یهودیان مدینه1
یهودیان مدینه
آیا یهودیان مدینه از بنی اسرائیل بودهاند و یا عربهایی بودند که بر دین یهود گرویدند؟
گمان نمی بریم به آسانی بتوان به اطلاعاتی دست یافت که حقیقت وجود و تبار آنان در مدینه، در دوران کهن را نشان دهد؛ زیرا بررسی در این زمینه نیاز به متنهای تاریخی روشن و قابل اعتماد دارد که بررسی کننده، در آن به تجزیه و تحلیل بپردازد، در حالی متأسفانه در این زمینه اطلاعات و اسنادی در دست نیست.[i] لیکن باز این حقیقت نمیتواند ما را از اشاره به موارد خلاف در منابع، راجع به ریشة یهود و چگونگی فرود آمدن آنان در یثرب باز دارد. برخی از تاریخ نگاران معاصرگفتهاند: یهود از جمله افرادی بودهاند که در سپاه نبونید، روزی که به تیما وارد شد، خدمت میکرده اند. آنان در تیما و دیگر موقعیتهای حجاز و نیز در یثرب سکونت گزیدند.[ii] با توجه به اینکه در اخبار نوشته شدهای که دربارة نبونید وجود دارد، هیچگونه اشارهای به وجود یهودیان در لشکر او و یا سکونت دادن آنان در این دو سرزمین نشده است.[iii] در صورتیکه این روایت درست باشد، شاید آنان تعدادی اندک بوده و نقش مهمی در آن لشکر را ایفا نمیکرده اند.
همچنین اشاره شده است که تعدادی از لوحهای نبطیان در حجر و در نقاط دیگر از سرزمین نبط، نامهای عبری بهدست آمده است که اشاره میکند صاحبان آنان از یهود بودهاند.[iv] این نوشتهها به قرن نخست میلادی (تا سال 307) باز میگردد.[v]
با وجودِ پناهندگان یهودی در سرزمین عرب، طبیعی به نظر می رسد که بعضی از آنان، که در قرن اول میلادی در فلسطین زندگی میکردند، به سوی بلندیهای حجاز و به یثرب روی آورده باشند، این جابهجایی پس از دستیابی رومیان بر سرزمین شام و قتل و کشتار عبریها به جانبداری از عموزادگان خود، صورت پذیرفت. یهودیان، سرزمین حجاز و یثرب را بهعلت دور از دسترس بودن رومیان انتخاب کردند.[vi] از سوی دیگر یهودیان، عربهای ساکن در محدودة شرق غربی Limes Arabics را خویشاوند خود به شمار می آوردند؛ زیرا آنان از نسل اسماعیل و ابراهیم بودهاند. بنابراین، آنان را از رَحِم خود به شمار میآوردند و آرزوی پذیرش دین حضرت ابراهیم × ، نیای عرب و یهود را داشتند.
در اینجا ضروری میدانیم اشاره کنیم که برخی از پژوهشگران معاصر، تمایل به آن داشتهاند که رابطة یهود و عرب در حجاز و یثرب را به دورانهای بس کهن بازگردانند و در این راستا، آنان این رابطه را به بیش از هزار سال پیش از میلاد حضرت مسیح × یعنی پس از خروج بنیاسرائیل از مصر به فرماندهی حضرت موسی × دانستهاند.[vii] قوم یهود ـ به هنگام پیشروی به سوی فلسطین و شام ـ همگی ـ رنج و سختی فراوانی را تحمل کردند.[viii] شاید به علت عدم توانایی به بازگشت به سوی مصر، گروههای اندکی از آنان، که در جستجوی امنیت و سلامتی و رفاه بوده و برای فرار از سختیهای زندگی و کمبود توشهای که در دسترس داشتند، نظیر (خیار و هندوانه و تره و پیاز و سیر)[ix] پناه به سوی حجاز را ترجیح دادند. آنان شکایت خویش را، هنگام عبور از صحرای سینای خشک و بی حاصل، با حضرت موسی × در میان گذاشتند.[x] از سوی دیگر در آن هنگام منطقة حجاز و اغلب بخشهای جزیرة العرب از پردرختترین سرزمینهای خداوند به شمار میآمد.[xi]
برخی از شرق شناسان اشاره کردهاند که قبایل عبری، در سال 1255ق.م. در هجرت خود از مصر، به سوی فلسطین در سینا و نفود توقف کردند و حضرت موسی× با زنی عرب، که خدایی بیابانی و سنگدل بهنام یاهو را عبادت میکرد، ازدواج نمود. این خدا همانی است که پس آن، «یهوه» خوانده شد.[xii]
از این روایت، چنین برمیآید که در دوران حضرت موسی × ارتباطی عمیق میان یهود و عرب وجود داشته، که در آن هنگام، جابهجایی برای دستیابی به چراگاهها ـ چه در صحرای جزیرة العرب و یا در صحرای سینا ـ در نهاد آنان قرار داشته است. دیدگاه آنان به فلسطین چنان بود که این منطقه در امتداد طبیعی حجاز قرار داشته و در نتیجه طبیعی بود که ساکنین این دو منطقه با یکدیگر روابطی داشته باشند.[xiii]
پیگیری روایات تاریخ نگاران مسلمان درباره پیوند یهود با مردم مدینه نیز آشکار میسازدکه آنان نیز این جماعت را بهدوران حضرت موسی × باز میگردانند. آنان این پیوند را به عوامل سیاسی و گاه دینی[xiv] ارتباط میدهند. برخی از تاریخ نگاران عوامل سیاسی را قدرتمند شدن عمالیق ساکن در یثرب و جحفه در سرزمین حجاز عنوان کردهاند. عمالیق در این هنگام دست به حملههای فراوان و پی درپی بر بنی اسرائیل در شام زدند؛ بهطوری که آنان را ناگزیر ساخت که به حضرت موسی × شکایت برند. از اینرو، حضرت لشکری را مهیا ساخت و فرمان داد که همگی آنان را کشته و هیچ فردی را زنده نگذارند. لشکریان نیز چنین کردند و تنها در این میان، فرزند پادشاه آنان، که ارقم خوانده میشد را زنده نگاه داشته، سپس به شام مراجعت کردند که در این هنگام حضرت موسی × درگذشته بود.
بنی اسرائیل به آنان گفتند: شما سرپیچی کرده و از فرمان موسی روی گردانیدهاید، پس ما شما را پناه نمیدهیم. لشکریان گفتند: ما نیز به همان سرزمینی که بر آن غلبه کردیم، باز میگردیم. آنگاه به سوی یثرب بازگشتند و در آن سکونت گزیدند و زاد و ولد کردند.[xv]
اما برخی دیگر، عامل مذهبی را در این ارتباط و پیوند دخالت داده و گفتهاند: هنگامیکه حضرت موسی × با گروهی از بنیاسرائیل حجگزارد و در راه بازگشت از مدینه عبور کردند. این شهر را مطابق با ویژگیهایی که دربارة پیامبر آخرالزمان در تورات آمده بود، دیدند. گروهی از آنان تصمیم به سکونت در آن گرفتند. از اینرو، در موقعیت بازار بنیقینقاع فرود آمدند. سپس گروهی از عربها به آنها پیوسته و به کیش آنان درآمدند.[xvi] در کنار آن، روایات دیگری، از برخی تاریخ نگاران اسلام و جز این ها در دست است که اشاره میکنند فرود آمدن یهود در حجاز به دوران نبوخذ نصر یا بختنصر باز میگردد. او هنگامی که به فلسطین آمد، گروهی از یهودیان به سوی وادی القری و خیبر و تیماء و یثرب گریختند و تا ظهور اسلام در این مکان ها سکونت داشتند.[xvii]
آیین یهود در میان عرب ها راه یافت،[xviii] از آن جمله میان قبیلة حمیر و بنیکنانه و بنی حارث و کنده[xix]، و غسان[xx]، و بلی[xxi] و از اوس و خزرج[xxii] نیز گروهی این آیین را اختیار کردند. دربارة اختیار کیش یهود از سوی اوس و خزرج اشاره شده است؛ زنیکه فرزندش زنده نمیماند، با خود عهد میبست در صورتی که فرزندش زنده بماند، او را به کیش یهود درآورد.[xxiii] این مطلب اشاره به آن دارد که یهودیت در میان اوس وخزرج رواج نداشته وپذیرشآن نیز ازروی رغبت وخرسندی نبوده است. از این رو، ما را به این حقیقت رهنمون میسازد که دیدگاه عرب نسبت به پذیرش آیین یهود با بدی و ستم همراه بوده است، تا آنجا که یهودی شدن برابر با هلاک گردیدن بوده است. به این معنا که مادر ترجیح می داده فرزندش زنده بماند حتی اگر یهودی باشد! به بیانی دیگر یهودی شدن فرزندش بهتر از مرگ او بوده است! البته این نمی تواند وجود گروههای اندکی از میان قبایل عرب را که با داشتن اهداف سیاسی ویژهای آیین یهود را پذیرفته باشند؛ مانند کعب بن الاشرف، که از قبیلة طی به شمار میآمد، سپس شخصی از بنی نبهان که پدرش به مدینه آمد و با بنی نضیر پیمان بست و سپس در میان آنان به مقام والایی دست یافت و با زنی از آنان ازدواج نمود.[xxiv]
همچنین در این میان میتوان جبل بن جوال بن صفوان بن بلال ذبیانی ثعلبی را نام برد که از بنوقریظه بود.[xxv] و حییّ بن أخطب که از بنی نضیر به شمار می رفت.[xxvi] گروهی او را در نسب عتیبة به حارث بن شهاب بن حدی تمیمی، قهرمان عرب دانستهاند.[xxvii]
به نظر میرسد که در این میان یهودی شدن گروهی نیز وجود داشته است. این اتفاق در فاصلة زمانی میان دو قرن چهارم و پنجم میلادی صورت گرفته است.[xxviii] اشاره شده است که مردم یمن همگی آیین یهودی را پذیرفته و آن را دین رسمی خود به شمار میآوردند.[xxix] همچنانکه گروهی از بنی حارث بن کعب و جمعی از غسان و جماعتی از جذام به این کیش درآمدند.[xxx]
از آنچه گذشت چنین بهدست میآوریم که شهروندانی عرب وجود داشتهاند که به آیین یهود درآمده و گروههای خاصی را تشکیل میدادهاند. و این حقیقت ما را به این باور میرساند که یهودیان بنیقریظه و بنینضیر و برخی دیگر از یهودیان حجاز، خود عربهایی بودهاند که آیین یهود را پذیرفته بودند.
و نیز در نسب بنوقریظه و بنینضیر گفته شده که آنان تیرهای از جذام[xxxi] بودهاند. و نیز اشاره شدهکه یهودی شدن افراد و قبایل یادشده، در دوران عاد؛ یعنی دوران سمؤال[xxxii] اتفاق افتاده است. سمؤال همان شخصی است که دارای روابط دوستانه با امرؤالقیس کندی بوده و در فاصلة قرن پنجم و ششم میلادی می زیسته است.[xxxiii]
اگر گفتههای پیشین دربارة نسب بنوقریظه و بنینضیر تا بنیاسرائیل را در نظر بگیریم، متوجّه میشویم که آنان از فرزندان خزرج بن صریح بن سبط بن یسع بن سعدبن لاوی بن جبربن نحام بن عازربن عیزربن هارون بن عمران × [xxxiv] میباشند.
در اینجا اگر تنها از بیان نسب خزرج بن صریح بگذریم، ملاحظه میکنیم که سایرین همگی دارای نامهای یهودی بودهاند که طبیعتاً برخی از آنان نام پیامبران می باشد.
به نظر میرسد وجود نام خزرج در آغاز این نسب، نشان دهندة آن است که اغلبِ نامهای اولیة آنان عربی[xxxv] میباشد. که خود نشان دهندة ارتباط آنان با خزرج و شاید نسب عربی آنان باشد و پذیرش نامهای یهودی پساز نامهای عربی بدین منظور بوده استکه با ارتباط دادن نسل خود با پیامبران دینشان، اهمیت و احترام خویش را بالا ببرند.