متن سینه زنی زمینه طفلان حضرت زینب (س)
هرکی با تو یه حرفی داشت روش نمیشد بهت بزنه
ته دلش خوب میدونست چاره کار دست منه
حالا همین خواهر کوچیک تو امروز برا چی
برا همین حاجت کوچیک باید هی زار بزنه
تو رو تا حالا قسم ندادم به مادرت
پنجاه ساله نه نگفتی به خواهرت
از سر خودت وا نکن منو هرچی تو بگی ولی من چی
اگه نمیدی اذن رفتنو هرچی تو بگی ولی من چی
میگی بیان با من هرچی تو بگی
میگی اسیر بشن هرچی توی بگی
آخه عزیز من هر چی تو بگی ولی من چی
از سر خودت وا نکن منو هرچی تو بگی ولی من چی
اگه نمیدی اذن رفتنو هرچی تو بگی ولی من چی
پسرای من پای عشق تو به اینجا رسیدن
اینا با رویای علمدار خودت قد کشیدن
اگه ندی اذن بهشون فکر میکنن مرد نشدن
بیا خودت بدرقه شون کن تا که دلسرد نشدن
نگو همینه حرف آخرت هرچی تو بگی ولی من چی
خودتو بذار جای خواهرت هرچی تو بگی ولی من چی
میگی فدا نشن هرچی تو بگی از جدا نشن هرچی تو بگی
آخه عزیز من هرچی تو بگی ولی من چی
از سر خودت وا نکن منو هرچی تو بگی ولی من چی
اگه نمیدی اذن رفتنو هرچی تو بگی ولی من چی
آره درسته که هنوز این پسرا نوجوونه
ولی پای رسم جوون مردونگی پهلوونن
دیگه نمونده برامون چاره ای جز رفتنشون
پسر من نیستن اگه سر بمونه رو تنشون
بیا و امیدو ازم نگیر هرچی تو بگی ولی من چی
گلای منو دست کم نگیر هرچی تو بگی ولی من چی
میگی چرا برن هرچی تو بگی چرا شهید بشن هرچی تو بگی
آخه عزیز من هرچی تو بگی ولی من چی
از سر خودت وا نکن منو هرچی تو بگی ولی من چی
اگه نمیدی اذن رفتنو هرچی تو بگی ولی من چی
بچه های من آماده ولی تو اذن ندی انصاف کجاست بچه هام میگن مثل اکبرش ما کشته نشیم انصاف کجاست اگه مثل لیلا داغ جوون نبینم، انصاف کجاست اگه تو بری و تو خیمه ها بشینم، انصاف کجاست اگه اینه رسم خواهری برادرم باشه اما فردا چی بگم به مادرم مردا برن و این گلا توی خیمه بشینن انصاف کجاست میمیرن اگه دستای منو بسته ببینن انصاف کجاست ازشون بگیری سعادت، شهادت انصاف کجاست میمیرن اگر که با من بیان اسارت انصاف کجاست من فدای خشکی لبت برادرم نگو اینه سهم زینبت برادرم پیش بچه ها آتیش به دل خواهر بزنی انصاف کجاست زنده باشن و پیش چشمشون پرپر بزنی انصاف کجاست اگه با تو امشب پیش خدا نباشن انصاف کجاست اگه روز محشر با شهدا نباشن انصاف کجاست اگه اینه رسم خواهری برادرم باشه اما فردا چی بگم به مادرم راهیشون کن تا یکم ادا شه دین من التماس خواهرو ببین حسین من حسین برات یه دنیا غم آوردم گلام رو با خودم آوردم ببخش که هدیه کم آوردم حسین بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم. حسین ستاره ی عرش برینم بشنو صدای آتشینم تو دست رد نزن به سینه ام حسین بارون رحمت من به خواهرت نزول کن داداش به جون مادر بچه هامو قبول کن بنا
به بعضی از اقوال،دوتا عون و دوتا محمد کربلا بوده،یه عون و محمد برادرهای
عبدالله جعفر بودند،سنین اونها بالای بیست سال بوده،بنا بر بعضی از اقوال
عون و محمد آقازاده های بی بی زینب سلام الله علیها،سنشون کم بوده،زیر
پانزده سال،بعضی روایات داره خانوم،اینها رو تو خیمه لباس نو به تنشون
کرد،چشماشون رو سرمه کشید،به موهاشون شانه زد،به بدن هاشون عطر
کشید،فرمود:حالا برید پهلو دایی تون،به دست و پاش بیوفتید،اجازه ی میدون
بگیرید، مادر یادتون باشه،اگه دایی قبول نکرد،یادتون نره،دایی رو به چادر
مادرم قسم بدید، حسین برات یه دنیا غم آوردم گلام رو با خودم آوردم ببخش که هدیه کم آوردم حسین ستاره ی عرش برینم بشنو صدای آتشینم تو دست رد نزن به سینه ام نقل
اینه :خانوم زینب دستاشون رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء
فرمود: من تو نمیآم،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا
وایستادم،خود زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نکنه من سهمی نداشته
باشم،بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید خرابند،چی شد مادر،سرشون رو
انداختند پایین،گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه!چطور؟دست بچه ها رو
گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم
داشتیم،چه طور وقتی نوبت اکبر میشه،فوری میگی برو،وقتی نوبت قاسم میشه،ولو
سخت راضی میشی،حالا که نوبت من شده،نه تو کار میاری،باشه حسین،نمی دونید
چقدر حسین گریه کرد. نگاه به قدشون کن ببین مرد نبردند می خوان مثل خود من دور سرت بگردند اونیکه تو باید امشب با زینب بگی اینه،نشست کف خیمه: حسین غریب مادر،حسین غریب مادر..... حسین بذار فدای اکبرت شن غرق به خون برابرت شن تا افتخار خواهرت شن حسین بذار نمک بریزم رو زخم دلاتون حسین قول میدم این گل های زیبام اگه برن از جلو چشمام از خیمه ام بیرون نمیآم حسین همه ذکر و فکر زینب حسینه غصه نخور غریبی فدای نیم نگاهت من و دوتا جوونم اینجا میشیم سپاهت می خوام دو یاس پرپر میون گلزارت شن بذار بلاگردون چشم علمدارت شن یه
زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممکن بود،زینب بخواد نمازی
بخونه،نمازهای واجب و غیر واجب،حتماً قبل نماز باید میومد،یه چند دقیقه ای
حسین رو تماشا میکرد،خوب که سیر نگاه میکرد،حسین رو،بعد میرفت نماز
میخوند،خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها،تازه خدا بهشون زینب رو داده،متوجه
شدن ابی عبدالله از گهواره تا فاصله میگیره،زینب شروع میکنه گریه کردن،تا
حسین بر میگرده،میخنده،تا حسین میره ضجه میزنه،ابی عبدالله که کنار گهواره
زینب راه میره،اگه میره چپ چشم زینب،دنبالش میره،حسین میاد به راست چشم
زینب دنبالش میگرده،بی بی زهرا آمد،خدمت پیغمبر اکرم،عرضه داشت بابا یا
رسول الله عشق این دختر به داداشش حیرت انگیزه،عشق این خواهر به
برادرش،شگفت آوره،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،فرمود:فاطمه جان این دخترت
شریک حسینه،این دخترت کربلا میره،اون روزی که حسین کربلا میره با این
خواهر،نه من هستم،نه تو هستی،نه باباش علی هست،نه برادش حسن،همه رو
میکشن،این دختر و دستاشو به ریسمان ،روی شترهای برهنه سوار،پیغمبر و فاطمه
نشستند برا حسین گریه کردند،ای حسین.........صلی الله علیک یا مولای یا
مظلوم یا اباعبدالله ای پسر شیر خدا نذار خجالت زده مادر بشم ای پسر شیر خدا بذار شبیه مادر اکبر بشم مثل جوون لیلا بذار برن جوونام به خواهرت نگو نه تو رو به جون بابا یابن علی المرتضی حسین شاه کربلا ای پسر شمس الضحی ببین کفن پوشیده و آماده اند مثل خودم این دو جوون تو دام عشق دلکشت افتاده اند مثل جوون لیلا بذار برن به میدون چشای زینبت رو نکن دوباره گریون یابن علی المرتضی حسین شاه کربلا ای پسر بدر الدجی قربونیای زینبو نگاه کن ای پسر بدر الدجی برا قبولی نذرم دعا کن مثل جوون لیلا به خاک و خون تپیدن شکر خدا دوتاشون به فاطمه رسیدن یابن علی المرتضی حسین شاه کربلا آن شبی که کاروان رفت از حرم شهر خالی شد ز مولای کرم از مدینه رفت شاه عالمین سیّد و مولای مظلوم ما حسین زینب کبری میان محملش داشت غوغای دو عالم در دلش نغمه ای بر گوش سان له رسید ایها الارباب، عبدلله رسید همرهش دارد دو در ناب را هر دو خواهر زاده ی ارباب را این
دو تا بچه دو جا جاموندن، همچین که حسین از مدینه رفت پدرشون دید تا اومدن
تو خونه اینا قهر کردن، گفتن: مادر رفت، دایی رفت، قاسم رفت، اکبر رفت،
شیر خواره رفت ما موندیم؛ اینقدر گریه کردن باباشون گفت: بلند شید بریم،
سوار مرکبشون کرد به تاخت اومدن خاک بلند شد تو مسیر، گفتن یکی داره میاد،
یه نفر گفت عبدالله بن جعفر داره میاد با دو تا آقا زاده اش، حضرت زینب یه
لبخندی زد گفت: باریک الله عبدالله، آفرین، یه باز اینجا جا موندن یه بار
هم تو خیمه دوباره گفتن: مادر قاسم رفت، اکبر رفت ما موندیم، همرهش دارد دو در ناب را هر دو خواهر زاده ی ارباب را گفت با مولا که جانانم تویی مور درگاهم، سلیمانم تویی گرچه پایم عذر بر جا ماندن است سهم قربانی زینب، با من است در جوابش گفت بانوی حرم اجر قربانی تو با مادرم هر که قربانی خود همراه دارد دخت حیدر در بساطش آه دارد ای که از اطفال خود دل کنده ای هدیه دادی، سربلندم کرده ای یک شب عبدلله در دل باز کرد بانویش را درد دل آغاز کرد که ای فدای خاک پایت ما سوا دختر میراث دار مرتضی شک ندارم اینکه هر کار شما حکمتی دارد به دور از فهم ما در دلم ماندست تنها یک سوال روز عاشورا در آن جنگ و جدال هر شهید افتاد بر روی زمین خود رسیدی در برش، با شاه دین من شنیدم زیر تیغ و نیزه ها بر زمین ماندند فرزندان ما چون حسین آورد اطفال مرا پس چرا ماندی در بین خیمه ها گفت ماندم در میان خیمه ها تا نبیند یار چشمان مرا چون حسینم شرم گین از خواهر است گفتم از این غم بمیرم بهتر است از
صبح که اذن جهاد داده شد هزارتا فکر تو سر زینب بود، هزار نوع دل شوره
داشت بی بی، یکی از دل شوره هاش این بود نکنه نوبت بچه های من بشه اجاز
نده، پسر بزرگ کردم برا چی، این دو تا بچه که می خواستن برن، اول دو تایشون
تو خیمه لباس تنشون کرد، روی لباس شون یه چیزی مثل زره انداخت، شمشیر
براشون تهیه کرد، حمایل کرد براشون، سرهای کوچک تو خود نمی رفت، زیر خود
براشون عمامه بست خود محکم بشه بند کفشاشون سفت کرد اول هم مو هاشون شونه
کرد، گفت: خواستین برین جلو دایی سرتون پایین ولی سینه ستبر، حسین نگاه کرد
دید از خیمه زینب دو تا ماه پاره اومدن بیرون، زینب داره می بینه از لای
خیمه، هی می بینه این بچه ها گردن کج کردن، هی اینار بغل کرد گفت: نه،
معلوم بود حسین اجازه نمی ده، راهیشون کرد رسیدن تو خیمه گفتن: نمیزاره
بریم یه کاری بکن؛ زینب اومد جلو حسین گفت: داداش این رسمه بچه رباب قرار
بره، علی اکبر رفت، من این دو تا بچه ام دق می کنن، دید حسین گریه می کنه،
گفت: داداش صدا مثل این فدا اکبرت، صدتا مثل این فدا اصغرت، اما جان مادر
رو زمین نزار داداش، حسین گفت: برو بگو بیان ای سلیمان نگاه کن به مور هدیه آورده ام به مقدم تو من هم امروز با همین دو پسر سهم دارم در این محرم تو رد احسان مکن خدای کرم اذن میدان بده به طفلانم بس بُوَد داغ اکبرت به دلم بیش از این جان من، مرنجانم گر بمانند این دو بین حرم جان به لب میشوند از غیرت گر ببیند خیمه ی خورشید شود آماج آتش و غارت حتم دارم که هر دو می میرند گر ببیند دست بسته ی من جای سیلی به روی طفل تو و سیل خون از سر شکسته ی من هر
کی می رفت تو میدون زینب می ایستاد جلوی خیمه نگاه می کرد، آماده بود یه
جایی که می شد کمک حسین کنه، بره کنار بدن کمک کنه بدن بیارن، اما اینجا تا
زیر قرآن بچه ها رد شدن، اما تا بچه هاش رفتن، عمه سادات رفت توی خیمه
نشست، تا صدای هلهله بلند شد فهمید کار تموم شده هی گفتن: زینب بلند شو بچه
ها تو دارن میارن، گفت: رهمام کنید، ای حسین
ابری ترین ابر بارون / چشمای غمگین و خیسم
با جوهر سرخ اشکام / اسم تو رو می نویسم
مجنون تر از حال مجنون / با کوهی از دردو غمها
داراییم را آوردم / به پیش پای تو مولا
دسته گلامو نگاه کن / سربند عشقت رو بستند
رفته علی اکبر تو / طفلای زینب که هستند
به عشق تو هستن اسیر / پس بپذیر ای دلپذیر
ببین چه خوشکل می خونن
امیری حسین و نعم الامیر
از بچگی ای قرارم / عشقت تب و تابشون بود
اسم قشنگت حسین جان / لالایی خوابشون بود
حالا فقط آرزومه / پای رکاب تو باشند
شهادت از تو بگیرند / کشته ی کرببلا شن
ای نورو امید قلبم / نمی زاری نا امید شن
دارن می رن تا که داداش / به جای زینب شهید شن
زینب به عشقت داده شیر / گلاشو ای ماه منیر
ببین چی خوشکل می خونن
امیری حسین و نعم الامیر
حالا بده اذن میدون / شمشیرو نیزه بگیرن
شهد غمت رو بنوشن / به زیر پاهات بمیرن
بدنشونو ببینم / شبیه اکبر بیارن
به عشق سالار زینب / بی دست و بی سر بیارن
آوردیشون سمت خیمه / نگی بیا ای برادر
آخه می ترسم خجالت / بکشی از اشک خواهر
به جای من یک دل سیر / هردوشونو بغل بگیر
ببین چه زیبا می خونن
امیری حسین و نعم الامیر
یا اخا المظلوم دوتا گل یاسمن / دو تیغ لشگر شکن تقدیمت از سوی من / ای بی شکیبم، یار غریبم بی قرارن اونا پس از اکبر / می خوان بدن به راه مولا سر با خونشون کفن کنن بر تن / شاد و غزل خون جون بدن آسون با جون خریدن، شوق پریدن / به رسم شادی، سرمه کشیدن یا اخا المظلوم با تیغ عریانشون / چشمای گریانشون زیر پاته جانشون / میخوان که از جون برن به میدون پای عنایت تو افتادن / واسه شهید شدن چه آمادن دل به شکوه عشق تو / دادن داره تماشا شور تمنا دو بی نشونه پر از بهونه / میریزن اشک دونه به دونه یا اخا المظلوم