با اجازه ی بابا ،بله
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۱۲:۱۲ ب.ظ
با اجازه بابا ، بله بله
سفره ی عقدش پهن بود
اما خبری از پدر نبود
نشسته بود و نگاه می کرد به در
هی می گفت اقای عاقد کمی درنگ شاید پدرم برسد از راه
عاقد دوباره گفت : وکیلم ؟ ... پدر نبود
ای کاش در
جهان ره و رسم سفر نبود
گفتند :
رفته گل ... نه گلی گم ... دلش گرفت
یعنی که از
اجازه بابا خبر نبود
هجده بهار
منتظرش بود و برنگشت
آن فصل های
سرد که بی درد سر نبود
ای کاش
نامه ای ، خبری ، عطر چفیه ای
رویای
دخترانه او بیشتر نبود
عکس پدر ،
مقابل آیینه ، شمعدان
آن روز دور
سفره به جز چشم تر نبود
عاقد
دوباره گفت: وکیلم ؟ ... دلش شکست
یعنی به
قاب عکس امیدی دگر نبود
او گفت: با
اجازه بابا ، بله بله
مردی که
غیر خاطره ای مختصر نبود
برای شادی روح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم
والرزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک
۹۲/۰۶/۱۱