به بهانه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها
باز سر گشته و حیران
شده ام چه کنم سر به گریبان
شده ام مانده ام بی سر و
سامان شده ام شمعِ این شامِ غریبان
شده ام خاکِ غم سر نکنم
پس چه کنم؟ گریه آخر نکنم پس
چه کنم؟ پاره ای از جگرم
بود که رفت قوتِ بال و پرم بود
که رفت نفسم همسفرم بود
که رفت روضۀ آهِ حرم بود
که رفت رفتنش پاک زمینگیرم
کرد داغِ شرمنده گیش
پیرم کرد به رویِ آینه ام
چنگ زدند تا می خورد به او
سنگ زدند نعره بر دخترِ دلتنگ
زدند نوحه اش را دَف و
آهنگ زدند خنده ها بر تب و
تابش کردند جگرم بود کبابش کردند
با من از کوچۀ آشوب نگفت همۀ واقعه را خوب
نگفت از یهودی که زدش
چوب نگفت با من از ساقِ لگدکوب
نگفت همگی را به حدِ کُشت
زدند چوب و سنگ و لگد
و مشت زدند کوهی از غم به سر
و رویش ریخت آنقدر ضعف به بازویش
ریخت آه، بر دامنِ من
مویش ریخت روز و شب زخم به
پهلویش ریخت درد و داغش به تسلا
نرسید زخم هایش به مداوا
نرسید قامتش مثلِ صنوبرها، نه مانده از او به جز این پرها، نه چهره اش رفته به دخترها، نه سنِ او رفته به مادرها، نه دلِ افروخته اش کُشت مرا دامنِ سوخته اش کُشت مرا جگرم گشته کباب آب بریز مُرد برخیز رباب آب بریز نیست او را تب و تاب آب بریز شده ام خانه خراب آب بریز هستی خویش چسان خاک کنم باید این قد کمان خاک کنم عاقبت با مَحَنش می کشدم خونِ کُنجِ دهنش می کشدم وَرَمِ زخمِ تنش می کُشدم غسلِ با پیرهنش می کشدم غل و زنجیرِ تنش را چه کنم؟ آه حالا کفنش را چه کنم؟ ام کلثوم بیا خواهرِ من گریه ها کن به غمش ناله بزن کمک زینب در چنگ مَحَن کُنج ویرانه برو قبر بکن بینِ این شهر وفا دیگر نیست قبری اندازۀ این دختر نیست ریخت از ماتمِ او زهرا اشک و خرابه شده یک دریا اشک دختران، همه سر تا پا اشک به رویِ قبرِ رقیه با اشک بنویسید که بابا آمد پدر دخترِ تنها آمد علیرضا شریف
با دست می گردم به دنبال سر تو
سوئی ندارد چشم ناز دختر تو
از بس که سیلی خورده ام از این و از آن
من گشته ام همتای زهرا مادر تو
دیگر توان راه رفتن هم ندارم
شاهد بود بر ماجرایم خواهر تو
با دیدن وضع تو ؛ درد از خاطرم رفت
ای سر بگو با دخترت کو پیکر تو ؟
از ضرب سنگ و خیزران ؛ افتادن از نی
بابا بهم خورده نما و منظر تو
از بس که جایت روی هر نیزه عوض شد
افتاده جای نیزه ها بر حنجر تو...
رسول زاده
بالت شکسته است و چه پرواز میکنی
این کار را به نیت اعجاز میکنی
بابا که آمده به خرابه سخن بگو
داری چرا برای پدر ناز میکنی
***
راحت بگو چه شد که نگاهت کبود شد
بغضت به سینه مانده و آهت کبود شد
من شاهدم چگونه به رویت کشیده زد
آنگونه زد که صورت ماهت کبود شد
***
بالت شکسته است پرت را تکان مده
بابا رسیده است کنار تو جان مده
از پنجه های زبر و حرامی سخن بگو
اما دو گوش غارتی ات را نشان مده
بیات لو
گل نیلوفرِ تنها، رقیه
شهید غربت بابا، رقیه
گرفتاران عالم دم بگیرید:
«رقیه یا رقیه یا رقیه»
***
اگر غم را ز چشمانم نخوانی
چه باید کرد با بی همزبانی
تو که رفتی شبی تا دیر راهب
بیا یک شب خرابه میهمانی
***
پدر جان! کوثرت را میشناسی؟
گل نیلوفرت را میشناسی؟
نگاهی کن به حال و روزم امشب
ببینم دخترت را میشناسی!
یوسف رحیمی