اشعار طفلان حضرت زینب (س)
پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۷:۳۸ ب.ظ
***اشعار طفلان حضرت زینب (س)***
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست
خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
***محمد سهرابی***
ای فدای دل منوّرتان
ای به قربان چشم کوثرتان
وای بر حال جبرئیل او را
گر برانید روزی از درتان
ای سلیمان موری آمده است
تا مشرف شود به محضرتان
من کیم دوره گرد چشمانت
زینبم من همان کبوترتان
کودکانم چه ارزشی دارند؟
جان عالم تصدق سرتان
کرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علی اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان کردم
تا به دستم شوند پرپرتان
گر بگویی بمیر می میرند
دست بر سینه اند و نوکرتان
پای تفسیر شیرشان دادم
پای تفسیر گریه آورتان
پای تفسیر سوره مریم
سور زخمهای پیکرتان
تا که راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام قسم بدهند
بر ضریح کبود مادرتان
بگذار اینکه ذبحشان سازم
پای رگهای سرخ حنجرتان
***علی اکبر لطیفیان***
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست
باشد محل نده قسم مرتضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست
چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
یک گوشه می نشینم و حرفی نمی زنم
بیرون مکن مرا تو از این خانه جا که هست
از درد گریه تکیه نده سر به نیزه ات
زینب نمرده شانه دارالشفا که هست
قربانیان خواهر خود را قبول کن
گیرم که نیست اکبر تو طفل ما که هست
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو
لفظ«برو»چه داشت برادر؟بیا که هست
خون را بیا به دست دو قربانی ام بکش
تو خون مکش به دست عزیزم حنا که هست
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم
از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست
گفتی که بی تو سر نکنم خوب! نمی کنم
بعد از تو راه کوفه و شام بلا که هست
***محمد سهرابی***
ای فدای دل منوّرتان
ای به قربان چشم کوثرتان
وای بر حال جبرئیل او را
گر برانید روزی از درتان
ای سلیمان موری آمده است
تا مشرف شود به محضرتان
من کیم دوره گرد چشمانت
زینبم من همان کبوترتان
کودکانم چه ارزشی دارند؟
جان عالم تصدق سرتان
کرده ام یا اخا دو آئینه
نذر چشم علی اصغرتان
ظهر دیدی چگونه خوش بودند
در صفوف نماز آخرتان
به امیدی بزرگشان کردم
تا به دستم شوند پرپرتان
گر بگویی بمیر می میرند
دست بر سینه اند و نوکرتان
پای تفسیر شیرشان دادم
پای تفسیر گریه آورتان
پای تفسیر سوره مریم
سور زخمهای پیکرتان
تا که راضی شوی و اذن دهی
پر بگیرند در برابرتان
یادشان داده ام قسم بدهند
بر ضریح کبود مادرتان
بگذار اینکه ذبحشان سازم
پای رگهای سرخ حنجرتان
***علی اکبر لطیفیان***
۹۲/۰۸/۱۶