« خداوند از انسان چه می خواهد؟!...»
شبی از
شبها، شاگردی در حال
عبادت و تضرع وگریه و
زاری بود.
در همین حال مدتی گذشت،
تا آنکه استاد خود را،
بالای سرش دید، که با
تعجب و حیرت؛ او را،
نظاره می کند!
استاد پرسید:
برای چه این
همه ابراز ناراحتی و گریه
و زاری می کنی؟
شاگرد گفت: برای طلب بخشش
و گذشت خداوند از گناهانم،
و برخورداری از لطف
خداوند!
استاد گفت:
سوالی می پرسم
، پاسخ ده؟
شاگرد گفت: با کمال میل؛ استاد.
استاد گفت: اگر مرغی را،
پروش دهی ، هدف تو از
پرورشِ آن چیست؟
شاگرد گفت:
خوب معلوم است
استاد؛ برای آنکه از گوشت
و تخم مرغ آن بهره مند
شوم .
استاد گفت: اگر آن مرغ،
برایت گریه و زاری کند،
آیا از تصمیم خود، منصرف
خواهی شد؟
شاگردگفت: خوب راستش نه...!نمی
توانم هدف دیگری از پرورش
آن مرغ، برای خود، تصور
کنم!
استاد گفت: حال اگر این
مرغ ، برایت تخم طلا دهد
چه؟ آیا باز هم او را،
خواهی کشت، تا از آن بهره
مند گردی؟!
شاگرد گفت : نه هرگز
استاد، مطمئنا آن تخمها،
برایم مهمتر و با ارزش تر
، خواهند بود!
استاد گفت :
پس
تو نیز؛ برای خداوند،
چنین باش!
همیشه تلاش کن، تا با
ارزش تر از جسم ، گوشت ،
پوست و استخوانت؛ گردی.
تلاش کن تا آنقدر برای
انسانها، هستی و کائنات
خداوند، مفید و با ارزش
شوی
تا مقام و لیاقتِ توجه،
لطف و رحمتِ او را، بدست
آوری .
خداوند از تو گریه و زاری
نمی خواهد!
او، از تو حرکت، رشد،
تعالی، و با ارزش شدن را
می خواهد ومی پذیرد
« نه ابرازِ ناراحتی و
گریه و زاری را.....!!!»