باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

زندگی نامه حضرت مسلم علیه السلام5

چهارشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۴۳ ب.ظ

غربت مظلومانه مسلم

کوفه که به خاطر نهضت‏براى مسلم «وطن‏» شده بود، اینک به غربت تبدیل شده است و مسلم، غریبى در وطن! مسلم براى یافتن خانه‏اى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچه‏ها غریبانه مى‏گشت و نمى‏دانست‏به کجا مى‏رود.

سر از محله «بنى‏بجیله‏» درآورد. همه درها بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسایش خویش را در سر داشت.

زنى به نام «طوعه‏»، جلوى خانه‏اش ایستاده، نگران و منتظر پسرش بود. طوعه شیعه و هوادار مسلم بود، اما این غریب را نمى‏شناخت. مسلم، جلو رفت و سلام داد و آب خواست....

زن آب آورد. مسلم نوشید و ظرف را به طوعه باز پس داد. زن ظرف را در خانه گذاشت و برگشت. دید که این مرد،همچنان ایستاده است. زن پرسید:

- مگر آب نخوردى؟

-چرا.

- پس به خانه‏ات و نزد خانواده خودت برو!

- ... .

- گفتم برخیز و به خانه خویش برو! بودن تو در این جا براى من خوب نیست،من راضى نیستم.

- من که در این شهر خانه و کسى را ندارم!

- مگر تو کیستى و از کجایى و... .؟

- من مسلم‏بن عقیلم... آیا ممکن است نیکى کنى؟ شاید روزى بتوانم جبران کنم! «طوعه‏» وقتى مسلم را شناخت، او را به درون منزل دعوت کرد و با نهایت‏احترام و خضوع،از او پذیرایى کرد.33

این زن فداکار، که به مردان پیمان‏شکن و سست عنصر و ترسو درس شهامت و وفا مى‏آموزد، دین خویش را به مکتب و راه حسین(ع) ادا کرد و به وظیفه‏اش در قبال سفیر و نماینده آن حضرت در نهضت، عمل نمود و در خدمتگزارى مسلم از هیچ چیز کوتاهى نکرد. اما مسلم، شورى دیگر در سر داشت. از سویى به بى‏وفایى مردم مى‏اندیشید و از سویى به نامه و گزارشى فکر مى‏کرد که به حسین‏بن على(ع) فرستاده و از وى خواسته بود که بسرعت،خود را به کوفه برساند که زمینه از هر جهت آماده است، و از دیگر سو سرنوشت‏خویش را در «شهادت‏» مى‏یافت و در اندیشه پایان کار و سرانجام این نهضت و فرداى حوادث بود.

و... غذا نخورد. شب را به عبادت و تهجد پرداخت و نخوابید. فقط سحرگاهان اندکى خواب چشمانش را فرا گرفت و امیرالمؤمنین را دید و خواب شهادت را و مهمان على شدن را. 34

لحظه‏هاى آن شب براى مسلم معناى دیگرى داشت. شب قدر بود. شب آخر بود. انتظار آن را مى‏کشید که در همان جا به سراغش بیایند تا دستگیرش کنند.

پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن‏زیاد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غیرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالاخره فهمید که مهمان خانه‏شان کسى جز مسلم‏بن عقیل نیست. بسیار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جایزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگوید 35 ، ولى صبح زود،خبر را به وابستگان عبیدالله بن زیاد رسانده بود. این به دنبال حوادث همان شب در کوفه و مسجد بود.

آن شب، خانه گردى وسیع در کوفه شروع شد. راههاى خروجى شهر زیر کنترل قرار گرفت و عده‏اى هم دستگیر شدند. عبیدالله، مطمئن شد که کسى از یاران مسلم نمانده و مراکز مقاومت نهضت،درهم شکسته است. همان شب، اعلام کرد که همه در مسجد جامع، جمع شوند. مسجد پر از جمعیت‏شد.

ابن‏زیاد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهدیدآمیز، همراه با تطمیع، بیان کرد. قساوت و خشونت از گفتارش مى‏بارید. بیشترین تهدید، نسبت‏به کسانى بود که به مسلم پناه دهند و مژده جایزه به کسى داد که مسلم را -یا خبرى از او را نزد او بیاورد. به «حصین‏بن نمیر»،رئیس پلیس شهر، دستور اکید داد تا شهر را دقیقا زیر نظر و کنترل خود بگیرد و براى یافتن مسلم، خانه‏ها را بگردد. پس از این سخنان، از منبر به زیر آمد و به قصر بازگشت. 36

فرداى آن شب، ابن‏زیاد، دیدار عمومى داشت. محمدبن اشعث 37 را هم در مجلس، کنار خود نشانده بود و از خدماتش تعریف مى‏کرد و دیگران هم حاضر بودند. پسر طوعه،که از بودن مسلم در خانه خودشان، خبر داشت، ماجراى شب گذشته را به پسر محمدبن اشعث نقل کرد. او هم خبر را آهسته در گوش محمدبن اشعث گفت. وقتى ابن‏زیاد،از ماجرا مطلع شد، به او ماموریت داد که مسلم را نزد وى حاضر سازد. 38

اما دستگیرى مسلم و آوردنش پیش عبیدالله زیاد، کار آسانى نبود. از این رو ابن‏زیاد، شصت، هفتاد نفر از قبیله قیس را، همراه و تحت فرمان محمد اشعث قرارداد تا براى گرفتن و آوردن مسلم به خانه طوعه بروند.

کربلایى درون کوفه

سپاه آل‏سفیان، در پى آیینه‏دار آفتاب عدل تمام خانه‏ها را سخت مى‏گردید. نگهبانان شهر شب طرفداران قصر ظلم روان در جستجوى مسلم از هر سوى، مى‏رفتند و باطل در پى حق بود «غسق‏» در جستجوى فجر سیاهى در پى خورشید!

صداى پاى اسبها،خبر از تهاجم ماموران ابن‏زیاد مى‏داد. هدف،خانه طوعه بود و نقشه، دستگیرى مسلم. مسلم که پرورده سایه سلاح و بزرگ شده صحنه‏هاى کارزار بود، از شجاعت‏خویش براى درهم شکستن حلقه محاصره استفاده کرد و پس از به پایان رساندن عبادت خویش، زره پوشید و سلاح برگرفت و بر مهاجمان حمله کرد و آنان را از خانه بیرون راند. 39

براى این که خانه آن شیر زن متعهد، در این میان، آسیب نبیند، مبارزه را به بیرون از خانه کشید و با دیدن انبوه‏ماموران مهاجم که آماده آتش زدن و سنگباران کردن خانه بودند،گفت:

این همه سر و صدا براى کشتن فرزند عقیل است؟

اى نفس!

به سوى مرگى که از آن، گریزى نیست، بیرون شو! 40

شمشیرى آخته بر کف، اراده‏اى استوار در سر، قوتى کم‏نظیر در دل و بازو، خون شرف و غیرت در رگها، بى‏هراس و ترس، بر آنان تاخت و براى دومین مرحله، آنان را پراکنده ساخت.

مسلم نایب و نماینده حسین بود. نسخه‏اى برابر با اصل. تصمیم گرفته بود کربلایى در کوفه بر پا سازد، و حماسه‏اى به یاد ماندنى و درسى عظیم از قدرت رزمى و روحى یک «مؤمن‏» در تاریخ، بر جاى بگذارد. یک تنه در برابر انبوهى از سپاهیان ابن‏زیاد ایستاده بود و دلیرانه مقاومت و جنگ مى‏کرد. هر هجومى را با شمشیر دفع مى‏کرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى مى‏زد.

عاشورایى بود و نبرد حق و باطل در رزم مسلم‏بن عقیل با آن گروه، تجلى یافته بود. نیروهاى حکومت که خود را از مقابله با آن قهرمان، ناتوان دیدند، عده‏اى به پشت‏بامها رفته و بر سرش سنگ و آتش ریختند،ولى حماسه مسلم،همچنان جریان داشت و آن بزدلان بى‏ایمان از مقابل حمله‏هایش مى‏گریختند. 41

و در هنگام حمله رجز مى‏خواند 42 و مى‏گفت: (خطاب به خود)

«این مرگ است، هر چه مى‏خواهى بکن!

بى‏شک،جام مرگ را خواهى نوشید.

براى فرمان خدا شکیبا باش!

که حکم خدا در میان بندگان،جارى است»44

گرچه والى کوفه نمى‏خواست‏خود را تسلیم این واقعیت کند که مسلم، شجاع است و مامورانش حریف رزم او نیستند، ولى تلفات سنگین نیروهایش به دست مسلم‏بن عقیل گویاتر از هر گزارش و سندى بود که مى‏توانست‏به آن، اعتماد کند.

و... مسلم، همچنان درگیر با سپاه ابن‏زیاد بود و این حماسه را بر لب داشت که:

«سوگند خورده‏ام که جز آزاد مرد، کشته نشوم، هر چند که مرگ را چیز ناخوشایندى ببینم.

بیم از آن دارم که به من دروغ گفته، یا فریبم داده باشند. بالاخره این آب خنک با آب گرم دریاى تلخ، آمیخته مى‏شود.

پراکندگى خاطر را بزداى و با تمرکز و استقرار بجنگ! هر کس، روزى بدى را ملاقات خواهد کرد»45.

گرچه قواى کمکى به تعداد 500 نفر به سربازان ابن‏زیاد پیوستند، ولى مسلم،این حماسه‏آفرین شجاع، همچنان به تنهایى به جنگ با آنان مشغول بود و از آنان مى‏کشت. 46 تلاش محمد اشعث و نیروهایش براى زنده دستگیر کردن مسلم بود و چون درگیریها به طول انجامید و به این هدف نرسیدند، ابن‏زیاد،از این تاخیر بسیار در دستگیرى یک نفر ناراحت‏شد و به محمد اشعث، پیغام فرستاد.

او، در جواب ابن‏زیاد گفت: «اى امیر» خیال مى‏کنى که مرا به سراغ یکى از بقالهاى کوفه فرستاده‏اى؟! تو مرا به مقابله با شمشیرى از شمشیرهاى محمدبن عبدالله فرستاده‏اى!...» سپس، باز هم برایش نیروى امدادى فرستاد.47

ابن زیاد، پیغام داد که به مسلم، امان بدهند. مى‏خواست که از این طریق، مسلم را به تسلیم وادارد، ولى مسلم‏بن عقیل،امان آن عهدشکنان را باور نمى‏کرد و زیر بار آن نمى‏رفت. این بود که به مبارزه ادامه داد.

آن قدر ضربه و جراحت‏بر او وارد شده بود که به دیوارى تکیه داد و گفت:

«چرا سنگبارانم مى‏کنید؟ کارى که با کافران مى‏کنند،در حالى که من از خاندان پیامبران و ابرارم. آیا حق پیامبر(ص) را درباره خاندان و عترتش مراعات نمى‏کنید؟»48

جنگ طولانى و سخت‏با آن همه دشمن،او را به شدت مجروح و ناتوان و تشنه کرده بود. پیکر و چهره خون گرفته‏اش شاهد جهاد عظیم او بود. مسلم، تصمیم داشت که تا آخرین قطره خون و تا واپسین دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در یک حلقه محاصره از پشت‏سر، نیزه‏اى بر او زده و او را به زمین افکندند و بدین گونه، اسیرش کردند. 49 طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى کندند و مسلم در آن افتاد و اسیر شد.

مسلم را گرفتند; آزاده‏اى که در اندیشه نجات آن اسیران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى دیگر از حماسه در پیش دیدگان تاریخ، نمودار شد.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۰۸/۱۵
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی