای ساخته شده در ایتالیا و فرستاده شده از اروپای مدرن که میگذری، پایت را به روی محلّهای مینهی که محلّه بنی هاشمش میخوانیم، محلهای که دشمنان پر کینة بنی هاشم از حذفش شادمانهاند، از آن که میگذری و بر آن وقوفی مختصر و مکثی کوتاه را که میکنی یکباره میخواهی فریاد بکشی. آه، ای امامت مظلوم. آه، ای پیامبر رحمت،که سخنانت قبل از دفنت، همگی به فراموشی نهاده شدند، دست رحمتت را دریغ مفرما و از تطاول پیشگان در محضر عدل ربوبی شکوه نما و دل بی کینة شیعه را از غم خلاصی بخش!
از چنین وضعیتی، اولاد یهودا رقص شادی میکنند! آری، به پشت دیوار بقیع که میرسی، همة مظلومیت و غربت و تنهایی شیعه را مینگری، شیعهای که مصب و مجرای ولایت است.
وضع کنونی بقیع، قطعاً، نتیجة کینة اولاد یهودا است. بقیع، بغض فرو خفتة اصحاب شیطان است، که همچون اصحاب اُِِخدود، اخگر و آتشی علیه آن بر افروختند.
بقیع، کینة مشرکان علیه موحّدان است تا برای از چشم انداختنش او را به شرک در الوهیت متهم نمایند تا بتوانند شرکی همه جانبه را در ذهن به ظاهر مسلمانان جایگزین نمایند. آری، بقیع خاری در گلوی استعمار و خاشاکی در چشمان مادّه پرستش میباشد.
و صد البته که بسیار هم مایلند تا اصلاً نقشة بقیع از دل مدینه حذف گردد و البته که در سینة تنگ و پلید اولاد یهودا، این ایدة شیطانی وجود دارد که داستان بقیع، همچون محلّة بنی هاشم، به سنگفرشهای مدرن و بازاری مکاره تبدیل شود و کالاهای آمریکایی، چینی، اروپایی، ایتالیایی و فرانسوی به معرض فروش نهاده شود.