باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

مدایح حضرت زینب (س)ازاستادسازگار

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۸:۴۷ ب.ظ

تو کیستی نایبة الحیدری

فاطمه را فاطمه ی دیگری

دوازده امام معصوم را

عمّه ام و دختری و خواهری

تو در مقام صبر و حلم و رضا

خدا گواه است که پیغمبری

تو زینبی زینت اُمّ و ابی

تو افتخار پدر و مادری

تو در چهل صجنه ی ایثار و صبر

با پسر فاطمه همسنگری

تو میوه ی درخت شرم و حیا

تو صدف عفاف را گوهری

تو پا به پای مادرت فاطمه

روز جزا شفیعه ی محشری

تو در شجاعت و شهامت، حسین

تو آسمان صبر را محوری

تو باب زهرایی و باب الحسین

تو بر حوائج خلایق دری

تو روز تنهایی خون خدا

نه یک نفر یار که یک لشکری

تو از منای سرخ کرب و بلا

حسین را بهین پیام آوری

تو دختر فاطمه یا فاطمه

تو کوثرِ کوثر، یا کوثری

تو یک زنی یک زن مرد آفرین

تو یک حسینِ کربلا پروری

تو خانه دار خانه ی فاطمه

تو نخل امّید علی را بری

تو. بعد فاطمه برای علی

فاطمه ای، گر چه بر او دختری

تو روضه خوان گودی قتلگاه

تو حنجر بریده را زائری

تو باعث نجات جانِ حسین

کنار کشته ی علی اکبری

تویی که با قامت افراشته

سفینة النجاة را لنگری

تو شیر دخت شیر پروردگار

تو یادگار فاتح خیبری

تو با تحمّل همه داغ ها

امام عصر خویش را یاوری

تو گل نیلوفر یاس کبود

تو آفتاب فاطمه منظری

تو حوری حوراء الانسیه

تو از همه فرشته گان بهتری

تو روح تفسیر حسین و حسن

محمّدی، فاطمه ای، حیدری

تو باغبان باغ صبر و رضا

تو داغدار لاله ی پرپری

تو در خرابه های تاریک شام

چراغ جاودانه، روشنگری

تو در چهل منزل تا شهر شام

خطیب گویای چهل منبری

تو با خصال و خوی زهرائی ات

دل از حسین فاطمه می بری

تو مریم دو قطعه قطعه مسیح

تو مادر دو کودک بی سری

تو با همان جلالت پنج تن

دوازده امام را مظهری

تو اسوه ی زنان آزاده ای

نه، تو به مردان جهان رهبری

تو کوه شعله در دل «میثمی»

تو در تمام سینه ها آذری
سازگار
*****

تو ای پایندة پیغام آور خون

که بعثت یافتی از سنگر خون

کتاب سینه‌ات سرمایة عشق

به هر آهت هزاران آیة عشق

فرشته، حور، انسان چیستی تو؟

علی، زهرا، محمّد کیستی تو؟

نبوّت را چراغ مکتبی تو

حسینی یا حسن، یا زینبی تو

کلام عشق را حسن ختامی

وفا را هم پیمبر هم امامی

قیامت کرده‌ای در استقامت

پناه آورده بر صبرت امامت

چو در دامان مقتل پا نهادی

امام صابران را صبر دادی

اگر گامی به ره وامانده بودی

و گر یک لحظه از پا مانده بودی

شرف، مردی، شهامت کشته می‌شد

امامت نه، امامت کشته می‌شد

الا انوار توحید از چراغت

به دل یک روزه هفتاد و دو داغت

گریبان چاک شادی از غم توست

زمان آیینه دار ماتم توست

بجز تو ای ز جام گریه سرمست

که قربانی گرفته بر سر دست

تو در دریای خون خورشید جُستی

تو گل را با گلاب اشک شستی

تو آیات صبوری آفریدی

ز قرآن پاره‌ها گلبوسه چیدی

تو پیغام شهیدان را رساندی

تو در مقتل نشستی روضه خواندی

تو مرغ وحی و مقتل آشیانه

حسینا وا حسینایت ترانه

سرشکت پاکبازی را وضو داد

خدا داند که خون را آبرو داد

همه شب مرغ شب می‌زد پر و بال

که با اشک تو پنهانی کند حال

تو که قلبت ز خون بحری دگر بود

ز قرآن پاره‌هایت پاره تر بود

صلوة‌اللیل را بنشسته خواندی

خدا را از درون خسته خواندی

علی که جز تو او را زین ادب نیست

اگر دست تو را بوسد عجب نیست

حسین آن کز قیامش شد قیامت

به پیش تیر دشمن بست قامت

چو شد آماده بهر جانفشانی

تو را فرمود ای زهرای ثانی

که ای از خود تهی از عشق سرشار

مرا هم در نماز شب به یاد آر

تو را پیغمبر اکرم ستوده

خدا در سوره مریم ستوده

گواه صبر تو رب العباد است

کتاب صبر تو در رمز صاد است

چو حق با خلق از جام بلا گفت:

حسین استاد برپا و بلا گفت

تو او بودی و او تو کاندران بزم

به یک همّت به یک غیرت به یک عزم

به شوق جام در دم پر کشیدید

گرفته هر دو با هم سر کشیدید

چو از آن جام با هم نوش کردید

بلا را دست در آغوش کردید

شکفتید و شکفتید و شکفتید

بلی در هر بلا گفتید گفتید

نصیب تو اسارت شد از آن جام

نصیب او شهادت شد سر انجام

شهادت در خط او چهره بگذاشت

اسارت بوسه از خاک تو برداشت

به خون شستید رخ یک رنگ و یکدل

حسین از اشک و تو از چوب محمل

بیابان در بیابان در بیابان

تو گرم خطبه، او مشغول قرآن

یکی بودید در نقش دو مظلوم

یکی گفتید اما از دو حلقوم

تو خونین باغ هفتاد و دو داغی

تو شبهای اسارت را چراغی

تو پیغام آور خون خدایی

تو فریاد خموشان را صدایی

تو در بند اسارت شرزه شیری

که گفته تو اسیری؟ تو امیری

تو شهر کوفه را تسخیر کردی

تو شاه شام را تحقیر کردی

تو که لرزان ز گامت پایداریست

چرا خون سرت بر چهره

تو و از پا فتادن باورم نیست

قرار از دست دادن باورم نیست

تو و دامان صبر از هم گسستن

تو و از چوب محمل سر شکستن

در اینجا راز پنهانی نهفته است

که گوش جان به پنهانی شنفته است

تو پیمان بسته بودی با برادر

که همگامی کنی تا گام آخر

به پاس عهد یکرنگی که بستی

جبین از چوبة محمل شکستی

ز خون سر حدیث دل نوشتی

به خط سرخ بر محمل نوشتی

که عاشق کار با فتوا ندارد

سر سالم در اینجا جا ندارد

اگر قرآن سر نی گشت قاری

وگر خون بود از هر آیه جاری

به خونش لاجرم تفسیر باید

که اینجا از سخن کاری نیاید

از آن قاری است تا زنده است قرآن

از این تفسیر پاینده است قرآن

سری بشکست و خونی از جبین ریخت

وز آن خون چند قطره بر زمین ریخت

نه، محمل روی گردون لاله گون شد

نه خاک کوفه، عالم غرق خون شد

بدن خسته دل از غم پاره پاره

نهادی پا چو در دارالعماره

سخن ناگفته و لب ناگشوده

تاب و توان از دشمن ربوده

نگاهت خصم را تحقیر می‌کرد

به قلبش کار صد شمشیر می‌کرد

به وقت راه رفتن پای تا سر

تو زهرا بودی و زهرا پیمبرi

در آنجا با شکوه کبریائی

محمّد داشت در تو خودنمایی

امیر شهر کوفه شد اسیرت

زبون و کوچک و خوار و حقیرت

به اشک چشم گریان تو سوگند

به گیسوی پریشان تو سوگند

به طوطیهای خاموش از ترانه

به تنهای کبود از تازیانه

به آن درّی که در خون باز جستی

به آن گل کز گلاب اشک شستی

به سقایی که آبش دادی از اشک

به آن چشم و به آن دست و به آن مشک

به سرهای جدا در مقدم یار

به پاهای پر از گلبوسة خار

به ماهی که فراز نی عیان بود

به خورشیدی که دورت سایه‌بان بود

به قرآنی که از تو جان و دل برد

به لبهایی که چوب خیزران خورد

سرشکی تا که زنگ دل بشویم

زبانی غیر یا زینب نگویم

مرا بهتر ز دنیا و ز عقباست

که در محشر بگویی «میثم» از ماست
سازگار
*****

کیستم من دُر دریای دل آگاهم

در سپهر شرف و عصمت و تقوا ما هم

با خدا هم سخن و با شهدا همراهم

دختر شیر خدا خواهر ثاراللهم

بضعۀ ختم رسل روح عباداتم من

مادر صبر و ظفر عمّۀ ساداتم من

چشم احمد به مه طلعت نورانی من

جای گلبوسۀ زهراست به پیشانی من

نیست در مرتبه جز فاطمه کس ثانی من

عالمی گشته پریشان ز پریشانی من

منکه در موج بلاها همه صائب بودم

از طفولیّت خود امّ مصائب بودم

از همان کودکیم بانوی عالم بودم

وارث صبر رسولان مکرّم بودم

هم چنان کوه به هر حادثه محکم بودم

خانه دار سه ولی الله اعظم بودم

در نماز شب خود گریه مکرّر کردم

یاد از اشک و نماز شب مادر کردم

سال ها بود که می کرد فلک خون جگرم

تا که غلطید به خون پیکر پاک پدرم

ریخت با رفتن او خاک یتیمی به سرم

روزها شام سیه بود به پیش نظرم

به جگر داغ روی داغ مکرّر دیدم

پاره های جگر خون برادر دیدم

مادر و جدّ گرامیّ من از دستم رفت

ساختم با غمشان تا حسن از دستم رفت

چار خورشید به یک انجمن از دستم رفت

بلبلی بودم باغ و چمن از دستم رفت

بعد از آن هستی من نور دو عینم می بود

همه جا دل خوشی من به حسینم می بود

دل شب بود که آواره شدم از وطنم

محملم شمع شد و هاشمیان انجمنم

روح می رفت به دنبال حسین از بدنم

نگهم بود بر آن یوسف گلگون بدنم

پیشباز غم و اندوه و بلایم بردند

از مدینه به سوی کرب و بلایم بردند

چه بگویم که به من گشت چهادر یک روز

هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز

همرهانم همه گشتند فدا در یک روز

هستیم رفت ز دستم به خدا در یک روز

وای از آن لحظه که از پیکر من جان می رفت

چه غریبانه حسینم سوی میدان می رفت

من عزیز همه بودم که حقیرم کردند

داغ ها بر جگر سوخته پیرم کردند

سیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند

خاک را پردۀ رخسار منیرم کردند

دست بسته به سوی شام خرابم بردند

گه به ویرانه گهی بزم شرابم بردند

زخم ها بر دل من از ره نیرنگ زدند

همه با تیغ زبان بر جگرم چنگ زدند

پای سوز دل من ساز و نی و چنگ زدند

گاه دشنام به ما داده گهی سنگ زدند

هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند

دور محمل همه بر گریۀ من خندیدند

گر چه صد بار به لب آمده جانم در شام

بود پیدا همه جا فتح نهانم در شام

کار شمشیر علی کرد زبانم در شام

زیر و رو کاخ ستم شد ز بیانم در شام

زینبم من همه جا با شهدا همراهم

تا ابد ضامن پیروزی ثاراللّهم

من نه آنم که کَند سیل بلا بنیادم

کشتۀ داغ حسینم که ز پا افتادم

به غریبی حسینم مبرید از یادم

که غریبانه تر از مادر خود جان دادم

من که یک عمر چو شمع سحر افروخته ام

نظم «میثم» شده فریاد دل سوخته ام

سازگار
*****
سیّدة النّساء زهرا سلام

سلام ای حقیقت فاطمه

زنده کن طریقت فاطمه

کتاب صبر مرتضی سینه ات

تمام فاطمه در آیینه ات

تو زینب امّی و زین ابی

پیمبر خون خدا زینبی

تو مادر ائمه را دختری

چه دختری نایبة الحیدری

محافظ جان ولی کیست تو

حسین دوّم علی کیست تو

پیمبر خون خدای جلیل

وحی به لبهای تو بی جبرئیل

وفات تو به جز ولادت نبود

اسارتت کم از شهادت نبود

کفر به نطق تو سیه روز شد

حسین با صبر تو پیروز شد

آینه ی فاطمۀ شهیده

عالمه ی معلّمه ندیده

فاتحه الکتاب صبر و رضا

شیر زن بیشۀ سرخ قضا

گفته به هر بلا بلی با حسین

نوشته بر لوح دلت یا حسین

سایۀ تو خوب تر از آفتاب

خون حسین از نفست خورده آب

تو آبروی پدر و مادری

تو کوثر کوثر پیغمبری

روی منبر تو سراج الهداست

حنجره ات پر از صدای خداست

تو کیستی که بوده از کودکی

نهضت کربلا به تو متّکی

وجود تو بین حسین و حسن

چو مادرت فاطمه در پنج تن

عبادتت عبادت حیدر است

ولادتت ولادت مادر است

معلّم مرد و زن عالمی

مرّبی هزارها مریمی

فخر خرد پیش تو دیوانگی است

خاک قدم های تو مردانگی است

خروش تو خروش خون امام

سکوت تو تیغ علی در نیام

پیمبر و فاطمه و ائمّه

مفتخر از تو دخت و اخت و عمّه

فاطمه بالد که تویی دخترش

حسین نازد که تویی خواهرش

شعله مصباح هدایت تویی

تمام تفسیر ولایت تویی

تو نهضت حسین را حیاتی

تو لنگر سفینۀ النّجاتی

تو پرچم صبر برافراشتی

شهید را زنده نگه داشتی

جام بلا تشنۀ کام تو بود

یک طرف سکّه به نام تو بود

تا که از آن جام بر افروختی

سوختی و سوختی و سوختی

روز ولادت که درخشیده ای

به صورت حسین خندیده ای

حسین آغوش محبّت گشود

تو دل از او، او ز تو دل می ربود

روی نهادی به روی دوش او

شد دلت آرام در آغوش او

آنچه که می خواست به گوش تو گفت

آنچه که باید ز دهانت شنفت

در دلتان شراره پیوسته بود

رازی پوشیده و سر بسته بود

تا سفر کرب و بلا ساز شد

پرده از این سرّ مگو باز شد

موی سفید تو ز خون رنگ شد

روی حسینت هدف سنگ شد

ای به ستمگر همه جا گفته لا

شیر زن بیشه قالوا بلا

خلعت عصمت بتو زیبنده باد

مکتب آزادگیت زنده باد

پور معاویّه حقیر تو شد

شام به یک خطبه اسیر تو شد

کیست که همچون تو دلیری کند

روز اسیریش امیری کند

فرق شکسته، دست در سلسه

به کاخ ظالم افکند زلزله

یزید دیگر جسدی مرده بود

سیلی یابن الطلّقا خورده بود

رأس بریدۀ برادر به طشت

مات تو و محو کلام تو گشت

گویی در طشت طلا گفت این

دختر زهرا و علی آفرین

خصم به نطق تو سر افکنده شد

تو خطبه خواندی و علی زنده شد

کوه صفت مقاوم استاده ای

بنی امیّه را شکست داده ای

نطق تو تیغ آبدار دین است

دختر مرتضی علی چنین است

حیف که داغ روی داغ دیدی

خزان لاله ها به باغ دیدی

حیف که بر پیکر تو نشانه

ماند ز کعب نی و تازیانه

حیف تو را شام خراب بردند

چرا به مجلس شراب بردند

حیف که حرمت از شما شکستند

ده تن را به یک طناب بستند

حیف عدو به سینه آذرت زد

چوب به لب های برادرت زد

حیف که در شراره ی غم تو

هنوز زنده مانده «میثم» تو

سازگار
*****

ای رسول خون اولاد رسول

ای بتول پاک دامان بتول

مام ایمان خواهر حقّ الیقین

دخت زهرا دخت قرآن دخت دین

کربلا تا صبح محشر زنده ات

صبر حیران، بردباری بنده ات

کبریا را آفتاب طلعتی

چارده معصوم در یک صورتی

تو امیرالمؤمنین را دختری

هم حسینی هم حسن هم حیدری

حنجر خشکیده ات نای علی

دختر زهرا و زهرای علی

ای حسین و کربلا حیران تو

انبیا و اولیا گریان تو

پیشتر از آنکه آیی در وجود

عشق بر خاک درت برده سجود

بودی از روز ولادت با حسین

اشک چشمت بست نقش یا حسین

عاشق پیش از ولادت سوخته

چشم بر روی برادر دوخته

تا که گشتی با برادر روبرو

دل به او دادی و دل بردی از او

فاطمه چون جان در آغوشت فشرد

بی برادر لحظه ای خوابت نبرد

از همان اوّل سر دوش نبی

تو حسینی گشتی و او زینبی

از شب میلاد خود یار حسین

در عروسی هم عزادار حسین

ای امامت را حیات از صبر تو

کربلای دیگر ما قبر تو

آنچه ما گفتیم تو آن نیستی

کیستی تو کیستی تو کیستی

عقل ها دیوانه و شیدائیت

راز خلقت در دل زهرائیت

کیستم من کیستم من کیستم

آنکه گوید مدح تو من نیستم

خوانده ام با ذوق و احساسم تو را

مصلحت نبود که بشناسم تو را

زین سبو گرمست آگاهی شوم

همچو عمّان زینب اللّهی شوم

خلق غرق نور مصباح تواند

چارده معصوم مدّاح تواند

بی تو هرگز کربلا معنی نداشت

ملّت اسلام عاشورا نداشت

بی تو در اسلام اسلامی نبود

از حسین و کربلا نامی نبود

گر چه هفتاد و دو داغت پیر کرد

خطبۀ تو عشق را تفسیر کرد

ای نهان در موج خون قرآن تو

دوست و دشمن همه حیران تو

ای به مقتل خصم را داده شکست

ای شهیدت را گرفته روی دست

بر تن در خاک و خون آمیخته

سایه بان با موی درهم ریخته

در یم خون با نگاه فاطمه

هر چه دیدی بود زیبایی همه

بود زیبا آن تن غلطان به خاک

بود زیبا آن گلوی چاک چاک

زخم دشمن در رضای دوست بود

بود زیبا چون برای دوست بود

ای سپهر اختران دلفروز

ای هلاکت جلوه گر در نیم روز

شیر دخت شیر حق لب باز کن

کربلای دیگری آغاز کن

از کلامی برق ظالم سوز شو

با زبان حیدری پیروز شو

از غم و درد و ملال خود بگو

هر چه خواهی با هلال خود بگو

با هلال خود بگو چون کرده ای

قلب سنگ کوفه را خون کرده ای

گر چه ثارالله می نالد به تو

بر فراز نیزه می بالد به تو

با زبان کار دو صد شمشیر کن

صوت قرآن ورا تفسیر کن

زنده کن بار دگر اسلام را

کربلا کن کوفه را و شام را

ای درون جسم تو جان حسین

ای حسین از تو تو از آن حسین

شعله بر گردون فکنده آه تو

نیزه و مقتل زیارتگاه تو

حیف گرگان بر جگر چنگت زدند

جای عرض تسلیت سنگت زدند

ای بنی الزّهرا بر آید دادتان

از چه مانده در گلو فریادتان

دختر قرآن و کعب نی کجا

عمّۀ سادات و بزم می کجا

کوچه های شام فردا شاهدند

سنگها گویند زینب را زدند

اشگهای غربتت را دیده اند

جای همدردی به تو خندیده اند

گرد راهت بود بر صورت نقاب

سایه بانت بود هجده آفتاب

کاش ظلمت می گرفت ایّام را

تا نمی دیدی دوباره شام را

محملت تا وارد دروازه شد

داغهای بی شمارت تازه شد

باز دشمن ننگ خود تجدید کرد

عمّۀ سادات را تبعید کرد

قسمتت این بود تا در شهر شام

بیکس و تها شود عمرت تمام

سوزم از این غم که با آن رنج و درد

هیچکس در شام تشییعت نکرد

مخفی از یاران چو زهرا مادرت

دفن شد تنهای تنها پیکرت

تا بود روشن چراغ تربتت

صورت ما و غبار غربتت

صبر حیران تا ابد از صبر تو است

گریه «میثم» نثار قبر تو است

سازگار
*****
ای مادر صبر و دختر زهرا
مرآت ز پای تا سر زهرا
در عز و وقار حیدرِ حیدر
در قدر و جلال کوثر زهرا
از دورۀ چار سالگی بودی
یار علی و پیمبر زهرا
زهرا همه بود مصطفی پرور
تو دخت حسین‌پرور زهرا
تو بهر علی مرتضی بودی
مانند خدیجه، دختر زهرا !
رخسار تو در برابر مادر
چون آینه در برابر زهرا
ماه رخ توست مشعل حیدر
سرو قد توست محشر زهرا

تـو زینت امـی و ابـی زینب
در بین دو ماه، کوکبی زینب
ای چشم محمّد و علی سویت
قرآن حسین مصحف رویت
این نیست عجب که خلق را بخشند
در روز جزا به تاری از مویت
دین دست نهاده بر سر شانه
صبر آمده متکی به پهلویت
مغبونم اگر تمام عالم را
گیرم به غباری از سر کویت
من کیستم ای حقیقت زهرا
تا دم زنم از خصائل و خویت
زیبد که سر حسین در هر گام
گردد سر نیزه‌ها ثناگویت
با آنکه خمیده قامتت از غم
یک دم نفتاد خم به ابرویت

هم رشتۀ خصم را گسستی تو
هم پشـت یزید را شکستی تو
تو حیدر حیدری خدا داند
زهرای مکرری خدا داند
هم عمۀ نُه امام معصومی
هم کوثر کوثری خدا داند
بعد از زهرا که او، تویی- تو، او
از کل زنان سری خدا داند
هنگام حمایت از امام خود
هم سنگر مادری خدا داند
اوصاف تو کار مادرت زهراست
از مدح فراتری خدا داند
در قدر و جلال عصمت و پاکی
زهرای مطهری خدا داند
بر روی دو دست مادرت زهرا
قرآن پیمبری خدا داند
با کوه مصائبت چهل منزل
همگام برادری خدا داند

وحی نبوی: کلام زیبایت
اعجاز علی: زبان‌ گویایت
ای بر دو ذبیح کربلا، هاجر
بر هشت شهیدِ راه حق، خواهر
مانند حسین در شب میلاد
بهر تو گریست چشم پیغمبر
بر پای تو چشم هیجده خورشید
افشانده ز نوک نیزه‌ها اختر
یکروزه به دشت کربلا دیدی
هفتاد و دو لاله از تو شد پرپر
آرایش باغ حسنت از قرآن
پیدایش عضوعضوت از کوثر
جز مادرت‌ای حقیقت زهرا
از چار زن بهشت هم برتر
از شیرخدا رواست اینسان شیر
وز فاطمه باید این چنین دختر

حق بر تو و «یارب» تو می‌نازد
بــر نافلــۀ شـب تــو می‌نازد
در گلشن نینوا بهاری تو
بر خون شهید اعتباری تو
زهراست قرار سینۀ احمد
در سینه فاطمه قراری تو
هنگام نماز یک نبی معراج
هنگام خطابه ذوالفقاری تو
پیوسته طواف در چهل منزل
اطراف سر حسین داری تو
والله قسم به مادرت زهرا
بر کل ائمه افتخاری تو
جد و اب و مادر و برادر را
مرآت کمال هر چهاری تو
عباس زمام ناقه‌ات گیرد
وقتی به بهشت رو بیاری تو

لطـف و کـرم و عنـایتی باید
شاید «میثم» به همرهت آید

سازگار
*****

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۶
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی