عملیات والفجر یک
عملیات والفجر یک
سه ماه پس از انجام عملیات ناموفق والفجر مقدماتی ،عملیات « والفجر 1 » در منطقه شمال غربی فکه تا بلندی های « حمرین » طرح ریزی شد .در ساعت 22 و 10 دقیقه 20 فروردین ماه 1362 با رمز « یا الله - یا الله - یا الله» حمله یگان های سپاه و ارتش به فرماندهی سرهنگ علی صیاد شیرازی ( فرمانده وقتنیروی زمینی ارتش ) آغاز شد.
از زمان عملیات ثامن الائمه که به شکست حصر آبادان انجامید ، تا آغاز عملیات والفجر یک همواره برای در هم کوبیدن خط دشمن و گرفتن فرصت عکس العمل از آنها از تاریکی شب و ساعات استراحت نیروهای آنان بهره گرفته می شد ، اما در این عملیات روش « هجوم در پوشش آتش تهیه » برای در هم کوبیدن دشمن برگزیده شد . بر این اساس عملیات با اجرای آتش انبوه توپخانه شروع شد . 60 هزار گلوله توپ بر مواضع عراقیها فرو ریخت و این تا آن زمان بی سابقه بود . البته شمن نیز با 100 گلوله به استقبال توپهای ایرانی آمد .
موقعیت منطقه عملیاتی والفجر بیشتر تپه ماهور ( تپه هایکوتاه ) بوده و بلندی های مهم آن از 180 متر تجاوز نمی کند و در منطقه جنوب شرقی کوه های حمرین قرار دارد . قرارگاه « خاتم الانبیاء » عملیات را از دو محور شمالیو جنوبی به فرماندهی قرارگاه « کربلا » در جناح راست و قرارگاه « نجف » در جناح چپ پیش می برد . در این عملیات 8 لشکر از سپاه پاسداران و 2 لشکر ، 3 تیپ و یک گردان از نیروی زمینی ارتش ایران و به عبارت دیگر 30 گردان از ارتش و 80 گردان از سپاه مشارکت داشتند . هر دو جناح کار پیشروی را تا سحر گاه فردا و تا اعلام دستور توقف به خوبی انجام دادند . از صبح همان روز تا پایان ششمین روز عملیات ، عراق بارها دست به پاتک زد و چندین مرتبه بلندی ها منطقه در دست طرفین رد و بدل شد ، اما
نیروهای خودی توانستند اهداف به دست آمده را تثبیت کرده و حالت پدافند به خود بگیرند .
در پایان این عملیات تعداد 6750 تن از نیروهای دشمن کشته ، زخمی و اسیر شدند و 98 دستگاه تانک و نفربر زرهی منهدم ، 5 فروند چرخبال ساقط و سه واحد 550 نفری « جیش الشعبی » ، سه گردان کماندویی و 4 گردان مکانیزه آسیب دید
. همچنین بخشی از بلندی های « حمرین » ، چندین روستا در حاشیه رودخانه « دویرج » و پاسگاه مرزی « پیچ انگیزه » آزاد شد که در مجموع 150 کیلومتر وسعت را در بر می گرفت .
نام عملیات : والفجر 1
زمان اجرا : 20/1/1362
مدت اجرا : 6 روز
مکان اجرا : شمال غربی فکه در جبهه میانی
رمز عملیات : یا الله – یا الله – یا الله
تلفات دشمن : 6750 نفر کشته ، زخمی و اسیر
ارگان های عمل کننده : سپاه و ارتش
اهداف عملیات : سرکوب نیروهای دشمن و باز پس گیری مناطق
تحت اشغال
عملیات والفجر یکی از تلخ ترین لحظات را در مقابل چشمانم به تصویر کشاند
مشخص مى کند هدف جامعه اسلامى از فراهم ساختن زمینه شرکت زنان در فعالیت ها و از جمله دفاع مقدس، اقدام مسؤولانه آن ها و انجام عملکردهایى جهت پیشرفت اسلام و پیشبرد انقلاب و صدور ارزش ها است؛ ضمن آنکه شرط اصلى و وجودى بانوان در رسیدن به این توفیق، تعهد داشتن و متعهد بودن آن ها به انجام اقدامات جهت پیشرفت اسلام، انقلاب و دفاع مقدس است.
اصلی ترین حماسه ها و عملکردهای درخشان زنان ایرانی در خط مقدم جنگ، به امداد و کمک رسانی بموقع آنان به زخمی های جنگ، نیزخدمات رسانی در امور تغذیه و فراهم ساختن پوشاک برای رزمندگان، در اوج جنگ و در زمان عملیات ها و امور جنگ خلاصه نمی شد، بلکه مهمتر از همه، دلاوریها و شجاعت هایی بوده است که برخی از بانوان ایرانی در خط اول جنگ، به نمایش گذاردند؛ بخصوص در ابتدای جنگ و زمانی که خاک مقدس وطن مان از چندین نقطه مرزی مورد تجاوز قرار گرفته بود. اگر اقدامات، تشویق ها، حمایت ها و شرکت مؤثر و مستقیم زنان در جنگ نبود، چه بسا دشمنان درهمان اوایل جنگ، به اهداف خود یعنی تصرف و اشغال مناطق مرزی توفیق می یافتند. اما روحیه شهادت طلبی و بی باکی زنان غیور ایرانی مبنی بر مقاومت ورزیدن و دفاع کردن از خاک و سرزمین خویش، دشمن را با دژی مستحکم روبه رو ساخت که هرگز تصور آن را نکرده بود. امینه وهاب زاده از جمله این زنان ایثارگر است که می توان به آن اشاره کرد.
امینه وهاب زاده 52 ساله، جانباز 70 درصد شیمیایی و ترکش خورده ای است که تمرینات چریکی را آموزش دیده است. وی پیش از انقلاب اسلامی بارها به دلیل مبارزه علیه رژیم طاغوت و پخش اعلامیه های حضرت امام خمینی(ره) توسط ساواک دستگیر و در زندانهای پهلوی شکنجه شده است.
وی پس از انقلاب اسلامی عضو فعال کمیته انقلاب اسلامی بوده و در رده های بالای سپاه و بسیج ناحیه غرب تهران به دفاع از ارزش های نظام مقدس جمهوری اسلامی پرداخته است. وی در سال 88 در روز زن به عنوان یکی از زنان نمونه از سوی ریاست جمهوری مورد تقدیر قرار گرفت. آنچه در پی می آید گپ و گفتی است که با وی انجام داده ایم.
خانم وهاب زاده از خودتان و فعالیت هایتان قبل و پس از انقلاب بگویید ؟
من از مادری عراقی و پدری ایرانی به دنیا آمدم و تا 14 سالگی در کاظمین به سر می بردم و از همان سنین نوجوانی علاقه خاصی به حضرت امام خمینی(ره) و فرایض ایشان پیدا کردم و بعد از آشنایی با خط مشی ایشان، اقدام به پخش اعلامیه های آن حضرت در عراق کردم تا اینکه در سن چهارده سالگی به دلیل همین فعالیت ها به ایران تبعید شدم. اما پس از تبعید نیز دست از فعالیت های ضدرژیم ستمشاهی برنداشتم و به پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) ادامه دادم تا اینکه توسط ساواک دستگیر و به 9 سال زندان محکوم شدم. درمدتی که در زندان بودم تحت شکنجه قرار گرفتم اما به دلیل پایین بودن سنم بعد از مدتی از زندان آزاد شدم تا اینکه انقلاب شد و پس از انقلاب نیز به مدت 8 سال در دفتر بسیج امور زنان مشغول به فعالیت بودم. حضور در سپاه و کمیته انقلاب نیز از دیگر فعالیت های من در دوران پس از انقلاب بود تا اینکه جنگ تحمیلی علیه کشور عزیزمان آغاز شد و من به عنوان نیروی داوطلب نظامی و در سمت مسؤول امدادگران در جنگ حضور پیدا کردم.
* از نخستین روزهای حضورتان به عنوان امدادگر در جنگ بگویید.
10 روز بعد از آغاز جنگ تحمیلی بود که به عنوان یک نظامی و امدادگر به جبهه اعزام شدم. از آن جهت نظامی، چون که به عنوان عضوی از سپاه و کمیته انقلاب اسلامی قبل از اعزام مشغول به فعالیت بودم.
زمانی که تصمیم گرفته شد به جبهه اعزام شویم من به عنوان مسؤول امداد انتخاب شدم و سرپرستی حدود 200 نفر از رزمندگان امدادگر را بر عهده گرفتم. خاطرم هست که نخستین عملیات که در تاریخ هفتم مرداد ماه سال 1360 آغاز شد، عملیات ثامن الائمه مقدماتی یا همان شکستن حصر آبادان بود. در آن عملیات با فرماندهانی چون شهید صیادشیرازی، شهید همت و حسن باقری همرزم بودیم.
روز عملیات را به یاد می آورم که در شرق رود کارون به همراه دو نفر از زنان امدادگر و یکی از برادران همرزم مستقر شده بودیم. در همان زمان متوجه شدیم تعدادی از نیروهای تکاور عراقی در کانال پناه گرفته بودند، من که مانتو بلندی پوشیده و چفیه دور گردنم بسته بودم و کلاه بر سر داشتم به سمت عراقی ها رفتم، آنان در ابتدا با دیدن من تصور کردند از برادران رزمنده هستم روی این حساب بلافاصله بلوزهایشان را برای اینکه درجه هایشان مشخص نشود از تن درآورده و شروع به بوسیدن عکس امام خمینی(ره) که به همراه داشتند کردند.
من با دیدن این صحنه بسیار خشمگین شدم ولی با یادآوری جمله حضرت علی(علیه السلام) در مورد اسرای جنگی خشم خود را فرو بردم و بعد از آرام گرفتن به همراه همرزمانم آنان را دستگیر و سه مجروحی که میانشان بود را به بیمارستان پتروشیمی منتقل کردیم.
بعد از انتقال مجروحین به بیمارستان، یکی از اسرا با گریه به سمت من آمد و با گریه و به زبان عربی گفت که یکی از آن مجروحین برادرم است و بعد از من طلب آب کرد و من وقتی به او آب دادم گریه کرد و گفت: باورم نمی شود تا همین چند ساعت قبل من به روی شما اسلحه می کشیدم و شما در جواب آب خنک به من می دهید. همیشه این خاطره در ذهنم حک شده است.
س ـ خانم وهاب زاده در 8 سال دفاع مقدس، در چند عملیات شرکت داشتید؟
من در مجموع در هفت عملیات شرکت کردم. نخستین عملیات که همان شکست حصر آبادان بود و پس از آن در عملیات طریق القدس که در 8 آبان ماه سال 1360 آغاز شد. بعد از آن عملیات فتح المبین در یکم فروردین سال 61 بود که به همراه سایر امدادگران مشغول فعالیت بودیم. عملیات بیت المقدس که درفاصله کوتاهی از عملیات قبلی صورت گرفت، در یکم اردیبهشت سال 61 و نیز عملیات رمضان در 22 تیرماه همان سال از جمله عملیاتی بود که به ترتیب انجام گرفت و من به همراه سایر امدادگران در آن حضور داشتم.
عملیات های والفجر مقدماتی، محرم و والفجر یک از دیگر عملیاتی بود که تا تاریخ 22 فروردین ماه 1362 صورت گرفت و من در آن انجام وظیفه می کردم. که با بمباران شیمیایی که به صورت آزمایشی در عملیات والفجر یک در منطقه غرب و جنوب فکه توسط نیروهای بعثی صورت گرفت، در حالی که انجام وظیفه می کردم شیمیایی شدم و از ادامه خدمت بازماندم.
از روز عملیات والفجر بگویید از زمانی که بمب شیمیایی زدند چه جوی در میان رزمندگان حاکم بود؟
نزدیک صبح بود و من داخل چادر امداد بودم که ناگهان متوجه صداهای زیادی در اطرافم شدم. از چادر خارج شدم از شدت مه چشم چشم را نمی دید در همان لحظه یکی از برادران رزمنده با سرعت به سمت من آمد و یک ماسک داد و آن را بلافاصله به صورتم زدم و شروع کردم به دنبال مجروحان رفتن، ترکیب بمب های شیمیایی به گونه ای بود که بلافاصله بر سیستم بدن از جمله دستگاه تنفسی تأثیر می گذاشت. برای یک لحظه دیدم همه رزمندگان سعی می کنند فریاد بزنند و کمک بطلبند ولی صدا از گلوها بیرون نمی آمد. در همان موقع جوانی را دیدم که بدجوری آسیب دیده بود و بلافاصله ماسکم را به صورتش زدم تا شاید کمکی کند. صحنه های بسیار دلخراشی بود. دیدن خفگی و سوختن و شهید شدن همسنگرانی که در راه آرمان خود پا به خاک مقدس جبهه گذاشته بودند و هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم بسیار تکان دهنده و تلخ بود و به جرأت می توانم بگویم یکی از تلخ ترین خاطرات دوران خدمتم در سال های جنگ (همین عملیات) بود.
در این عملیات من و سایر نیروها به مدت 12 ساعت در همان منطقه شیمیایی به سر بردیم و در آنجا بود که من شیمیایی شدم و 70 درصد بدنم دچار آسیب شد.
س ـ نقش زنان را در جبهه ها چگونه دیدید؟
زنان ایثارگر ایرانی با داشتن تجارب ارزشمند از حضور خود، در دوران پیش از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران، پا به پای مردان در فعالیت های مختلف کشور، در طول مدت هشت سال دفاع مقدس به افتخارآفرینی خویش ادامه داده، حتی در برخی صحنه ها جلودار مردان در امور پشتیبانی از دفاع مقدس و جنگ تحمیلی بوده اند.
س ـ شما به عنوان زنی ایثارگر و نستوه مقاومت که سال ها در راه آرمان و دفاع از ارزش های دینی خود با دشمن جنگیدید، وضعیت کنونی خود را چگونه ارزیابی می کنید؟
من جانباز شیمیایی 70 درصد هستم. به عبارتی بخش اعظم سیستم بدن من از کار افتاده است و برای ادامه زندگی نیاز مبرم به استفاده از برخی داروها هستم که بسیار حیاتی است اما متأسفانه مدتی است که سهمیه این داروها قطع شده و تهیه این داروها که هزینه بسیار گزافی دارد به عهده خود من است . البته این تنها مشکل من نیست، بلکه عمده جانبازان با اینگونه کمبودها روبه رو هستند که جا دارد مسؤولان در این خصوص مددی رسانند.
ولی در مجموع خدا را شکر می گویم چون به خاطر هدف و آرمان خود و سخنان حضرت امام خمینی(ره) پا به خاک مقدس جبهه گذاشتم وبرای دفاع از ارزش های مقدس دینی پا به این عرصه نهادم و هیچ گلایه ای از این جهت ندارم.
یک خاطره خواندنی:
یک روز من در بیمارستان پتروشیمی بندر امام بودم که گفتند یک آمبولانس باید برود و یک مجروح را از منطقه به بیمارستان بیاورد. نزدیک صبح بود. به راننده ی آمبولانس گفتم که آماده شود برویم ولی او گفت بگذار هوا روشن شود بعد، من هم بدون اینکه چیزی بگویم آمبولانس را برداشتم و رفتم.
مجروح حالش خیلی بد بود من داشتم به وضعیت او رسیدگی می کردم که یک لحظه آمبولانس را موج انفجار گرفت دومین خمپاره که به سمت ماشین زده شد من با خود گفتم که دیگر زنده نمی مانیم
بعد از این که به روی زمین پرتاب شدم، بیهوش افتادم و بعد که به خودم آمدم دیدم در بیمارستان هستم و از ناحیه ی شکم به شدت مجروح شده ام. چون حالم خیلی وخیم بود دوباره از هوش رفتم و یک لحظه نبضم از کار افتاد و پزشکان فکر کردند من مرده ام مرا به سرد خانه بردند. وقتی یک پرستار آمده بود تا جنازه ای را آنجا بگذارد دیده بود من زنده ام مرا سریع به اتاق عمل بردند و عملی را روی شکمم انجام دادند و وقتی به خودم آمدم و دیدم رزمنده های زیادی دور تخت من جمع شده اند و به شوخی برای من فاتحه می خوانند حضور آن رزمنده ها در آن لحظه مرا خیلی خوشحال کرد.
تکرار وداع شب عاشورا در شب عملیات والفجر یک
حسین اللهقلی در گفتوگو با
خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه
خبری فارس «توانا» اظهار داشت: شب
23 فروردین سال 1362 مصادف با
عملیات «والفجر یک»، شهید محمدرضا
گودینی فرمانده گردان حنین لشگر
27 محمد رسولالله (ص) همه ما را
گرد خود جمع کرد و گفت «امشب، شب
عاشورا و فردا روز عاشورا است؛ ای
دوستان! ای برادران! فردا تعدادی
از شما شهید میشوید؛ شاید تعدادی
اسیر شوید و تعدادی هم برگردید؛
امشب آخرین شب دعا و مناجات است»
وقتی شهید گودینی صحبت کرد، شب
عاشورای امام حسین برایم تجسم شد،
ولی با خودم گفتم یاران امام حسین
(ع) کجا و من کجا.
وی ادامه داد: تویوتایی در نزدیکی
ما پارک بود و فرمانده گردان گفت
«هرکس نمیخواهد در عملیات حضور
پیدا کند در همین تاریکی شب سوار
شود و برگردد» از جایی که همه با
خمینی کبیر (ره) عهد بسته بودیم
که بمانیم، ماندیم.
این آزاده دوران دفاع مقدس اضافه
کرد: برای اجرای عملیات جلوتر از
گردان حرکت کردیم که دشمن را
مشغول کنیم؛ در روز بعد ساعت 5 به
شهید گودینی گفتیم شما گردان را
رهبری کنید و ما در اینجا هستیم،
فرمانده گردان را به عقب
فرستادیم؛ ساعتهای اول آن شب
عملیات پای چپم ترکش خورد، اما
راه خودم را ادامه دادم؛ یکباره
همه جا خاموش شد و فقط صدای باد
به گوش میرسید. وی خاطرنشان کرد:
یک لحظه متوجه شدم که صدای عربها
میآید که داشتند به جلو
میآمدند؛ گونیهایی که جلوی
کانالها چیده شده بود یکییکی
روی بچهها افتاد و بچهها یک به
یک به شهادت رسیدند؛ چشمهایم را
بستم و شهادتین را گفتم؛ عراقیها
به طرف ما میآمدند و به بچهها
تیر خلاص زدند؛ یکی از نیروهای
سپاه در کنار من افتاده بود. به
سمت قلب وی آن قدر شلیک کردند که
خون از سینهاش به هوا پاشیده
میشد.
اللهقلی بیان داشت: دو گروه از
افسران عراقی از کنار ما عبور
کردند؛ بنده به پشت افتاده بودم؛
هنگامی که گروه سوم آمدند، نفس
بلندی کشیدم؛ روی لباسم نوشته شده
بود «حسین اللهقلی، GC ـ 555»
افسر عراقی این مطلب را بلند
خواند و به من گفت «قم» و سپس مرا
تفتیش کرد. این آزاده دوران دفاع
مقدس گفت: افسر عراقی جانماز،
قرآن اهدایی از سپاه شهرری و عکس
امام خمینی (ره) را در جیب من
پیدا کرد و با تعجب گفت «تو
مسلمانی!» سپس دستم را بست و رفت؛
در داخل کانال بودم که یک افسر
عراقی قد بلند و سیاه چهره بالای
سرم ایستاد و گفت «انت ایرانی» و
بعد 3 بار محکم با لگد روی صورتم
کوبید و دستم را محکمتر بست. 3
روز در ارضالحرام بودم و بعد از
آن ما را داخل گونی انداختند و در
پشت خودروهایی پرتاب کردند که پر
از کلوخ بود و عراقیها این کار
را کرده بودند تا بچهها رنج
بیشتری ببرند؛ آن لحظات مدام به
یاد اسرای کربلا بودم.
این آزاده دفاع مقدس گفت: بعد از
ورود به خاک عراق و بازجویی، ما
را به العماره و سپس ما را به یک
سولهای که به اصطلاح بیمارستان
بود، بردند؛ یکی از رزمندگان رشید
اسلام که فک او به شدت زخمی شده
بود، روی تخت خوابیده بود؛ شبها،
گربهای میآمد و گوشتهای آویزان
شده صورت این جوان را میخورد؛ یک
شب که به درمانگاه مراجعه کرده
بودم، صدای گریه بچهها میآمد؛
یک لحظه برای امام خمینی (ره) و
ایران نگران شدم؛ خود را به
بچهها رساندم و متوجه شدم آن
جوان به شهادت رسیده است.
وی ادامه داد: بعد از یک هفته ما
را به اردوگاه «عنبر 8» بردند؛
مجید جلیلوند پزشک بود و در
اردوگاه 8 شهر الانبار حضور داشت،
به ما گفت «با همان شجاعتی که به
جبهه آمدید با همان شجاعت در
اینجا بمانید»؛ ما را به اردوگاه
11 بند 2 بردند؛ 55 نفر از اسرا
آنجا حضور داشت.
اللهقلی بیان داشت: برای عزاداری
امام حسین (ع) در ایام محرم،
میخواستیم پتوهای سیاه را به
دیوار بزنیم که سیدحسن گفت «آقا
جان! قلب ما باید برای امام حسین
(ع) گریه کند نه پتو بر دیوار
بکشیم؛ گریه برای امام حسین (ع)،
آن است که دل گریه کند و اشک از
چشمها جاری شود؛ بلند سینه نزنید
و آرام گریه کنید.» بعد از آن
نگهبان میگذاشتیم و سینهزنی و
عزاداری میکردیم؛ سرگرد «مفید
عبد رسول» یکی از افسران دژخیم
عراقی بود، هنگامی که از برگزاری
مراسم عزاداری مطلع شد، به
اسارتگاه آمد و گفت «من تا حالا
8 اسیر را کشتم که به اینجا
رسیدم؛ باید شما را آدم کنم» وی
در ادامه گفت «برای چه سینه
میزنید آیا شما نمیدانید که
سینهزنی حرام است؟ شما نمیدانید
اگر بدن خود را به درد بیاورید
فردای قیامت مؤاخذه میشوید».
وی افزود: بهمن جعفری، اهل خمینی
شهر از توابع اصفهان با شنیدن این
حرف سرگرد گفت «این چیزی که شما
میگویید، درست است ولی «الحسین»
را فراموش کردید؛ سینه زدن برای
امام حسین (ع) ثواب دارد، ولی
عذاب ندارد».
منبع : خبرگزاری فارس