سه گفتار از شهید سیدمرتضی آوینی
بهار آغاز است و چه زیباست که این صفحه را در سال جدید با نام و
یاد بزرگ مردی آغاز کنیم که نگاهش به بهار نیز زیبایی دیگری می
دهد. آنگونه که می گوید: «خاک محتاج زمستان است تا پذیرای بهار شود
و جان محتاج صوم است تا روح به ابتذال ربیع واصل شود تا خورشید عشق
از افق جان طلوع کند و نسیم لطف بوزد و درخت دل به شکوفه بنشیند و
این بهار درون است.»
وقتی قرار است مطلبی در مورد شهید سیدمرتضی آوینی بنویسی، کارت هم
سخت است و هم آسان.
آسان از آن رو که تا دلت بخواهد پیش از تو گفته اند و نوشته اند و
به قول معروف دستت پر است اما سخت هم هست، چرا که می خواهی در مورد
سید شهدای اهل قلم، قلم بزنی.
سال ها پس از عروج آوینی، اینک برگزاری چند کنگره و همایش و گفتن
خاطره و خواندن شعر و مرثیه، مصداق بارز «نشستند و گفتند و
برخاستند» است و باید از این مرحله گذشت و به وادی شناخت آراء و
نظریات وی گام گذاشت. اگر چه اینجا فرصت بسط این سخن نیست اما می
توان گفت آوینی دریچه ای جدید به سوی روشنفکری باز کرد و با عمل
خود تعریفی جدید از روشنفکر به نمایش گذاشت و با خون خود پای تمام
فیلم ها، حرف ها، نوشته ها و نانوشته هایش را امضاء کرد.
آنچه در ادامه می خوانید برگرفته از وبلاگ «کانال ماهی» است.
نویسنده که خود را «عابر» معرفی کرده است پس از ذکر مقدمه ای نسبتا
طولانی با ارائه سه عبارت از شهید آوینی در باب تحول، معنویت و
شعر، به بیان نظرات خود در مورد آنها می پردازد.
یکی از هزاران مشکلی که گریبان بشر امروز را گرفته، سطحی زدگی و
نداشتن عمق است. این عدم عمق تقریبا به تمام زوایای زندگی رسوخ
کرده است. از فکر و اندیشه تا مسائل کوچک و به ظاهر کم اهمیت. این
بی عمقی و سطحی زدگی تا جایی است که حتی اصحاب فکر و قشر روشنفکر
جامعه را به وادی روزمرگی کشانده است. البته قصد آن ندارم این
موضوع را به همه نسبت دهم اما تجربه نشان می دهد آنان که غیر از
اینند، آنقدر در اقلیتند که می توان سطحی زدگی را بیماری همگانی
نامید.
انسان امروز همان قدر که در اعتقاداتش سطحی است، بی اعتقادی هایش
هم عمقی ندارد. به راستی ما چقدر به اعتقاداتمان اعتماد داریم و
درباره آنها اندیشیده ایم و چقدر برای رد کردن آنچه نپذیرفته ایم
استدلال داریم؟
علامه استاد حسن زاده آملی در شرح زندگی خود می گوید چنان در
اعتقادات خود شک کردم که دوبار از دین خارج شدم و بازگشتم. آری که
تا شک و سوال و دردی نباشد، یقین و جواب و درمانی نخواهد بود.
جالب آنکه این سطحی زدگی آدمی خود بسیار عمیق و گسترده است و عوامل
گوناگونی در گسترش و عمق بخشی به آن دخالت دارند که حداقل در این
مجال قصد پرداختن به آنها را ندارم.
متأسفانه در این مدت مشاهده کردم اغلب وبلاگ های مذهبی و مرتبط با
مباحثی چون شهدا و جنگ و... نیز تنها به لایه ای رویین اکتفا کرده
و زحمت غور و کشف به خود نمی دهند.
دنیای اینترنت، دنیای سرعت مجازی است و این از بزرگترین دام هایی
است که بشر را در آن انداخته اند. برای اندیشیدن باید وقت صرف کرد.
دقیقه ها، ساعت ها، شب ها، روزها، هفته ها، ماه ها، سال ها و چه
بسا یک عمر. اما گویا در این دنیای مجازی جایی برای نشستن و
اندیشیدن نیست. از این سایت به آن وبلاگ. از آن پیوند به این مطلب،
این را دانلود می کنی، آن را ذخیره می کنی... پیوسته و با سرعتی
سرسام آور باید پیش راند. غافل از آنکه، این به ظاهر پیش رفتن، فرو
رفتنی بیش نیست.
یکی از معدود کسانی که برخلاف این جریان غفلت زا، شنا کرد و به
سرچشمه حقیقت رسید سید شهدای اهل قلم، سیدمرتضی آوینی بود.
اندیشیدن در مورد سیدمرتضی و جهان بینی او فرصتی است برای رهایی از
این هجوم سطحی زدگی و بی عمقی روزمره که به عادتی مالوف تبدیل شده
است.
گویا بشر امروز را به بی دردی و بی رنجی عادت داده اند و برای همه
چیز اسانس و طعمی مصنوعی ساخته اند. آب پرتقال را به وجود آوردند
تا زحمت کندن پوستش از دوش آدمی برداشته شود غافل از آنکه قسمتی از
لذت خوردن پرتقال در نگاه و لمس و پوست گرفتن آن است و وقتی خوردن
پرتقال زحمت دارد چگونه اندیشیدن بی رنج و زحمت باشد؟
تفکر، درد به همراه خود می آورد و برای این نیز فکر کرده اند. تفکر
مجازی. اندیشیدن به مباحثی که نه تنها هیچ دردی نمی آفریند بلکه
انسان از آن لذت هم می برد. البته باید همین جا به نکته ای اشاره
شود و آن اینکه در این دنیای مجازی که برای خود ساخته ایم و
برایمان ساخته اند، مفهوم درد و لذت نیز مانند بسیاری از دیگر
مفاهیم احتیاج به بازنگری و تاملی جدی دارد. به راستی درد واقعی
چیست؟ و لذت واقعی؟
حضرت زینب(س) در غروب عاشورا پس از آن همه بلا و مصیبت می فرماید:
چیزی جز زیبایی ندیدم!
مگر نه آنکه آدمی از زیبایی لذت می برد. حال چگونه بلا منشا لذت می
شود و کربلا سرچشمه آن؟ و چرا؛ «هر که در این درگه مقرب تر است
جام بلا بیشترش می دهند»
آری در این فرصت قصد پاسخ به سؤال و فرونشاندن دغدغه ها نیست. مرور
و بررسی تفکر شهید آوینی مجالی است برای طرح سؤال و کانال ماهی
ادعای پاسخ ندارد. اینجا محل تشنگی است که تشنگی آب است و آب
تشنگی.
«آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست»
شرط نوآوری
شهید آوینی؛ «اگر انسان هایی که مأمور به ایجاد تحول در تاریخ هستند، خود از معیارهای عصر خویش تبعیت کنند، دیگر تحولی در تاریخ اتفاق نخواهد افتاد.»انسان ها در مواجهه با محیط اطراف خود دو راه در پیش دارند. یا رنگ و بوی محیط را به خود گرفته و به قول معروف در آن حل شده، سازگاری می یابند و برای رسوا نشدن همرنگ جماعت می شوند و یا محیط را تحت تأثیر آرمان ها و افکار خود قرار می دهند.
ناگفته پیداست که اغلب راه اول را گزیده و می پیمایند چرا که راهی است امتحان پس داده و آنقدر در آن رفته اند که هموار گشته است اما راه های جدید به تناسب آرمان افراد صعب العبورند و قدم نهادن در آن صفات و لوازمی را می طلبد.
بی شک آنان که در پی یک زندگی بی دغدغه، روزمره و مرفه هستند نمی توانند دست به تحول بزنند چرا که قبل از تغییر محیط باید خود را تغییر داد و به جهاد با بسیاری از امیال و خواسته های نفسانی پرداخت.
عبور از عادات و خطوط هنجاری جامعه که در مواردی ریشه در هیچ لزوم و منطقی نیز ندارند خالی از مخاطره نیست چرا که فرد تحول آفرین برخلاف مسیر توده حرکت می کند و همین به اندازه کافی حساسیت زاست و اتفاقا هنر نیز در همین است چرا که «ماهی های مرده هم می توانند در مسیر رود حرکت کنند.»
«به خلاف آمد عادت بطلب کام که من.
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم».
البته ذکر یک نکته در این بحث ضروری به نظر می رسد و آنهم اینکه هرگونه «خلاف آمد عادت» را نمی توان لزوما مایه سعادت دانست و عدم توجه به اسباب و صفات ملزوم، معیارشکنی را به میانبری برای گمراهی و شوربختی مبدل می کند.
معیارشکنان باید صفات متعددی داشته باشند که به نظر می رسد اولین آنها عدم تعلق و وابستگی است که این خود می تواند بسیاری از دیگر صفات را همچون شجاعت، ژرف نگری، مناعت طبع، وارستگی و... را به دنبال آورد. ناگفته پیداست که کمتر کسی زحمت و جرأت پیمودن این راه را به خود می دهد و از همین رو یافتنشان دشوار است.
در کتاب «مجانی الادب» آمده است: مردی شنید که یک نفر صدا می زند: کجایند کسانی که از دنیا می گذرند و در جستجوی آخرت هستند؟ به او گفت: جای آنها را عوض کن، دست روی هر کسی می خواهی بگذار!
دیگر اینکه باید توجه داشت که توکل شرطی اساسی در این وادی است چرا که انسان ساختارشکن به جزیره ای ناشناخته پای می گذارد که هر قدمش می تواند روی چاهی گذاشته شود اما چه کسی به سوی حقیقت رفت و از نور آن بی بهره ماند؟
«تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش»
و آخرین نکته از هزار و یک نکته ظریف این ماجرا: «بی پیر مرو تو در خرابات»
معنویت علیه معنویت
شهید آوینی؛ «کره زمین خسته است. بشر بعد از قرن ها زمین گرایی و خودپرستی احساس می کند که نیازمند عالم معناست. او این عالم را دوباره باز خواهد یافت و به آن باز خواهد گشت.»این سخن شهید آوینی پیش و بیش از آنکه متناظر با احوال جامعه ایرانی باشد، نظریه ای جهانی است که ما به علت اطلاعات ناکافی و بعضا ناصحیح از اوضاع دیگر جوامع بخصوص کشورهای غربی و به اصطلاح مدرن، شاید نتوانیم آنچنان که باید عمق آن را درک کنیم اما «آب دریا را اگر نتوان کشید. هم به قدر تشنگی باید چشید» و از همین رو چند سطری می نگارم هر چند می دانم حق مطلب بیش از اینهاست.
قبل از هر چیز لازم می بینم به نکته ای کوتاه اشاره کنم. شاید بپرسید چرا غرب را «به اصطلاح مدرن» خواندم. اگر «مدرن» را به معنای پیشرفته از لحاظ تکنولوژی فرض کنیم من نیز به مدرن بودن آنان معترفم، اما یکی از کلاه های بزرگی که سر بشر امروز گذاشته اند این است که مدرنیته را مترادف با خوشبختی معرفی کرده و به خورد ما داده اند.
نسبت «انسان معاصر»، «مدرنیته» و «خوشبختی» خود بحث مفصلی است که اگر عمری باقی بود به آن خواهم پرداخت.
هر روز صبح قبل از ساعت6 در آن سه راهی کذایی و شلوغ که منتظر سرویس می ایستم آدم هایی را می بینم که به سرعت می روند و بیشتر انگار در حال دویدند. بعضی ها هم که دیرشان نشده می ایستند و نگاهی به روزنامه ها می اندازند. خیلی هایشان دیگر چهره هایی آشنا شده اند. هر روز با دیدن این رفتن ها که هیچوقت تمامی ندارد از خود می پرسم «چرا؟» «روزها فکر من این است و همه شب سخنم .که چرا غافل از احوال دل خویشتنم.زکجا آمده ام آمدنم بهر چه بود.به کجا می روم آخر ننمایی وطنم»
آیا این آدم ها هم از خود می پرسند و اصلا می دانند به کجا می روند؟ اما انگار دنیای امروز «چراگاهی» است که جایی برای «چرا» ندارد. باید دوید و دوید و اگر لحظه ای بایستی و از خود بپرسی چرا، از دیگران بازخواهی ماند.
جالب آنکه هرچه بیشتر می دوی مقصد دورتر می شود و اضطراب نرسیدن بیشتر. یک روز صبح از خواب بیدار می شوی و به اداره می روی. 03 سال بعد هم صبح ها از خواب بیدار می شوی و باز هم به اداره می روی و تنها تفاوتش این است که شاید یکی- دو طبقه اتاقت بالا و پائین شده باشد و «ناگهان بانگ برآید خواجه مرد.» و اگر خیلی کله گنده باشی آگهی ترحیمت در یکی از صفحات روزنامه کنار بقیه چاپ می شود. آنهم فردا مثل خودت می میرد.
نمی خواهم نوستالژیک بازی در بیاورم و شروع کنم به آه و ناله که بله ما همه قربانی این سرنوشت محتوم غفلت عصر جدیدیم و خوش به حال روستایی ها که در هر روز صبح با صدای خروس از خواب بیدار می شوند و شیر بز می خورند.
از قضا فکر می کنم آدم اگر کمی زرنگ باشد این شهرنشینی با همه زرق و برقش می تواند دست خیلی چیزها را رو کند و پوچی ها را آشکار سازد و بدون شک ارزش این خودآگاهی بسیار بیشتر خواهد بود.
آری بشر امروز به عالم معنا احساس نیاز می کند اما کمپانی هایی که بقایشان به تحمیق و تحمیر انسان وابسته است بیکار ننشسته و مصنوعات خود را به خلایق قالب می کنند. چینی ها برای غرب وسایل و اسباب شهوترانی می سازند و برای ما تسبیح و ساعت اذان گو!
هرچه عطش معنویت بیشتر شود جنس تسبیح ها و صدای ساعت ها نیز دلفریب تر خواهد شد و اینگونه است که آینده شاهد نبرد «معنویت علیه معنویت» خواهد بود. معنویت الهی در برابر معنویت شیطانی.
شراب روحانی
شهید آوینی؛ «اهل حقیقت مقیمان کوی میخانه اند و شعر، جرعه ای است از آن شراب روحانی که بر خاک افشانده اند.»یکی از ویژگیهایی که گویا با نژاد ما ایرانیان پیوند خورده است علاقه به شعر است و کمتر کسی را می توان یافت که به این هنر آسمانی علاقه نداشته و سر و کارش به آن نیفتاده باشد.
شعر دنیایی است که از هزاران دریچه می توان به آن نگریست و این مجال کوتاه تر از آن است که بنده با این بضاعت اندک حتی بخواهم روزنه ای بگشایم.
تنها نکته ای کوتاه و آن اینکه اگر شعر در کلیت خویش آدمی را به آسمان نزدیکتر نکند پس تفاوت آن با سرگرمی هایی که تنها هدفشان التذاذ است، چیست؟
نقل می کنند شهید آوینی که خود دست و دلی در شعر نیز داشته، پیش از انقلاب تمام شعرها و دست نوشته هایش را در چند گونی ریخته و می سوزاند و در بیان علتش می گوید آنها حدیث نفس بودند!
یک شب آتش در نیستانی فتاد...
منبع: راسخون