زندگی نامه ی حضرت آدم:
پروردگار عالمیان خطاب به فرشتگان فرمود بدرستیکه با خلقت آدم در زمین خلیفه ای قرار دادم و ملائک گفتند آیا کسی را آفریدی که در زمین فساد کند و خونهای زیاد بریزد در حالیکه ما همه شکر و خمد ترا بجا ما آوریم و خدامند فرمود: ( آنچه را که من میدانم شما نمی دانید ).قبل خلقت حضرت آدم در روی زمین هیچکس نبود، روزی خداوند رحمان و آفریدگار بزرگ تصمیم به خلق موجودی دیگر گرفت که ختی از فرشتگان هم شریفتر بود و این موجود آدم صفت اله نامیده شد ، خداوند به جبرئیل فرمان داد که از زمین مشتی خاک بیاور، و چون جبرئیل چنین کرد، زمین به فریاد آمد و جبرئیل رابه ذات خداوند سوگند داد که موجودی خلق می شود که بر روی من آشوب ها بپا می کند و چون جبرئیل سوگند را شنید بعرش بازگشت و گفت: خداوندا تو خود واقف به اسراری ، این بار میکائیل خاضر به چنین کاری شد و او نیز چون جبرائیل دست خالی بازگشت .
چنانچه پس از او اسرافیل عازم زمین شد و او نیز همچون ۲ فرشته دیگر بدون خاک از زمین بازگشت .و خداوند این بار عزرائیل را فرستاد و عزرائیل به سوگند زمین توجه نکرد و چون خاک را آورد خداوند به گفت: چرا سوگند زمین را گوش نکردی؟ و عزرائیل پاسخ داد : اجرای امر پروردگارم را نمودم و خداوند فرمود حال که چنین شد تو را مأمور گرفتن جان اولاد آدم خواهم کرد .
خاکی را که عزرئیل از زمین آورده بود در جایگاهی نهادند و طبق امر خداوند با آب باران خیس شد تا سر انجام تبدیل به گل گردید و از این گل پیکر آدم شل گرفت و روح خدا در آن دمیده شد و آدماز عالم نیستی قدم به عالم هستی گذارد.
چون آدم خلق گردید خداوند به فرشتگان فرمان داد تا او را تعظیم کنند همه فرشتگان آدم را تعظیم کردند اما در میان آنها فرشته ای متکبر بود که ابلیس نامیده می شد، و او بر خلاف سایرین در مقابل خداوند ایستاد و چنین گفت ،جنس من از آتش است و جنس آدم از خاک ، من هزار سال تو را عبادت کردم و او هنوز تو را عبادت نکرده ، پس من او را تعظیم نمی کنم .خداوند خطاب به او گفت من چیزی می دانم که تو نمی دانی ، او به تمام علوم آگاه است و اسماء را می داند، او خلیفه و جانشین من در زمین است و تو هیچ چاره ای نداری مگر اینکه او را تعظیم کنی و اگر چنین نکنی از درگاه رانده می شوی .
اما با این وجود باز هم ابلیس گفت: حاشا که من اینچنین نخواهم کرد .
پس از آن خداوند، ابلیس را از پیشگاه کبریائی خود راند و فرشته ای که هزار سال عبادت خدا را کرده بود بخاطر نا فرمانی رانده شد که از این مطلب شاید بتوانیم نتایج زیادیکسب کنیم . و یکی از این نتیجه ها این است که فرشته ای با هزار سال عبادت برای خود داری از تعظیم به آدم مغضوب واقع شد ، یعنی درواقع بخاطر نافرمانی از دستور خدا ، پس تکلیف بنی آدم چیست که عمری در نافرمانی خداوند به سر می برند.
اما ابلیس به این مطلب اکتفا نکرد و پادش عبادات خود را طلب کرد، و خداوند فرمود بجز حضور در عرش هر چه می خواهی طلب کن ، ابلیس که با آدم دشمنی وکینه پیدا کرده بود گفت: می خواهم قدرت نفوذ در آدم واولاد او را داشته باشم و خداوند گفت بجز قلب آدم و اولادش که جایگاه من است اشکالی ندارد و « و شاید بخاطر همین مطلب است که قلب انسان که همانا وجدان هر شخص می باشد مظهر تمام پاکی هاست و هرگز خطا ها را قبو ندارد . کما اینکه هر خطا کاری هم شخصاً اعتقاد دارد که کارش صحیح نیست . مثلاً هیچ دزدی نمی گوید دزدی خوب است و هیچ قاتلی قتل را تائید نمی کند ، و هیچ فرد گناهکاری ، گناه را نمی پسندد و حضرت آدم پس از طی مراحلی سر انجام وارد بهشت شد ، اما از تنهایی بسیار رنج می برد واز این جهت غمگین بود تا اینکه یکروزکه خوابیده بود خداوند استخوانی از سمت چپ پهلوی آدم جدا کرد و از آن حوا را آفرید و از آن پس ایندو از نعمت های خداوند استفاده می کردند ، آنهمه چیز میخوردند الا یک میوه و آن هم گندم بود ،چرا که خداوند آنها را ا زخوردن منع فرموده بود .
البته آدم از این مطلب اصلاً ناراحت نبود و زندگی خود را با خوبی و خوشی می گذراند .
شیطان که با خود عهد کرده بود آدم و اولاد آدم او را گمراه کند از خوشی آدم در رنج بود و پیوسته در صدد طرح نقشه ای برای باز گرفتن عزت آدم بود
و سر انجام آنچه را که در داشت اجرا کرد . او خود را در دهان ماری پنهان
کرد و طاووس را فریفت که آن مار را به بهشت ببرد و پس از آن در بهشت به
کمین آدم نشست .دریکی از روزها که آدم و حوا در بهشت گردش می کردند مار یا همان شیطان بر سر راه آدم حضور یافت و به گریه و زاری پرداخت آدم که
دلش برای او سوخته بود نزدیک مار رفت و گفت ترا چه می شود که اینقدر بی
تابی می کنی ، شبطان پاسخ داد: بی تابی من برای خودم نیست ، بلکه برای
شماست.
آدم گفت ما که اندیشه اب نداریم ، تو از چه جهت برای ما ناراحتی ؟ شیطان گفت : برای اینکه شما از انعام بشتی محروم هستید .آدم گفت ما خیلی هم خوش هستیم و تو بی مورد برای ما دلسوزی می کنی ، اما در این میان حوا به میان صحبت آدم پریده گفت: چرا نمی گذاری ما را راهنمایی کند ؟ آدم گفت مارا خدا راهنمایی می کند و به راهنمایی یک مار نیازی نداریم . اما حوادست بردار نبود و گفت ممکن است خواهش کنم برایمان بیشتر توضیح دهید . ومار گفت این میوه ( اشاره به درخت گندم) از تمام میوه های بهشت خوشمزه تر است در حالیکه مجاز به خوردن آن نیستید . آدم در پاسخ گفت: خداوند همه نعمت های را به ما داده و گندم را هرگز و حوا گفت چرا نه؟
آدم گفت: امر، امر حضرت حق است و اطبعت از فرمانش بر ما واجب است . و دراین میان شیطان وسوسه میکرد و حوا سست می شد و سر انجام به گریه و زاری پرداخت تا اینکه آدم را نیز سست کرد وآدم و حوا میوه ممنوعه را خوردند و این اولین نا فرمانی نوع بشر از دستور خداوند بود که به اخراج آدم و حوا از بهشت انجامید . آدم و حوا درسواحل دریای هند ،….نزدیکی جده وآدم به کوه سر اندیب افتاد…
با چنین اقدامی نه تنها آدم و خوا از بهشت رانده شدند بلکه از یکدیگر هم جدا افتادند ، و این جدائی میان آدم و حوا بیش از د.ویست سال طول کشید و در این مدت هر دو سرگردان و سر در گریبان و گریان بودند تا اینکه به وساطت حضرت جبرئیل به یک دیگر رسیدند که زندگی آنان از این پس توأم با عشق یکدیگر بود ، و خداوند را متفقاً عبادت می نمودند.
پس از چندی فرزندان بسیاری از آدم و حوا بوجود آمد و هر بار که حوا زایمان می کرد دو قلو می زایید یک پسر و یک دختر و به همین ترتیب تا ۳۰ سا ل حوا زایمان کرد و ۴۰ دختر و ۴۰ پسر از او بوجود آمد و آدم و حوا دختران
و پسران خود را به ازدواج هم در می آورند . البته آنان موظف بودند از
ازدواج پسر و دخترهایی که با یکدیگر هم زایمان بودند جلوگیری کنند . و هر
پسر و دختری را می گرفت که با او همزاد نبود و غالباً چند سال پس از او
بدنیا آمده بود و این فرمان خدا بود که دختر و پسری را که از یک زایمان
متولد شده اند به یکدیگر ندهد . در میان اولاد آدم دو پسر او هابیل و قابیل مشهورترند . هابیل جوانی بود زیبا روی و مومن و قابی ل درست نقطه مقابل او .
و این مطلب همواره بهانه ای بود که موجبات اختلاف اولاد آدم را
فراهم می ساخت و اما هابیل همواره با گذشت خود اختلاف را کم می کرد تا
اینکه سر انجام هنگام ازدواج آنان پیش آمد و با توجه به دستور العمل آدم ( که امری خدائی بود و او موظف به اجرای آن بود ) .
در رابطه با نحوه ازدواج اولادش ،….. بزرگترین اختلاف میان هابیل و قابیل شکل گرفت زیرا که هنگام تولد قابیل دختری همزاد او بود که اقلیما نام گرفت و آدم در صدد بود که اقلیما با هابیل ازدواج کند . اما قابیل به این مطلب اعتراض کرد ،… او گفت اقلیما همزاد من است باید با من ازدواج کند . آدمگفت: پسرم، این گفتار خواستۀ من نیست که با اراده تو از آن برگردم ، بلکه فرمان رب جلیل است ، که اجرای آن بر همگان لازم می باشد.
اما قابیل باز هم فقط پایفشاری کرده او کسی نبود که از خواسته اش به سادگی بگذرد ، بویژه اینکه بواسطه برتری های هابیل همواره تمایل داشت آتش میان خود و او را مشتعل تر سازد ، لذا به پدر گفت: جان پدر مرغ من یک پا دارد و اقلیما فقط همسر من است.و حضرت آدم که چنین دید ، چاره منحصر به فرد را کسب تکلیف از درگاه الهی دانست و به فرزندان خویش فرمود هر یک از شما ، بنزد خداوند قربانی تقدیم کنید و قربانی هر کس پذیرفته شد اقلیما از آن او باشد. هابیل و قابیل این گفته پدر را پذیرفتند و با یکدیگر به اینکار زدند ، هابیل گوسفندی سفید و چاق و قابیل دسته ای گندم زرد و خشک بر سر کوهی نهادند و هابیل گفت اگر قربانی من مقبول خداوند واقع نگردد از اقلیما دست بر میدارم . و قابیل گفت…تو باید از فکر اقلیما بیرون روی زیرا اگر حتی قربانی من مقبول واقع نشود باز هم اقلیما از آن من است ، و فردای آن روز آتش از آسمان فرود آمد و قربانی هابیل را در خود کشید ، و حضرت آدم پس از این حادثه ، اقلیما را به هابیل داد و با این کار کینه مشتعل قابیل نسبت به هابیل فزونی یافت و بگونه ای زبانه کشید که فرزندان آن دو تا عصر حاضر نیز در فکر جان یکدیگرند ، و قابیل نیز همواره در صدد تو طئه بر علیه هابیل بود .
بگونه ای که فی الواقع حضور هابیل برای قابیل غیر قابل تحمل بود اما در میان نمی توانست کاری انجام دهد ، زیرا که تا آن روز جنایت در زمین انجام نگرفته بود و فرزندان آدم نمی دانستند که امکان قتل یکدیگر را دارند ، و لذا همچنان قابیل خود خواه ، سر در گریبان بود تا اینکه ابلیس به یاری او شتافت ،…که ماجرای آن از این قرار است .
فصل بهاری بود و هوای دل انگیز و زمین با این گستردگی تنها اولاد آدم را در خود داشت و روزی از روزها قابیل به قصد سیر و سیاحت به صحرا رفت.
و شیطان که همواره مراقب او بود تا در گمراهی فرزندان آدم لحظه ای را از دست ندهد، او را تنها یافت . براستی که خالات انسانی ، حالاتی عجیب است ، مثلاً همین تنهائی که می تواند برای مردمان خوب و برای هابیل منع خیر و برکت و تفکر به ذات اقدس خداوندی باشد ، چون نصیب قابیل می گردد، شیطان است که یک پای خلوت او می شود.
آری ابلیس … ابلیس در حالیکه ماری پر تلاش را در دست داشت در مقابل قابیل ظاهر گشت
، و بگونه ای رفتار می نمود که تمامی رفتارش را قابیل مشاهده کند .
لذا چندین بار مار را پس و پیش کرد آنگاه با حرکاتی که گویا درصدد تنیه
مار است ، او را بر زمین کوفت، اما مار به حرکت خود ادامه داد، زیرا که در
واقع این مار دست آموز شیطان همان ماری بود که ابلیس را در دهان خود به
بهشت برد و ابلیس به یاری همین مار توانسته بود آدم و حوا را
از بهشت خارج کند ، و در واقع در میان مخلوق خداوند پس از خود که نا
فرمانی رب جلیل را نموده بود، دو تن دیگر را به گروه نا فرمانان افزود، اما آدم که
به سرعت پشیمان گشت بدرگاه حق عجزو لابه نمود و از پیشگاهش عفو مغفرت
خواست، و اکنون بار دیگر ابلیس تنها خاطی در میان مخلوقات است و بدنبال
دستیار می گردد، و اولاد آدم بهترین دستیاران شیطان میتوانند
باشند . ابلیس که مار را بر زمین کوبید نحوۀ کشتن را به قابیل آموخت و
بوسیله سنگ ضربات سحتی بر سر مار وارد ساخت ، تا اینکه حرکات مار پایان
یافت، آنگاه از جای برخاست و روی به قابیل گفت: از این مار بیزاربودم ، و
حالا دیگر او را کشتم که حیات نداشته باشد ، آنگاه …. زمزمه کنان خطاب به
قابیل گفت : تو نیز می توانی هنگامیکه هابیل در خواب است سنگی عظیم را با
قوت بر سرش بکوبی، او از این ضربه خواهد مرد قابیل از شیطان پرسید ، تو
کیستی ، و شیطان گفت یکی همچون پدر توآدم …..و قابیل به شیطان گفت
، تو شرا به من در این راه کمک می کنی و شیطاند گفت ، چون از زندگی شما
آگاهم و می دانم که هابیل همواره سد راه توست ، و حقوق تو را ضایع می سازد
مثلاً در مورد اقلیما به راستی که زنی زیبا و وجیه بود که با تو زاده شد،
اما وی او را تصاحب کرد ، ناگفته نماند که پدرت نیز او را بیشتر از تو می
خواهد ، اما چون پای هابیل در میان برداشته شود تمامی دوستی های پدرت نصیب
تو می گردد.
شیطان این مطلب را گفت و از آنجا دور گردید ، و قابیل تصمیم خود را گرفت او
فرا گرفت که چگونه برادر خویش را بکشد و لذا از آن پس در صدد بدست آوردن
موقعیت بود، تا اینکه روزی در صحرا هابیل را مشاهده نمود که در سایۀ درختی
خوابیده است .
از این موقعیت بهتر نصیب او نمی گردید ، قابیل سنگی عظیم را یافت و با
تمام قدرت بر سربرادر کوفت ، و هابیل هرگز شاید دردی احساس نکرد و بدین
ترتیب اولین جنایت به دست اولاد آدمانجام یافت . قابیل چون هابیل
را کشت نمی دانست ، با پیکر خونین او چه کند ، لذا حیران و سر گردان بود ،
برخی معتقدند ، او را بر دوش گرفت و مدتها در صحرا و بیابان گردش کرد، گاه
در گودالی افکند ، و زمانی بر قله کوهی گذاشت،و هنگامی نیز بر شاخه درختان
قرارش داد، اما چون اندکی بر هر وضع می گذشت انبوه پرندگان بر بالای جنازه
هابیل توجه دیگران را جلب می نمود،و قابیل برای پنهان ماندن مطلب فی الفور
به تغییر موقعیت می پرداخت، و می گویند چهل شبانه روز به اینکار مبادرت
ورزید تا سرانجام به فرمان حداوند دو حیوان که گویند کلاغ بوده، خاکسپاری
جنازه را به او آموختند .
بدین گونه که در مقابل او نزاع کردند، و چون یکی از آنها کشته شد. آن دیگری
با چنگال خود گودالی حفر و جنازه حریف کشته شده را در آن قرار داد و سپس
خاکها را بر جایش را بر جایش ریخت . و هابیل بدینگونه با راهنمایی کلاغ
بدست قابیل به دل خاک سپرده شد و پس از آن قابیل راه خانه را در پیش گرفت و
این هنگامی بود که حضرت آدم نیز از زیارت بیت المعمور باز آمده و
طالب دیدار فرزندانش بود، اما همه کس را دید بجز هابیل را و چون به شدت
دلتنگ او بود از دوریش گریان شد زیرا که وضع موجود را وضع غیر طبیعی
پنداشت. و خداوند راضی نگردید پیغمبرش بیش از این در بی خبری باشد، لذا
جبرئیل بر او ظاهر گشت و برای آدم گفت آنچه که بر هابیل گذشته بود . وآدم از
شنیدن ماجرا سخت اندوهگین شد و سالین سال گریست و با وجود اینکه طبق
روایات هزار سال عمر کرد، تا آخرین لحظات عمر خویش هابیل را فراموش نکرد.
وآدم در عمر خویش که عمری طولانی و پر برکت بود، نسل خود را در زمین توسعه داد و در این مدت فرزندان و فرزند زادگان خود را به ازدواج یکدیگر در می آورد، و نسل او بحدی برکت یافت که گویی هنگام مرگ آدم نیم کرور از اولاد او در زمین زندگی می کردند.
و چون مرگ آدم فرا رسید، او دانا ترین فرزند خویش را که شیث نامیده می شد، بر دیگران رجحان داد و خداوند نیز وی را خلیفه آدم و رسول خود گردانید، که پس از او به ترویج آئین خدائی پرداخت.
آدم و حوا چگونه محرم شدند؟
آدم نخستین انسانی بود که از خاک خلق شد. کلمه آدم واژه ای است که ریشه اش واژه عبری اَدَم است به معنی خاکی.
فرشته ها گفتند: ای خدا آیا آدم هم مثل بقیه انسان هایی که پیش از این روی زمین رفتند، می خواهند جنگ و خونریزی بپا کنند؟
خدا گفت: «من داناترم به چیزهایی که شما از آنها هیچ نمی دانید> .
و آنگاه ماجرای سجده به آدم و نافرمانی ابلیس پیش آمد که حتماً بارها و بارها شنیده و خوانده اید.
خدا پس از این واقعه، انسان را از ابلیس بیم داد. قرآن کریم در این باره می گوید: < ای آدم! شیطان دشمن توست مبادا وسوسه ات کند و فریبت دهد و از بهشت بیرونت کند و اگر حرف این دشمن را گوش کنید به سمت شقاوت و بدبختی می روید > .
عده ای از مفسران بر این باورند که خداوند آدم و حوا را به هم محرم کرد و گفته اند که عقد آن دو را خود خدا خواند. پروردگار پس از این واقعه، آن ها را از درخت ممنوعه بیم داد و گفت به آن شجره نزدیک نشوید.
ابلیس اما در هیبت ماری نزدیک آدم رفت و گفت: < می دانی چرا خدا به تو گفته که از میوه اش نخور. چون اگر بخوری فرشته خواهی شد و عمر جاودانه پیدا می کنی. پس حال از میوه اش بخور تا عمر جاودانه پیدا کنی > .
آدم و حوا باور کردند. میوه را که خوردند، صدای خدا را شنیدند، «مگر من شما را از این درخت منع نکردم؟ مگر نگفتم شیطان دشمن آشکار شماست؟» آدم و حوا به سجده افتادند و توبه کردند و خدا به آن ها فرصت داد برای توبه به دنیا بیایند. اما چرا خداوند نام زمین را دنیا گذاشت؟ دلیلش این است که دنیا با ریشه دنی، پست ترین جا در همه عالم و هفت آسمان ها است.
آیه ۱۲۲ سوره طه در این باره می گوید:
< اکنون از عالی رتبه ترین جا همگی (آدم و حوا و ابلیس) فرود آیید که بعضی از شما با بعضی دیگر دشمن هستید تا از جانب من راهنمایی بیاید. هر که از من پیروی کند نه هرگز گمراه شود نه بدبخت شود > .
حدود ۷۸۰۰ سال پیش، آدم همراه درخت خرمای ممتازی که از بهشت آمده بود، در جایی فرود آمد که اکنون به دلیل لقب صفوه الله برای آدم، به آن کوه صفا می گویند. کوه مروه هم مکان فرودحوا بود. مروه یعنی زن و دلیل این نامگذاری فرود آمدن حوا روی آن است. ابلیس هم در دجنا افتاد، جایی بین مکه و طائف. آدم نمی دانست که حوا روی کوه مروه فرود آمده است. از این رو دقیقاً جهت مخالف کوه مروه را طی کرد و این باعث شد تا فرسنگ ها از حوا دور شود.
تا این که آدم هم در فراق بهشت و دور شدن از رحمت الهی و هم جدایی از حوا به گریه شدید افتاد. جبرئیل آمد و راه درست توبه کردن را به او یاد داد. وقتی آدم همانطور که جبرئیل، گفته بود توبه کرد، جبرئیل هم او را به سمت حوا راهنمایی کرد و هر دو پس از ۱۰۰ سال جدایی در محلی که امروز عرفات (محل شناختن) می گویند، همدیگر را پیدا می کنند. بعد جبرئیل غسل، طهارت، احرام، تلبیه و دیگر اعمال حج را به آدم و حوا یاد می دهد و آن ها از نه دَی حجه اعمال حج را شروع می کنند.
دعای ادم و حوا:
آدم و حوا داستان پر رمز و رازى دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان میوه یا دانه نخورند. اما شیطان آنان را وسوسه کرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت: < آیا من شمارا از آن نهى نکردم و نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست > .
در این هنگام، آدم و حوا توبه کردند و دست به دعا برداشتند و گفتند:
رَبّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَإِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکونَنَّ مِنَ الخاسِرینَ؛
بارالها، ما به خود ستم کردیم – که نافرمانى تو کردیم – اگر ما را نیامرزى و به ما رحم نکنى ما از زیان کاران خواهیم بود.
فرزندان آدم و حوا و نحوهء ازدواج آنها:
آدم(ع) و حوا به فرمان خداوند سبحان با هم ازدواج کرده دارای فرزند شدند و در تواریخ و اخبار عدد فرزندان آنها را چهل فرزند و در پاره ای از روایات صد و حتی بیشتر ذکر کرده اند، که از آن جمله است پسران: هابیل، قابیل و شیث، دختران: عناق، اقلیما و لوزا. در روایت دیگری از شیخ صدوق است که حوا پانصد شکم فرزند آورد و در هر شکم پسری و دختری که مجموعاً صاحب هزار اولاد گردید.
به عبارتی حوا در ابتدا هابیل و خواهرش اقلیما را زائید و در شکم دوم قابیل و خواهرش لوزا متولد شدند و به روایتی دیگر آدم(ع) پس از قتل هابیل مدتی گریست و به حوا نزدیک نشد تا پس از سالیان دراز شیث به تنهایی متولد گردید که او را هبة الله نامیدند.
اما درباره کیفیت ازدواج فرزندان آدم(ع) و ازدیاد نسل آدم(ع) در زمین در روایات اختلاف است. قرآن در مورد ازدواج فرزندان آدم(ع) چیزی بیان نکرده و تنها روایات اسلامی است که ازدواج آنها را بطور کلی به دو گونه نقل کرده اند: صورت اول آنکه حوا در هر نوبت بارداری دو فرزند یکی پسر و یکی دختر به دنیا می آورد و وقتی که آنها به سن بلوغ رسیدند، پسری که از نوبت اول بود با دختری که از نوبت دوم بود و پسر نوبت دوم با دختر نوبت اول ازدواج کردند و این گروه در جواب حرمت ازدواج با محارم می گویند چون در آن زمان چاره ای نبود خداوند اینگونه ازدواج را بطور موقت اجازه داد و سپس برای همیشه ممنوع گردانید. صورت دوم آنکه خداوند برای پسران آدم(ع) همسرانی از حوریان و جنیان بصورت بشر فرستاد.
به نقلی دیگر خداوند برای هابیل همسری بصورت فرشته و برای قابیل زنی بصورت جن خلق کرد. و نسل بعد که دخترها و پسرها عموزاده بودند، با یکدیگر ازدواج نمودند و بدین ترتیب نسل بشر در روی زمین فزونی گرفت. برای شیث نیز حوریه ای خلق شد مانند حوا که برای آدم(ع) خلق گردید و شیث از او صاحب دختری شد که نامش را حورة گذاردند.
عمر آدم و حوا و محل دفن آن دو:
پس از آنکه شیث بزرگ شد، به فرمان خداوند، آدم(ع) او را وصی خود گردانید و اسرار نبوت را به وی سپرد و مختصات نبوت را نزد او گذاشت و درباره دفن و کفن خود به او سفارش کرده گفت: چون من از دنیا رفتم، مرا غسل بده و کفن کن و بر من نماز بگزار و بدنم را در تابوتی بگذا و تو نیز هنگان مرگت آنچه به تو آموختم و نزدت گذارده ام به بهترین فرزندانت بسپار…
پس از آنکه نهصد و سی سال از عمر آدم(ع) گذشت خدای تعالی او را از این جهان برد و عمر او به سر آمد.
البه عمر آدم(ع) را نهصد، نهصد و سی،همینطور هزاو چهل سال هم ذکر کرده اند. پس از اینکه آدم(ع) از دنیا رفت، بدن او را در تابوتی گذارده درغار کوه ابوقبیس دفن کردند تا وقتی که حضرت نوح(ع) در زمان وقوع طوفان، آن تابوت را در کشتی نهاد و با خود به کوفه برد و د رغری که همان نجف کنونی است به خاک سپرد.
چنانچه در زیارت نامه امیر المؤمنین(ع) نیز آمده است: السّلامُ عَلَیکَ وَ عَلی ضَجیعکَ آدَمَ و نوحَ یعنی سلام بر تو ای امیر مؤمنان و بر آدم و نوح که در کنار تو خفته و قبرشان در کنار قبر تو است.
درباره حوا نیز نوشته اند که پس از وفات آدم(ع) یک سال بیشتر زنده نبود و پانزده روز بیمار شد و از دنیا رفت و در کنار جایگاه آدم(ع) او را به خاک سپردند، ولی آنچه معروف است اینکه حوا در جده مدفون می باشد و به همین جهت جده نام گرفته است.
آدم و حوا در بهشت:
سپس خداوند مهربان، آدم و حوا را در بهشت جاى داد نخستین چیزى که در بهشت، آدم و حوارا مجذوب خویش ساخت، هواى پاک، ملایم، لطیف و عطرآگین آن بود آنگاه روشنایى دل انگیز آفتاب که همه جا، چون فرشى زرین، گسترده بود هوا نیز نه گرم و نه سرد و همیشه بهار بود دیگر، رنگارنگى موجودات به ویژه چشم نوازى و تنوع گیاهان، چشمه ساران، دریاچه ها، آبگیرها، کوهها، تپه ها، جنگلها، باغها و خلنگزارها، و نیز فراوانى میوه ها و خوردنیها و آشامیدنیها بود آدم و حوا، پا به پاى یکدیگر، به گردش و کشف زیباییهاى بهشت پرداختند گاه از بیدستانهاى بسیار مىگذشتند که بر دو سوى جویبارهاى زلال سایه انداختند و شاخساران افشان خود را در آینه آب رها کرده بودند گاه به هامونى گسترده مىرسیدند که سراسر آن از خلنگهاى معطر و بابونه ها و گلهاى سپید و نیز زنبقها و لالهها و شقایقها انباشته بود؛ با چشم اندازى سرشار از ترکیب جادویى رنگها که با نوازش هر نسیم رنگ مىباخت و رنگ مىبرد گاه از گذرگاهى در میانه کوهساران مىگذشتند؛ یا از دهانه غارى که صخره هاى اطراف آن پوششى زبرجدگون از سرخس داشت و از پیشانى غار تا زمین، آبشارانى نرم، به سان پردهاى از حریر، فروهشته بود گاه در جنگلى انبوه و فشرده بود، زیر درختهاى تناور و پر سایه، به جستجوى چشمه آبى مى پرداختند این درختان، با برگریزان زیباى خود، سطح شفاف چشمههاى جنگلى را پنهان مىداشتند و چه لطفى داشت آن هنگام که آدم یا حوا، برگها را با دست کنار مىزدند و چهره خویش را در زلال آینه فام آن مى شستند زیباتر از همه، دنیاى پرهیاهوى جانداران، به ویژه پرندگان بود مرغان بهشتى، با رنگ آمیزى خیره کننده و افسونگرانه بال و پرشان، جلوه اى شگرف داشتند و با آواز روح نواز خویش، نغمههایى از موسیقى طبیعت را در فضا مى پراکندند تنوع شکل و اندازه آنها نیز بسیار دیدنى بود برخى به کوچکى پروانه بودند و برخى به بزرگى عقابهاى بالگستر دور پرواز که طنین صدایشان، تمام آغوش یک دره را از سیطره موسیقى مى انباشت به جز پرندگان، موجودات زیباى دیگر، از آبزیان رنگارنگ گرفته تا خزندگان و چرندگان و وحوش همه و همه دیدنى بودند آن دو گاه ساعتها در کنار آبگیرى مىنشستند و حرکت ماهیان را در بلور واره آب مى نگریستند گاه با نوباوه زیباى غزالى در خلنگزارها مىدویدند و او را تا کنار مادرش همراهى مىکردند و سپس به تماشاى شیر نوشیدنش از پستان مادر مىایستادند در بهشت همه چیز درخشان، دیدنى، شفاف و چشمگیر بود گلهایى به ظرافت خیال، گلهایى به روشنایى حباب آب، گلهایى افشان، گلهایى پریشان؛ گلهایى که دور درختى پیچیده و چرخیده و بدان پیوسته و از آن فرارفته و سپس از بلندترین شاخسار آن، افشان، دوباره تا زمین باز گشته بودند گلهایى که در آبگیرهاى شفاف، زیر آب روییده و کف آبگیر را زینت داده بودند و نیلوفرهایى که بازوان را بر آب رها کرده بودند مهم تر از همه آنکه پروردگار بزرگ، به آدم و حوا رخصت دادهبود که از همه آن نعمتها برخوردار باشند و از همه خوردنیها، هر قدر و هر گاه که دوست مىداشتند، استفاده برند تنها و تنها، خداوند آنان را از خوردن میوه یک گیاه باز داشته بود آن هم گندم بود. هنگامى که خداوند، آنان را در بهشت جاى مىداد، این گیاه را به ایشان نشان داد و فرمود که به آن نزدیک نشوند نیز به ایشان یادآور شد که شیطان در کمین آنان است، مبادا ایشان را بفریبد. آدم و حوا، گاهى در گشت و گذار خود، این گیاه را از دور مى دیدند، اما بنا به فرمان الهى ، هرگز به آن نزدیک نمىشدند. بارى ، آن دو، در کمال آسایش و نیکبختى، در بهشت روزگار مىگذرانید .
شیطان دشمن نیکبختى آنان، آن دو را از دور مىپایید زیرا که به خاطر مهلتى که از پروردگار گرفته بود، مى توانست به بهشت آنان داخل شود؛ او از پشت شاخه هاى انبوه درختان، آنان را زیر نظر مىداشت و مىدید که آن دو، همه جا در کنار یکدیگر، کامیاب و برخوردار از نعمت هستند نیز گاه با هم به نیایش پروردگار بزرگ و نماز او مىایستند و او را تقدیس مىکنند و به پیشگاه او سجده مى برند و پیشانى بر خاک مى سایند گاه از دیدن شگفتیهاى خلقت در بهشت گلى زیبا، آبگیرى درخشان، پرنده اى با رنگى هو شربا – عظمت پروردگار را به یکدیگر یادآور مىشوند و خداى را تسبیح مىگویند شیطان، در آتش کینه و حسد مى سوخت و در پى یافتن راهى بود تا بتواند به آن دو نزدیک شود زیرا که آنان به فرمان خداوند از او سخت دورى مىکردند اما شیطان دست بر نمى داشت، یعنى حسد نمىگذاشت که دست بردارد پس بر آن شد که از عاطفى بودن حوا سوء استفاده کند و از طریق او کمکم به هر دو نزدیک شود و وسوسه خویش را آغاز کند شیطان، داستان آن گیاه ممنوع را مىدانست و مىدانست که تنها راه محروم کردن آدم و حوا از آن همه نعمت و آسایش و نیکبختى، همان گیاه است اما چگونه مىتوانست آنان را وادار کند که از آن گیاه بخورند، در حالى که هنوز نتوانسته بود حتى یک کلمه با آنان سخن بگوید.
سرانجام، پس از چاره جوییهاى بسیار، به این نتیجه رسید که خود را بیشتر نشان دهد و فاصله خویش را با آنان کمتر کند، تا رفته رفته حالت بیگانگى و رمندگى آنان از بین برود و آنگاه این فرصت به دست آید که در مقام ناصحى مشفق، با آنان سخن بگوید.
یک روز، در گذرگهى تنگ، شیطان بر سر راه آدم و حوا سبز شد و آنان به ناگزیر با او رویارو شدندآدم به او گفت
– از سر راه ما کنار رو اى نفرین شده خداوند!
– مرا ببخشید، اما من سخن بسیار مهمى دارم که باید به شما
– ما هیچ سخنى با تو نداریم، دور شو! نفرین خدا بر تو باد!
– اما من، درباره آن گیاه
آدم، برافروخته، به او نهیب زد
– گفتم دور شو، ما هیچ حرفى از تو نخواهیم شنید.
شیطان، ناگزیر از سر راه آنان کنار رفت؛ اما در دل احساس مى کرد که سرانجام پیروز خواهد شد
چند روز دیگر، دوباره بر سر راه آنان ایستاد این بار، به آنان گفت :
– شما به سخن من گوش دهید، اگر نادرست بود نپذیرید اى آدم آیا نمىخواهى گیاه جاودانگى را به تو نشان دهم؟ من به خدا سوگند مىخورم که خیرخواه شما هستم مىخواهم گیاهى را به شما نشان دهم که اگر از آن بخورید، جاودان خواهید بود و هرگز پیر نخواهید شد و نخواهید مرد و همواره در بهشت خواهید ماند .
آدم، دوباره بر آشفت مىخواست با کلماتى سخت و درشت، شیطان را براند اما حوا به او گفت:
– آدم ! او سوگند مىخورد که خیر ما را مى خواهد چرا باید از شنیدن حرفهاى او به ما زیان برسد؟
شیطان، از این حرف او استفاده و بار دیگر گفت :
– سوگند به خداوند بزرگ که راست مى گویم این درخت و میوه آن نه تنها زیانى براى شما ندارد، بلکه شما را جاودان خواهد کرد هر چند خداوند مرا از خود رانده است، اما بزرگى و خدایى او را که نمى توانم انکار کنم به خداوندى خدا سوگند اگر شما از میوه این گیاه بخورید، جاودان خواهید شد مگر نه این است که درخت نیز، مثل هزاران هزار گیاه دیگر، در بهشت براى شما آفریده شده و یکى از نعمتهاى الهى براى شماست ؟
شیطان، آن قدر به وسوسه خود ادامه داد که سرانجام سست شد و هیچ نگفت گویى اخطار پروردگار بزرگ خود را فراموش کرده بود براى شیطان که آماده فریب دادن او بود، همین سکوت کافى بود پس بى درنگ از میوه آن گیاه چید و او ابتدا به حوا و سپس به آدم داد.
آدم و حوا، سخت دل نگران بودند اما کنجکاوى برانگیخته شده آنان و سوگندهاى مکرر شیطان و همچنین پاکى فطرت آنها، باعث شد که فریب او را بخورند و سرانجام؛ نخست حوا و سپس آدم ، میوه گیاه ممنوع را به دهان بردند .
به محض اینکه شیطان یقین کرد آنان میوه را خوردهاند، صداى قهقهه شادمانه و چندش آورش در فضا پیچیده و فریاد برآورد
– اى آدم، وجود تو باعث شد که من از مقام قرب الهى رانده شوم دیدى که چگونه انتقام خود را گرفتم و تو را از بهشت محروم کردم؟ با این همه، بدان که با تو و فرزندان تو، بر روى زمین بیشتر کار خواهم داشت و خواهى دید که از وسوسه و اغواى هیچ یک از آنان رو بر نخواهم تافت
یکباره، تمام جامههایى که بر تن آدم و حوا بود و بدن آنان را پوشیده مىداشت فرو ریخت آنان خود را عریان دیدند و به ناچار و با شتاب، تن خود را با برگ درختان بهشت پوشاندند خداوند فرمود
- اى آدم و حوا، آیا به شما نگفتم که به این درخت نزدیک نشوید؟ آیا نگفتم که شیطان دشمن آشکار شماست؟
آنان، پشیمان و اندوهگین، رو به درگاه خدا بردند و گفتند
– پروردگارا، ما به خود ستم کردیم اگر ما را نبخشایى و بر ما رحمت نیاورى، از زیانکاران خواهیم بود
خداوند توبه آنان را پذیرفت و بر آنان رحم کرد در عین حال، زمین را مسکن آنان قرار داد و از این رو، به آنان فرمود
– اینک فرود آیید؛ برخى دشمن برخى دیگر شما را در زمین، تا هنگامى معین، قرارگاه و برخوردارى خواهد بود
پس آنگاه طوفانى برخاست همه جا تاریک شد و صداهاى مهیب در همه جا طنین افکند لحظاتى بعد، آدم و حوا، هر یک خود را در بیابانى خشک و بى آب، در زیر آفتابى سوزان یافتند.
آنان دانستند که دیگر رفاه و نعیم بهشت به پایان آمده است و از آن پس در جایى زندگى خواهند کرد که هر چیز و هر کردار، در آن از دوگانگى کفر و ایمان، هدایت و گمراهى و مسئوولیت و اختیار تهى نیست.
آدم و حوا در زمین:
اینک، زمین بود و مشکلات آن سرما، گرما، باد و باران، گرسنکى، تشنگى، هراس، تنهایى، اندوه جدایى از بهشت.
زوزه گرگهاى گرسنه در شبهاى سرد و تاریک، تازیانه بادهاى سخت، سیلى رگبارهاى تند، چنگى که فضاى غم آلود غروب و تماشاى شفق گلگون به تارهاى دل مىزند و نخست سر پناهى لازم بود تا در آن روزها از هرم آفتاب و شبها از خطر وحوش و سرما، بیاسایند و پناه گیرند .
آدم، ناگزیر فکر خود را به کار انداخت و چیزى نگذشت که آن دو، سر پناهى ساده براى خود ساختند و از آنچه در اطراف خویش مىیافتند نخستین ابزارهاى زندگى بر روى زمین را فراهم آورند .
کوتاه زمانى بعد، اولین گام تشکیل جامعه بشرى برداشته شد حوا آبستن شده بود نخست از تغییر حالت هاى خویش مىهراسید اما غریزه مادرى و نیز، دانش و هوشمندى شوى مهربانش، او را به آرامش فرا مىخواند .
پس از نه ماه و اندى، سرانجام، در پایان یک روز دشوار و طولانى، حوا یک پسر و یک دختر به دنیا آورد قابیل و خواهر دو قلوى او را .
هر دو تنهایى رستند و به کودکان خویش دل بستند با بزرگتر شدن کودکان، محیط آرام و ساکت اطرافشان، از هیاهویى شاد و شیرین انباشته شد و زندگى آنان معناى ویژه اى یافت.
هنوز اینان بسیار کوچک بودند که حوا دوباره آبستن شد و نه ماه و اندى بعد، هابیل و خواهر دو قلویش نیز به جمع چهار نفرى نخستین خانواده بشرى پیوستند و آدم و حوا، پس از سختیها و رنجهاى بسیار و پشت سر گذاردن دوران اندوه و تلخکامى، دلشاد و امیدوار شدند و سخت به فرزندان عزیز خود دل بستند و مهربانانه به پرورششان همت گماشتند .
سیمای حضرت آدم (ع) در قرآن :
بیاموخت آدم زپروردگار کلام و سخنهاى بس استوار که گردید باعث که یکتا خدا پذیرد از او توبه را از خطا خداى رحیمست توبه پذیر بسى مهربان است آن بىنظیر تدبر و تفکر عبارت است از، گرفتن کلام با درک مضمون آن و این تلقى براىحضرت آدم راه توبه را سهل و آسان کرد اما در مورد ماهیت کلمات، احتمالاتى وجود دارد .
زمان و مکان توبه از ردیف نزول آیات چنین استفاده مىشود که آدم و حوا هنگام توبه کردن هنوز از بهشت خارج نشده بودند اگرچه در جاى سابقشان، در بهشت هم نبودند، زیرا وقتى از آن درخت ممنوعه خوردند تکویناً از آن موقعیت سقوط کردند مانند خوردن سمّ که اثر تکوینى دارد عمل آدم وحوا مانند این بود که طبیبى بهکسى مىگوید آن غذا را نخور که دچار مشکل مىشوى اما آن شخص غذا را خورد و بهمشکل افتاد و نزد طبیب رفت تا برایش رفع مشکل نماید.
آنگاه خدا بهآدم و حوا فرمود اکنون از رتبه عالى خود در بهشت فرود آیید که برخى از شما با برخى دیگر دشمنید، تا چون از جانب من براى شما راهنمایى بیاید، آن هنگام هرکه از راه من پیروى کند نه هرگز گمراه شود و نه شقى و بدبخت گردد و هرکس از یاد من اعراض کند همانا معیشتش تنگ شود و در روز قیامت نابینا محشورش کنیم .
گفتم فرودآیید از بهشت همه شماها آدم و حوا و شیطان تا آن که از جانب من راهنمایى سوى شما آید، پس هرکس پیروى کند راهنماى مرا هرگز در دنیا و آخرت بیمناک و اندوهگین نخواهد گشت ترجمه منظوم بگفتیم حقاً یکایک برون بیایید از باغ جنت کنون پس آنگه که از لطف یکتا خدا رسولى فرستد براى شما هر آن کس کند پیروى از رسول کند دین و آیین او را قبول نخواهد شود هیچگه بیمناک نه اندوه دارد زچیزى نه باک تدبر و تفکر این نخستین تشریع دین است که خداوند براى آدم و فرزندان او نموده و تمام حقیقت و روح دین را در دو جمله کوتاه خلاصه کرده که تا قیامت چیزى برآن افزوده نمىشود «کسانى که از راهنمایى من پیروى کنند نه ترسى برآنهاست و نه غمى دارند و کسانى که کافر شدند و آیات ما را بهدروغ گرفتند اهل آتشاند.
آنگاه گفتیم اى آدم محققاً این شیطان با تو و همسرت دشمن است مبادا شما را از بهشت بیرون آرد و از آن پس بهشقاوت و بدبختى گرفتار شوید ترجمه منظوم به آدم خطاب آمد آنگه زدوست که شیطان،تووهمسرتراعدوست مبادا شما را زباغ بهشت برود آورد با عملهاى زشت اگر هم نمایید اینگونه کار بگردید خود برشقاوت دچار تدبر و تفکر خداوند بهآدم و حوا اعلان داشت که شیطان دشمن شماست و درصدد است امتیازات شما را از بین ببرد، او مىخواهد شما را از آسایش بهشت خارج و بهتعب و سختى بیاندازد مواظب او باشید اما شیطان راه ورود بهانسان را پیدا کرد و توانست بهوسیله آن انسان را بهرنج، مشقت و لغزش مبتلا سازد.
شیطان بهسراغ آدم نیز رفت، طمع بهجاودانگى و ملکى زایل نشدنى و نیز بهسراغ «غفلت» آدمرفت، بنابراین دشمنان داخلى با تحرک دشمن خارجى یعنى تجهیز شدند و حملهاى برعلیه «عقل» آغاز کردند و او را بهزانو درآوردند و خودشان حاکم برکشور بدن آدم شدند البته شیطان ظاهرفریبى نمود و قسم یاد کرد که خیرخواه آدم و حوا باشد و کاملاً مسئله را براى آنها توجیه کرد و همین توجیه سبب شد آدم و حوا با اختیار خودشان بهسراغ درخت ممنوعه بروند و بهآن مشقت مبتلا شوند.
منظوم بخوردند زآن میوههاى جنان که ممنوع گردیده بود از آن چو خوردند زآن میوها در کنار بشد زشت اندامشان آشکار همى خواستندى بهبرگ شجر بپوشند اندام خود را دگر چو آدم بهیزدان خود کرد پشت زدست ضلالت براو خورد مشت بالاخره سرانجام این وسوسهها و خیرخواهىهاى شیطان و طمعورزىها، آرزوها و غفلتهاى حضرت آدم این شد که آسایش بهشت را از دست دادند و گرفتار سختىها و مشقتهاى دنیا شد.
رسول یاد کن وقتى را که بهفرشتگان فرمان دادیم که برآدم همه سجده کنید و آنها تمام سربه سجده فرود آوردند جز شیطان که از جنس جن بود، بدین جهت از اطاعت خدا سرپیچید آیا شما فرزندان آدم مرا فراموش کرده و شیطان و فرزندانش را دوست خود گرفتید درصورتىکه آنها شما را سخت دشمنند و ظالمان را که بهجاى خدا شیطان را بهطاعت برگزیدند بسیار بد مبادلهاى کردند ترجمه منظوم به یادآر وقتى بهجمع ملک بدادیم فرمان، کنون یک بهیک نمایید سجده براین آدمى که از خود دمیدم بهخاکشدمى همه سجده کردند جز اهرمن که پیچید ناگه سر از حکم من فراموش کردید من را کنون؟ بخواهید یارى زشیطان دون زشیطان و فرزندهایش چرا گرفتید یاور بهراه خطا چو ابلیس باشد شما را عدو چگونه بخواهید یارى از او پس این ظالمان زدرگاه رد تجارت نمودند با خود چه بد.
و بخوان برآنها بهحقیقت و راستى حکایت دو پسر آدم [هابیل و قابیل] را که تقرب بهقربانى جستند از یکى پذیرفته شد و از آن دیگرى پذیفته نشد [قربانى هابیل پذیرفته شد و قربانى قابیل پذیرفته نشد ] قابیل بههابیل گفت من تو را البته خواهم کشت هابیل گفت مرا گناهى نیست که خدا قربانى متقیان را خواهد پذیرفت ترجمه منظوم بگو ماجراى دو فرزند را کن آویزه گوش این پند را که بهر تقرب بهوجهى نکو به قربان نمودن نهادند روى زهابیل، حاجت پذیرفته گشت به قابیل نامد، چنین سرگذشت بگفتا گنهکار هرگز نیم پذیرد خداوند قربانیم که قربانى متقین را خدا به رغبت پذیرد بهشوق و رضا تدبر و تفکر حکایت تولد، ازدواج و مرگ فرزندان حضرت آدم و حوا در دو نوبت چهار فرزند بهدنیا آورد نوبت اول قابیل و خواهرش ، و نوبت دوم هابیل و خواهرش «اقلیما» هرچهار فرزند پس از گذراندن دوران کودکى و نوجوانى و رسیدن بهسن بلوغ و جوانى، غرایز جنسى و میل بههمسر در آنها بیدار شده بود قابیل کشاورزى و برادرش هابیل دامپرورى مىکرد و گوسفند دارى را پیشه خود ساخته بود بهآدم وحى شد که هریک از پسران با خواهر همزاد برادرش ازدواج کند.
و از اراده پدر و فرمان خدا سرپیچى کرد و بهبرادرش حسد برد و بهاین تقسیم راضى نشد حضرتآدم از این اختلاف ناراحت و در فکر چارهاى بود تا اینکه خداوند این راه حل را بهاو ارائه نمود که هریک از پسران را بگو بهپیشگاه خدا قربانى تقدیم نمایند، قربانى هرکس که پذیرفته شد بهمراد دلش برسد و حق با او باشد هابیل که مردى با فضیلت و پاک بود از میان دامهاى خود شترى را آورد و قابیل از محصول زراعت خود دستهاى شاید دستهاى گندم و یا چیز دیگر باشد را تقدیم کرد اما خداوند قربانى هابیل را پذیرفت و هدیه قابیل را رد کرد زیرا قابیل بهحکم خدا و حکم پدر سرفرود نیاورد و در نیت نیز خالص نبود، قابیل سرگشته شد و آتش کینه در او شعلهور گردید و ناپاکیش برانگیخته شد و برادر را تهدید بهمرگ کرد هابیل بهاو گفت برادر جان آنگاه پس از این گفتگو، هواى نفس او را قابیل برکشتن برادرش هابیل ترغیب نمود تا او را بهقتل رساند، و بدین سبب از زیانکاران گردید آنگاه خداوند کلاغى را برانگیخت که زمین را بچنگال گود نماید تا بهاو بنماید که چگونه جسد برادش را زیر خاک دفن سازد قابیل با خود گفت اى واى برمن آیا از آن کلاغ عاجزترم که تا جسد برادرم را زیر خاک پنهان کنم پس برادر را بهخاک سپرد و از این کار سخت پشیمان شد.
فرزندان آدم، مبادا شیطان شمارا فریب دهد، چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، جامه عزت از تن آنان برکند و قبایح آنان را در نظرشان پدید آورد همانا آن شیطان و بستگانش، شما را مىبینند درصورتىکه شما آنها را نمىبینید ما شیاطین را دوستان آنان که ایمان نمىآورند قرار دادهایم.
فرزندان آدم، چون پیامبرانى از جنس شما بیایند و آیات مرا براى شمابیان کنند پس هرکه تقوى پیشه کرد و بهکار شایسته شتاف هیچ ترس و اندوهى برآنها نخواهد بود و آنانکه آیات خدا را تکذیب و از اطاعت او سرکشى و تکبر نمودند آنها اهل دوزخند و در آن جاوید و معذب خواهند بود ترجمه منظوم الا آدمى چون زسوى خدا رسولانى آیند سوى شما نمایند آیات من را بیان برانند دائم بهروى زبان هر آن کس که برسوى تقوىشتافت ره نیک و شایستهاى را بیافت بفرمود اعمال نیک و نکو نه ترس و نه اندوه باشد براو هر آن کس برآیات یزدان خویش ره کذب و انکار بگرفت پیش تکبر نماید زامر خدا همانا بهدوزخ گزیند سرا که جاوید سوزند در آن عذاب رهایى ندارند از آن عقاب تدبر و تفکر از آنجا که دنیا، دار تکلیف است و انسان رها و آزاد نیست که هرنوع کارى که خواست بکند، پس نیازمند راهنماى است که نوع کار و شکل آن را برایش مشخص نماید از اینرو خداوند راهنماى درونى مثل عقل، و بیرونى مثل انبیاء و اولیاءاش را معین و از انسان خواسته که متابعت از راهنمایان الهى بنماید، تا هیچ ترس و اندوهى براى حال و آیندهاش نداشته باشد این است راه نجات و راه مستقیم که خداوند بهوسیله پیامبران بهانسان ارائه نموده است و چنانچه انسان تکذیب کند این راهنمایان را و از ارشاد و راهنمایى آنها استفاده نکند گرفتار عذاب همیشگى خداوند خواهد شد و نیز از آیه شریفه استفاده مىشود که خداوند و فرستادگانش، انسان را بهتقوى و اصلاح، امر مىکنند، و انسان با متابعت اوامر آنها مىتواند نگرانى خود نسبت بهآینده را از بین ببرد .
فرزندان آدم ما لباسى که ستر عورات شما کند و جامههاى زیبا و نرم براى شما فرستادیم و برشما باد، بهلباس تقوى که این نیکوترین جامه شماست این سخنان همه از آیات خداست که شاید خدا را یاد آرید.
فرزندان آدم زیورهاى خود در مقام عبادت خود برگیرد و هم از نعمتهاى خدا بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید که خدا مسرفان را دوست نمىدارد.
و ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنها را بهمرکب آبى و خشکى سوار کردیم و از عذاى لذیذ و پاکیزه آنها را روزى دادیم و بر بسیارى از مخلوقات خود برترى و فضیلت بزرگ بخشیدیم ترجمه منظوم بنى آدمى را خود اندر زمین بسى منزلت داد جان آفرین به مرکب بگشتند ایشان سوار به خشکى و دریا شدند.
و به خاطر بیاور زمانى را که پروردگارت از پشت و صلب فرزندان آدم، ذریه آنها را برگرفت؛ و آنها را گواه برخویشتن ساخت و فرمود آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند چرا، گواهى مىدهیم چنین کرد تا مبادا روز رستاخیز بگویید ما از این غافل بودیم و از پیمان فطرى توحیدى بىخبر ماندیم.