جامعه از دیدگاه قرآن
با جستوجو در میان آیه ها و واژه های قرآن به کلماتی برمیخوریم که میتوانند به معنای گروهی از انسانها باشند. کلماتی مثل ناس، اناس، قریه، قوم و اُمّت که لازم است هر یک، به طور جداگانه و البتّه به صورت اجمال مورد بررسی قرار گیرند.
مباحث این فصل، یک سلسله مباحث جامعهشناسی پردامنه و وسیع است که نظریههای فراوانی درباره آن وجود دارد؛ مباحثی مثل تعریف جامعه، اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه و نیز تأثیر و تأثّر فرد و جامعه از یکدیگر.
پرداختن به این مباحث، نهتنها مقصود اصلی ما نیست، بلکه ما را از هدف اصلی که همانا بررسی علل انحطاط جوامع از دیدگاه قرآن است، بازمیدارد. بنابراین، در حدّ ضرورت؛ یعنی به مقدار آشنا شدن با موضوعهای بالا و به عنوان پیشنیازِ مباحث آینده که ممکن است به آنها نیاز داشته باشیم و در نهایت، رسیدن به یک اصل موضوع، به آنها خواهیم پرداخت.
بدیهی است راه برای پرسش و بحث در موضوعهای ارائه شده در این گفتار، باز و اصول موضوعه انتخاب شده، هرگز به معنای حرف آخر نیست و حقّ نقد و نظر برای دیگران محفوظ است.
جامعه یکی از متداولترین واژههایی است که در عرف و محاورههای روزانه، در مجامع علمی و رشتههای تخصّصی مختلف، بسیار از آن استفاده میشود. این واژه، معانی بسیار متنوّعی دارد. نظریهها و دیدگاههای گوناگون و نیز تعریفهای متفاوتی از آن ارائه شده است که به پارهای از این مباحث میپردازیم.
جامعه در لغت
جامعه واژهای عربی و از ریشه جمع، اسم فاعل و مؤنث جامع است. در زبان فرانسه "Societe"و در زبان انگلیسی "Society"، به معنای دوست، رفیق متّحد و همراه1 به کار برده شده است.
واژه جامعه به صورت اسم به کار رفته و معانی بسیار زیادی دارد؛ از جمله: غُل و قید، دیگ بزرگ، اجتماع، مجتمع، حوزه، حلقه، هیئت اجتماع، مردم یک کشور یا یک شهر یا دِه یا دانشگاه.2
تعریف جامعه
هر یک از صاحبنظران جامعهشناسی، در تعریفی که از جامعه ارائه دادهاند، بر روی یک عنصریا محور تکیه و بر آن اساس، جامعه را تعریف کردهاند:
1. بعضی در تعریف خود، روی عنصر نیازمندی به معنای عام آن تکیه کرده و گفتهاند: جامعه، معمولاً به گروهی از مردم اطلاق میشود که به منظور تأمین نیازمندیهای مادی و معنوی خود جمع میشوند و روابط و مناسبات اجتماعی میان آنها برقرار میشود.3
2. بعضی دیگر، علاوه بر نیازمندی، مجموعه عقاید و آرمانها را مورد توجّه قرار داده و گفتهاند: جامعه، مجموعهای است از انسانها که در جبر یک سلسله نیازها و تحت نفوذ یک سلسله عقیدهها و آرمانها در یکدیگر ادغام شده و در یک زندگی مشترک غوطهورند.4
3. برخی از جامعهشناسان عنصر روابط انسانی را مورد دقت قرار داده و گفتهاند: جامعه، مجموعه روابط انسانی است که میان افراد برقرار میشود.5
4. بعضی بر عنصر اشتراک پافشاری کرده و آوردهاند: جامعه، دستهای از مردم هستند که به اشتراک زندگی میکنند و میکوشند از طریق همکاری و معاضدت، وسایل زندگی خود را تأمین کنند و نسل را استمرار و دوام بخشند.6
5. عدّهای علاوه بر اشتراک، روی عنصر وسعت و دوام تأمّل کرده و چنین آوردهاند: جامعه، گروه وسیع و پر دوامی است مرکّب از کثیری زن و مرد و کودک که وجوه اشتراک فراوان دارند و برای بقاء و استمرار خود همکاری میکنند.7
6. گروه دیگری بر عنصر همکاری تأکید میکنند و میگوید: هر جامعهای باید از افراد انسانی یا اشخاصی تشکیل شود که باهم همکاری میکنند و همین همکاری است که آنان را به اجزاء یک ساخت یا الگو تبدیل میکند.8
ادوارد وستر مارک9 مردمشناس انگلیسی نیز همین نظر را دارد. او میگوید:جامعه را گروهی از مردم تشکیل میدهند که با همکاری یکدیگر زندگی میکنند.10
اینها نمونههایی از تعاریف ارائه شده برای جامعه بود. در تعاریف دیگر، روی عناصری مثل خودبسندگی11، فرهنگ12، سازمان13 و یا استقلال سیاسی14 تکیه شده است. با دقت در تعریفهای ارائه شده، این نکته آشکار میگردد که عناصر مورد تأکید در تعاریف، بعضا مشترک هستند مثل عناصر استمرار و دوام و روابط انسانی و همکاری و البته در هر تعریف روی یکی از آنها تأکید شده است.
در حال حاضر، درصدد مقایسه تعاریف یاد شده نیستیم، ولی ذکر آنها این ادّعا را تأیید میکند که هنوز تعریفی جامع و مانع، به گونهای که برای همه قابل قبول باشد، ارائه نشده و حتّی خود جامعهشناسان هم به این مسئله اذعان دارند که لفظ جامعه دارای ابهام است.
سالوادور کینر در کتاب جامعهشناسی خود میگوید: ... جامعه، وسیعترین گروه ممکن است و به همین دلیل، غالبا مفهوم کشدار و مبهمی در نظر میآید....15
پس از بیان نمونههایی از تعریفهای ارائه شده برای جامعه، نکتهای که باید به آن توجّه داشت، این است که چنانچه بخواهیم یک تعریف ساده و اجمالی ارائه دهیم، مشکلی وجود ندارد و تمامی تعاریف گذشته، میتوانند به عنوان تعریفی اجمالی، بلکه بالاتر و بهتر از یک تعریف اجمالی تلقّی شوند و ما هم در پایانِ همین مبحث، تعریف خود را ارائه خواهیم داد، ولی چنانچه یک تعریف حقیقی و منطقی جامع و مانع مورد نظر باشد، باید اذعان کرد دست یافتن به چنین تعریفی آسان نیست؛ چون دستیابی به چنین تعریف جامعی، پیشنیازهایی دارد که از جمله آنها میتوان به مباحثی چون اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه، رابطه فرد با جامعه و جامعه با فرد، قانونمند بودن جامعه و... اشاره کرد. این مباحث، یک سلسله مسائل جامعهشناختی است که با روشن شدن اینها، در واقع حقیقت جامعه آشکار میگردد و آن وقت است که میتوان تعریف نسبتا دقیقی از جامعه ارائه داد. نکته دیگر اینکه مباحث ذکر شده، مباحث نظری است و جامعهشناسان بر اساس دیدگاههای خاصی که نسبت به موضوعهای بالا دارند، نظریههای متفاوتی ارائه میدهند. در واقع باید گفت بر اساس هر دیدگاه، تعریفی از جامعه ارائه میشود که متفاوت از دیدگاه دیگر است.
حال با توجّه به قرآنی بودن موضوع این نوشتار و نیز با توجه به اینکه برای رسیدن به اهداف خود نیازی به تعریف جامع نداریم، همان تعریف اجمالی که نمایی از جامعه به ما ارائه میدهد، با تمام نواقص و ضعفهایش16 برای مقصود این بحث کفایت میکند. بنابراین، برای رسیدن به چنین تعریفی تلاش نمیکنیم و با ارائه تعریف نسبتا قابل قبولی که عناصر محوری تعاریف گذشته را در خود جای داده، بحث را به انجام میرسانیم: جامعه، مجموعهای بزرگ و خودبسنده از افراد انسان است که روابط گوناگون، مشترک و متقابل و نسبتا پایداری، آنها را به هم پیوند میدهد.17
همچنین شاید بتوان تعریفی عامتر از تعریف قبل ارائه داد. به گونهای که دایره شمولش وسیعتر از تعریف بالا باشد. در این تعریف، فقط یک عنصر، محور قرار میگیرد و آن عنصر وحدت است؛ یعنی میتوان ادّعا کرد که هر گروه و دستهای از انسانها که دور هم جمع شده و جهت وحدتی داشته باشند، جامعه را تشکیل میدهند: ... به نحو کلی میتوان گفت که در هر موردی که بتوان برای گروهی از مردم وجه جامع و جهت وحدتی اعتبار کرد، اطلاق لفظ جامعه بر آن گروه رواست، چه گروه مردان متأهل یک ده کوچک باشد و چه گروه انسانهایی که از بدوِ خلقت تا کنون پدید آمدهاند و از میان رفتهاند.18
این تعریف آخر را به عنوان یک تعریف لفظی (نه حقیقی و منطقی) قابل قبول میپذیریم تا در صورت نیاز در بحثهای آینده به آن استناد کنیم.
معادلهای جامعه در قرآن
معادل واژه جامعه در زبان عربی مجتمع است که البته هیچکدام از آنها در قرآن به کار گرفته نشده است. بنابراین، اکنون این مسئله را پی میگیریم که در قرآن، برای رساندن مفهوم جامعه، از چه واژههایی استفاده شده است. در پاسخ به این مسئله، با توجّه به تعریفمان از جامعه، باید در محضر قرآن قرار بگیریم و کلیه واژههایی را که به معنای گروهی از انسانها به کار گرفته شده، پیدا کرده و از میان آنها، هر واژهای که به مطلوب ما نزدیکتر است، انتخاب کنیم.
با جستوجو در میان آیهها و واژههای قرآن به کلماتی برمیخوریم که میتوانند به معنای گروهی از انسانها باشند. کلماتی مثل ناس، اناس، قریه، قوم و اُمّت که لازم است هر یک، به طور جداگانه و البتّه به صورت اجمال مورد بررسی قرار گیرند.
1. قوم: این واژه، 383 بار در قرآن به کار رفته19 و... البتّه شکل به کار گرفته شدن آن متفاوت است. واژه قوم در قرآن به صورتهای مختلف، از جمله نکره، معرفه به ال، مرکّب، مفرد20 و ... دیده میشود، ولی این امور، در اصل مسئله دخالتی ندارد.
این واژه دو بار به معنای گروهی از مردان21 به کار رفته و در سایر موارد، به معنای گروهی از انسانها آمده است.
با تأمّل در آیهها اینگونه برداشت میشود که این واژه، در مورد گروهی از انسانها به کار رفته که به اعتبار ملاکی مثل خون، نژاد، پیروی از یک فرد و...22 دور هم جمع شده و یک واحد تلقی شدهاند. مثلاً در آیه وَ قَوْمَ نُوحٍ مِنْ قَبْلُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمًا فاسِقینَ؛ و قوم نوح [نیز] پیش از آن [اقوام نامبرده همین گونه هلاک شدند]؛ زیرا آنها مردمی نافرمان بودند. (ذاریات: 46) دو بار واژه قوم به کار رفته است. جهت وحدت در مورد اول این است که همگی در تحت زعامت و رهبری نوح و مورد خطاب دعوتهای ایشان بودهاند و در مورد دوم، جهت وحدت این است که همگی یا بیشتر آنها فاسق بودهاند و علّت وحدتشان فسق است.
2. ناس23: این واژه به معنای گروهی از انسانها آمده و 24 بار در قرآن به کار رفته است. واژه ناس بدون الف و لام به کار نمیرود و به چند معنا آمده است: از جمله همه انسانهایی که در یک مقطع زمانی زندگی میکنند، گروهی از انسانهای همزمان که دارای جهت مشترک هستند و کسانی که مخاطب یک گویندهاند.24
أَ کانَ لِلنّاسِ عَجَبًا أَنْ أَوْحَیْنا إِلی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النّاسَ وَ بَشِّرِ الَّذینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ مُبینٌ؛ آیا برای مردم شگفتآور است که به مردی از خودشان وحی کردیم که: مردم را بیم دِه و به کسانی که ایمان آوردهاند، مژده ده که برای آنان نزد پروردگارشان سابقه نیک است؟ کافران گفتند: این [مرد] قطعا افسونگری آشکار است. (یونس: 2)
در این آیه، قدر متیقن این است که مراد از النّاس گروه خاصی هستند که جهت مشترک دارند. مثل اینکه مخاطبِ یک نفر هستند یا از یک رهبر پیروی میکنند.
3. امت: دیگر واژهای که به معنای گروهی از انسانها 25در قرآن آمده، واژه امّت است و 64 بار به کار رفته است. این واژه در قرآن در معانی متعددی به کار رفته است: زمان26، مقداری از زمان27، پیشوا، رهبر و سرمشق28، روش، شیوه، کیش و آیین29 و گروهی از جانداران.30 واژه امّت علاوه بر معانی ذکر شده، به معنای گروهی از انسانها نیز استعمال شده که موارد آن نیز کم نیست و در تمام آنها جهت وحدت نیز وجود دارد.
وَ لَمّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ وَجَدَ عَلَیْهِ أُمَّةً مِنَ النّاسِ یَسْقُونَ؛ و چون به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که [دامهای خود را ]آب میدادند. (قصص: 23) این آیه درباره حضرت موسی علیهالسلام است که وقتی بر سر آب مَدْیَن رسید، گروههایی از مردم را دید که مشغول آب دادن به دامهای خود بودند. در این آیه، واژه امّت به گروهی از انسانها اطلاق شده که جهت وحدت نیز داشتند و آن جمع شدن در اطراف آب، برای آب دادن به حیوانات بود.
4. قریه31: واژه دیگری که در قرآن به معنای گروهی از انسانها آمده، قریه است که 56 بار تکرار شده است.
قریه در اصل لغت به معنای جایگاه زیست مردمان32 است و این معنا مطلق بوده و هر جایگاه کوچک یا بزرگی را شامل میشود و بر اساس همین معناست که در تفسیر آیههای متعددی که این واژه در آنها به کار رفته و همین معنا اراده شده، یک مضاف در تقدیر گرفتهاند مثل: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفیها فَفَسَقُوا فیها؛ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم، خوشگذرانانش را وا میداریم تا در آن به انحراف [و فساد] بپردازند. (اسراء: 16) در این آیه، گفتهاند: مضافِ اهل در تقدیر است؛ یعنی آیه در اصل نهلک اهل قریة33 بوده است.
این معنای لغوی بود، ولی بنا بر نظر بعضی بزرگان34، قریه مترادف با مدینه است و مراد ایشان از مدینه، دقیقا همان واژه جامعه در زبان فارسی و مجتمع در زبان عربی است و از آن، گروهی از انسانها را که در سرزمینی ساکنند و حکومتی واحد دارند35 اراده میکنند و میگویند: در زبان فارسی امروز، بهترین یا تنها معادل قریه، همان جامعه است.36
اگر تفسیر بالا را از قریه بپذیریم، آنگاه این مطلب را میتوان پذیرفت که تنها در صورتی میتوان بر گروهی از انسانها قریه (جامعه) اطلاق کرد که یک جهت وحدت و اشتراکی، آنها را دور هم جمع کرده باشد؛ چرا که بدون این جهت، هیچ گاه عدّهای دور هم جمع نخواهند شد. قرآن هم برای قریه دانستن گروهی از انسانها... داشتن یک جهت وحدتِ اعتباری را کافی میشمارد.37
5. اُناس: آخرین واژهای که در قرآن به معنای گروهی از انسانها آمده، واژه أُناس38 است و فقط 5 بار تکرار شده و در تمام این موارد به معنای گروه است، ولی با توجّه به سیاق آیهها و نشانههای موجود، مراد گروهی از انسانهاست، نه گروه غیر انسان و یا گروه اعم از انسان و غیر انسان؛ مثل: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ؛ [یاد کن] روزی را که هر گروهی را با پیشوایشان فرا میخوانیم. (اسراء: 71) و أَخْرِجُوهُمْ مِنْ قَرْیَتِکُمْ إِنَّهُمْ أُناسٌ یَتَطَهَّرُونَ؛ آنان را از شهرتان بیرون کنید؛ زیرا آنان کسانیاند که به پاکی تظاهر میکنند. (اعراف: 82)
همان گونه که مشهور است، أناس به معنای گروهی از انسانها آمده و نیازی به توضیح ندارد.
جمعبندی بحث بالا، این است که با توجّه به تعریف عامّی که از جامعه ارائه دادیم، میتوانیم در قرآن واژههایی را بیابیم که دقیقا منطبق بر همان معنا باشد و پنج واژهای که روی آنها تأمّل شد، از مواردی هستند که میتوانند با معنای جامعه یا مجتمع منطبق باشند و این مقدار در این قسمت از بحث کفایت میکند.
اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه
طرح موضوع بالا، خارج از حوصله این نوشتار است و خود به تنهایی نیاز به طرح موضوعی مستقل دارد، ولی در عین حال به عنوان یک پیشنیاز برای بحثهای اصلی این نوشتار لازم است دیدگاه خود را در این موضوع به طور شفّاف بیان کنیم و برای این منظور، ناچاریم مقداری درباره آن توضیح دهیم.
پیش از پرداختن به این موضوع، یادآوری این نکته ضروری است که اهمیّت این بحث از آن جا ناشی میشود که چنانچه جامعه یک امر اعتباری باشد و وجودی جدای از وجود افراد برایش قائل نباشیم و در حقیقت این افراد باشند که جامعه را تشکیل میدهند، باید پذیرفت که تحوّلات جامعه، به دست افراد است و هرگونه تغییر و تحوّلی که در جامعه به وجود آید، نتیجه عملکرد خوب یا سوء افراد آن جامعه است. نتیجه چنین دیدگاهی این است که باید انحطاط یا تعالی جوامع را در انحطاط یا تعالی افراد آن جستوجو کرد و راه حلهای پیشنهادی برای هدایت به سوی تعالی یا جلوگیری از انحطاط آن، باید به سمت افراد نشانه روند، ولی اگر این دیدگاه به اثبات برسد که جامعه یک وجود حقیقی دارد، نه اعتباری و دارای وجودی مستقل از افراد است و افرادش اعتباری هستند، نتیجه این میشود که ممکن است برای انحطاط یا تعالی جامعه، عواملی غیر از عوامل انحطاط یا تعالی افراد وجود داشته باشد و در نتیجه، راه حلهای پیشنهادی برای جلوگیری از انحطاط یا هدایت به سوی تعالی، باید متوجّه خود جوامع باشد نه افرادش؛ چون بر اساس این نظریه، افراد خارج از وجود جامعه، حقیقت و واقعیتی ندارند.
به طور کلّی، درباره موضوع اصالت داشتن یا اعتباری بودن جامعه دیدگاههای مطرح شده را میتوان به دو قسم گرایشهای جامعهگرا و فردگرا تقسیم کرد که هر کدام، طرفداران بسیاری در میان جامعهشناسان غیرمسلمان دارند و آنها مطالبی را برای اثبات ادّعای خود آوردهاند که مجالی برای پرداختن به آنها نیست.40
کسانی هستند که وجود جامعه را به عنوان یک مقوله خاصی منکرند و میگویند جامعه مجموعهای است از افراد و از اینجاست که بحث درباره نوع خاص بودن جامعه به میان میآید ...
بعضی در انتقاد به اصالت افراد میگویند: اینها فراموش میکنند که خواه در طبیعت و خواه در جامعه، مجموع، دارای خواصّ معیّن است، علاوه بر خواص اجزا. همچنانکه در قطره که یک جزئی از اقیانوس است، کشتیرانی امکانپذیر نیست و یا در آن حیوانات بزرگ نمیتوانند زندگی کنند. در فرد پدیدههایی از قبیل انقلاب، بحران، جنگ، تحولات رژیم سیاسی و سیستم اقتصادی و امثال آن دیده نمیشود. اگر این خواص در جزء هم وجود داشته باشد، باز هم به واسطه کیفیّات مخصوص خود، از همان خواص که در کلّ وجود دارد فرق میکند. درست است که انسان مجموعهای از سلّولهاست، ولی دارای خاصیّتی است که سلول فاقد آن خاصیّت است و از آن جمله، خاصیّت اندیشیدن...؛ لذا میتوانیم بگوییم که اجتماعْ نوع خاصی "SuesGenersi"است.41
در میان اندیشمندان اسلامی معاصر42 نیز به نظر میرسد در ابتدای امر، هر دو گرایش طرفدارانی دارد. کسانی که تصوّر میشود جامعهگرا هستند، مستنداتی از آیههای قرآن میآورند مبنی بر اینکه قرآن برای جامعه نوعی زندگی سوای از افرادش، در نظر میگیرد و اموری را به جامعه نسبت داده که نمیتوان آنها را به افراد نسبت داد.
جامعه، مرکّب حقیقی است از نوع مرکّبات طبیعی، ولی ترکیب روحها و اندیشهها و عاطفهها و خواستها و ارادهها و بالاخره ترکیب فرهنگی، نه ترکیب تنها و اندامها... . افراد انسان که هر کدام با سرمایهای فطری و سرمایهای اکتسابی از طبیعت، وارد زندگی اجتماعی میشوند، روحا در یکدیگر ادغام میشوند و هویّت روحی جدیدی که از آن به روح جمعی تعبیر میشود مییابند. این ترکیب، خود یک نوع ترکیب طبیعی مخصوص به خود است که برای آن شبیه و نظیری نمیتوان یافت. این ترکیب از آن جهت که اجزاء در یکدیگر تأثیر و تأثّر عینی دارند و موجب تغییر عینی یکدیگر میگردند و اجزاء، هویّت جدیدی مییابند، ترکیب طبیعی و عینی است، امّا از آن جهت که کلّ و مرکّب به عنوان یک واحد حقیقی وجود ندارند، با سایر مرکّبات فرق دارد؛ یعنی در سایر مرکّبات طبیعی ترکیب، ترکیب حقیقی است؛ زیرا اجزاء در یکدیگر تأثیر و تأثّر واقعی دارند و هویّت افراد، هویّتی دیگر میگردد و مرکّب هم یک واحد واقعی است؛ یعنی صرفا هویّتی یگانه وجود دارد [و] کثرت اجزاء تبدیل به وحدت کلّ شده است، امّا در ترکیب جامعه و فرد، ترکیبْ ترکیبِ واقعی است؛ زیرا تأثیر و تأثّر و فعل و انفعال واقعی رخ میدهد و اجزاء مرکّب که همان افراد اجتماع اند، هویّت و صورت جدید مییابند، امّا به هیچ وجه کثرت تبدیل به وحدت نمیشود و انسان الکلّ به عنوان یک واحد که کثرتها در او حل شده باشد، وجود ندارد؛ انسان الکل همان مجموعه افراد است و وجود اعتباری و انتزاعی دارد.
... آیات کریمه قرآن، [این] نظریه را تأیید میکند... . قرآن مسائل مربوط به جامعه و فرد را به گونهای برداشت میکند که [این ]نظریه تأیید میشود. قرآن برای امّتها (جامعهها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است.
بدیهی است که امّت اگر وجود عینی نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصیان معنا ندارد. اینها دلیل است که قرآن به نوعی حیات قائل است که حیات جمعی و اجتماعی است. حیات جمعی صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست؛ یک حقیقت است، همچنانکه مرگ جمعی نیز یک حقیقت است: وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ؛ و برای هر امتی اجلی است؛ پس چون اجلشان فرا رسد، نه [میتوانند] ساعتی آن را پس اندازند و نه پیش. (اعراف: 34)
و این حیات به امّت تعلق دارد نه افراد. بدیهی است که افراد امّت، نه با یکدیگر و در یک لحظه بلکه به طور متناوب و متفرّق، حیات فردی خود را از دست میدهند.
کُلُّ أُمَّةٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا؛ هر امّتی به سوی کارنامه خود فراخوانده میشود. (جاثیه: 28)
زَیَّنّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ؛ برای هر امّتی کردارشان را آراستیم. (انعام: 108)43
همانطور که میبینیم، مطابق این ادّعا، ظاهرا جامعه حیات جمعی دارد و آیههای قرآنی هم گواه بر این مسئله هستند. در مقابل، بعضی دیگر از اندیشمندان44 چنین نظریهای را ردّ میکنند و برای جامعه، حقیقتی جز افراد آن قائل نیستند و تمام ادلّه عقلی و نقلی قائلان به اصالت جمع را پاسخ میدهند:
بعضی از دانشمندان و نویسندگان هم بر این باورند که جامعه خود از نوعی حیات که مستقل از حیات یکایک افراد است برخوردار میباشد؛ هرچند این حیات جمعی، وجود جدایی از وجود حیات فردی ندارد، بلکه در افراد پراکنده شده و حلول کرده است. بنابراین، جامعه قوانین و سنّتی متمایز از قوانین و سنّت حاکم بر اعضای خود دارد که باید شناخته شود. اجزاء جامعه که همان افراد انسانند، استقلالِ هویّت خود را، ولو به نحو نسبی، از دست میدهند، ولی در عین حال، استقلال نسبیشان محفوظ است؛ زیرا حیات فردی و فطری و مکتسبات فرد از طبیعت، به کلّ در حیات جمعی حلّ نمیشود. در حقیقت انسان با روحیات و دو روح و دو من زندگی میکند: یکی حیات و روح من فطری انسان که مولود حرکات جوهری طبیعت استو دیگری حیات و روح من جمعی که زاییده زندگی اجتماعی است و در من فردی حلول کرده است.
اگر مراد فلاسفه و دانشمندان علم الاجتماع این باشد که بشر بیش از یک من ندارد و همین منِ واحد است که هم گرایشهای فردی دارد و هم گرایشهای جمعی و بشر گاهی در راه تأمین مصالح و منافع گروهی که بدان تعلّق دارد، از مصالح و منافع شخصی خود چشم میپوشد، ما با آن موافقت کامل داریم. در نامگذاری و تشبیه، مضایقهای نیست.
ولی اگر سخنانی از این قبیل به معنای اثبات دو نفس و من در هر انسان باشد، به کلّی مردود است.
نفس آدمی موجودی است واحد و بسیط که در عین بساطت، دارای مراتب و شئون و قوا و نیروهای متعدد [است ](النفس فی وحدتها کلّ القوی). بنابراین، اعتقاد به دو روح و دو هویّت برای هر انسانی کاملاً سخیف و باطل است.45
ایشان در بخش دیگری از مطالبشان، به طور تفصیل ادلّه نقلی و عقلی جامعهگرایان را نقد کرده و ردّ میکنند،46 نتیجهای که ایشان از تمام ادلّه و براهین عقلی میگیرند این است که:
آنچه همه این قسم استدلالات اثبات میتواند کرد، تأثیر و تأثّر و فعل و انفعالات افراد اجتماع است که البته مورد شک و انکار کسی نیست.47چنانچه کسی به گفتههای این دو بزرگوار - که بخشی از آنها را نقل کردیم - مراجعه کند و با دقّت آن را مورد مطالعه قرار دهد، به این حقیقت دست مییابد که اختلاف نظر میان این دو بزرگوار جدّی نیست؛ یعنی هرچند شهید مطهری میفرماید: جامعه، مرکب حقیقی است48 و از نظر ایشان، افراد اجتماع که در کنار یکدیگر جمع شدهاند، هویّت روحی جدیدی پیدا میکنند که از آن به روح جمعی49 تعبیر میکند، ولی بلافاصله خود ایشان میگوید که این ترکیبِ حقیقی، یک ترکیب طبیعی منحصر به فرد است که برای آن شبیه و نظیری نمیتوان یافت.50 باید گفت به این دلیل که این ترکیب از آن جهت که اجزاء در یکدیگر تأثیر و تأثّر عینی دارند و موجب تغییر عینی یکدیگر میگردند و اجزاء، هویّت جدیدی مییابند، ترکیب طبیعی و عینی است، ولی از آن جهت که کلّ و مرکّب به عنوان یک واحد واقعی وجود ندارد، با سایر مرکّبات طبیعی فرق دارد.51
همانگونه که میبینیم، ایشان هرچند برای جامعه هویّت جدیدی قائل هستند، ولی در عین حال، افراد جامعه را ذوب شده در اجتماع و بدون اختیار، مثل اجزاء یک مرکّب حقیقی نمیدانند که بعد از ترکیب، هم هویّت و هم استقلال خود را از دست میدهند. بنابراین، ایشان ضمن اینکه تصریح میکند: جامعه از نوعی حیات مستقل از حیات فردی برخوردار است،52 ولی در عین حال میگوید:
هرچند این حیات جمعی وجود جدایی ندارد و در افراد پراکنده شده و حلول کرده است.53
یا در جای دیگر مینویسد:
اجزاء جامعه که همان افراد انساناند، استقلالِ هویّت خود را ولو به طور نسبی از دست داده، حالت ارگانیزه پیدا میکنند، ولی در عین حال استقلال نسبی افراد محفوظ است؛ زیرا حیات فردی و فطریات فردی و مکتسبات فرد از طبیعت، به کلّی در حیات جمعی حلّ نمیگردد.54
باید بگوییم که شهید مطهری رحمهالله به ظاهر یک جامعهگرا هستند، ولی بیانصافی است اگر ایشان را به چشم یک جامعهگرای افراطی، همچون جامعهگرایان غیرمسلمان بنگریم که برای فرد در اجتماع هیچ نقشی قائل نیستند و فرد را ذوب شده در اجتماع میدانند و برای فرد وجودی غیر از وجود جامعه در نظر نمیگیرند؛ چون از گفتههای ایشان آشکار میگردد که وی فرد را در جامعه نادیده نمیانگارند و او را موجودی بیاراده و اختیار نمیدانند. بله البتّه ایشان بر وحدت حقیقی تأکید دارد و به همین دلیل با توجّه به چنین نگرشی، در تمسّک به آیههای قرآن، استنباط میکنند که قرآن برای امّتها (جامعهها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است.55
در مقابل، حضرت آیت اللّه مصباح یزدی نظر دیگری دارد و چیزی به نام روح جمعی را که به معنای زندگی و روح جمعی که زاییده زندگی اجتماعی باشد، نمیپذیرد:56 نفس آدمی موجودی است واحد و بسیط که در عین بساطت، دارای مراتب و شئون و قوا و نیروهای متعدّد [است ](النفس فی وحدتها کلّ القوی). بنابراین، اعتقاد به دو روح و دو هویّت برای هر انسانْ کاملاً سخیف و باطل است.57
باید گفت ایشان کاملاً فردگرا هستند و بر این مطلب اصرار دارند. بنابراین، تمام استدلالهای طرف مقابل به آیات قرآن را، پاسخ میداد. خلاصه کلام58 ایشان این است که منافاتی ندارد فرد هویّت واقعی و حقیقی خود را داشته باشد و در عین حال، عضوی از جامعه بهشمار آید و جامعه هم دارای وحدت مفهومی و ماهوی باشد، نه حقیقی.
نکته مهم از نظر ما این است که متوجّه باشیم دیدگاه این دو اندیشمند مسلمان در این مسئله، دارای نقطه مشترک است و ما میتوانیم در بحثهای آینده به آن متکی باشیم.
پس مرحوم شهید مطهری رحمهالله، برای افراد جامعه یک هویّت نسبی قائل هستند و آنها را در جامعه بیاراده و اختیار نمیدانند. این همان نقطه مشترکی است که ما در پی آن هستیم؛ یعنی در عین حالی که ظاهرا اختلاف نظر وجود دارد، ولی هر دو بر این نکته اتفاق نظر دارند که فرد در جامعه به گونهای استقلال دارد، اگرچه به شکل نسبی.
شهید مطهری رحمهالله میگوید: حقیقت این است که از نظر فلسفی، همه ترکیبهای حقیقی را نمیتوان یکسان شمرد... هر اندازه که ترکیب در سطح بالاتر قرار گیرد، اجزاء نسبت به کلّ استقلال نسبی بیشتری پیدا میکنند و نوعی کثرتِ در عین وحدت و وحدتِ در عین کثرت پدید میآید؛ چنانکه در انسان میبینیم که در عین وحدت، از کثرت عجیب برخوردار است که نهتنها قوا و نیروهای تابعه، کثرت خود را تا اندازهای حفظ میکنند، بلکه نوع تضاد و کشمکش دائم میان قوای درونی او برقرار میگردد. جامعه راقیترین موجود طبیعت است و استقلال نسبی اجزاء ترکیب کنندهاش بسی افزونتر است. پس، از آن نظر که افراد انسان که اجزاء تشکیل دهنده جامعهاند، از عقل و ارادهای فطری در وجود فردی و طبیعی خود، مقدّم بر وجود اجتماعی برخوردارند و به علاوه، در ترکیب مراتب مادّی طبیعت، استقلال اجزاء محفوظ است، افراد انسان یعنی روح فردی، در مقابل جامعه یعنی روح جمعی، مسلوبالاختیار نیست.59
تا اینجا دریافتیم که شهید مطهری، هرچند به ظاهر یک جامعهگراست، ولی برای افراد جامعه، یک استقلال و هویّت نسبی قائل است که بر اساس آن افراد میتوانند در جامعه نقش آفرین باشند و به همین دلیل است که ایشان تأثیر و تأثّر فرد و اجتماع را میپذیرد.
از سوی دیگر، آیتاللّه مصباح نیز ضمن اینکه یک فردگرای مطلق است و تمام ادله عقلی و نقلی جامعهگرایان را پاسخ میدهد، در پایان چنین نتیجه میگیرد: پس برای وجود حقیقی و شخصی داشتن جامعه، نه استدلال فلسفی و نه برهان عقلی داریم و نه شواهد علمی و مؤیّدات تجربی و نه آیات قرآنی و دلیل نقلی.60
با این حال، میبینیم که ایشان، مسئله تأثیرپذیری فرد از جامعه و اینکه میان فرد و جامعه نوعی تعامل وجود دارد را کاملاً میپذیرد، ولی این مطلب به معنای این نیست که ایشان برای جامعه، وجودی مستقل و جدای از وجود افراد قائل باشد، بلکه مراد ایشان از جامعهای که بر افراد تأثیرگذار است، اکثریت افراد آن جامعه است که باز هم در اینجا، اصالت به افراد بشر داده شده است. ایشان در مواردی که فرد در اجتماع، مجبور میشود به دلیل فشارهای اجتماعی، از بعضی کارها دست بردارد یا بعضی کارها را برخلاف میل باطنیاش انجام دهد، میفرماید: مبارزه، در واقع بین فرد و جامعه نیست، بلکه میان فرد و سایر افراد (یا اکثریت افراد) است.61
و در جای دیگر مینویسد: آنچه واقعا وجود دارد، یکایک انسانهاست و اندیشهها، باورها، احساسات، گرایشها و خواستههای هر یک از آنان... خلاصه آن که صلاحاندیشی و آیندهنگری خود فرد است که وی را از پوییدن راه خلاف بازمیدارد، نه نیروی قاهر و جبّار جامعه. ازاینروست که اگر فردی به امدادهای غیبی پشتگرم باشد یا از محرومیت از حقوق (و حتّی از کشته شدن) نهراسد (مانند انبیاء الهی صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین) یا در قید نام و ننگ نباشد، از مبارزه با قوانین و افکار عمومی رویگردان نخواهد شد.62
در این بحث کوتاه، به این نکته اشاره کردیم که هرچند این دو اندیشمند اسلامی، در ظاهر باهم اختلاف نظر دارند، ولی امکان جمع این دو نظر وجود دارد و با دقّت و تأمّل در گفتههای هر دو بزرگوار، میتوان به یک نقطه مشترک رسید. این نقطه مشترک، عبارت است از وجود مستقل فرد در جامعه، ولو به شکل نسبی و تأثیرگذار بودن فرد در اجتماع و تأثیرگذار بودن جامعه در فرد و این نکتهای است که برای هر دو بزرگوار قابل قبول است و همین مقدار برای ما کفایت میکند و ما میتوانیم ادعا کنیم که از نظر اندیشمندان اسلامی، انسان موجودی مستقل است و هم اوست که سرنوشت خود را در جوامع رقم میزند و چنانچه افراد یا جوامعی دستخوش انحطاط یا تعالی قرار گیرند، این معلول عملکرد خود انسانها و تصمیمهای جمعی آنهاست و تحوّل مجدد آنها نیز به دست خودشان است و این انسانها و جوامع هستند که فرهنگ و تمدّن را شکل داده و میسازند. بنابراین، هر برنامهای که بخواهد برای تحوّل طرّاحی شود، باید ابتدا برای افراد جوامع و سپس در قوانین اجتماعی برنامهریزی شود و با تحوّل در افراد اجتماع و قوانین حاکم بر جوامع است که میتوان تغییر و تحول ایجاد کرد.
تأثیر متقابل جامعه و فرد
یکی از مباحثی که دستکم لازم است به عنوان یکی از اصول موضوعه به آن اشاره شود؛ چون بحث تفصیلی آن خارج از اهداف این نوشتار است، مسئله تأثیر و تأثّر فرد و جامعه نسبت به یکدیگر است.
پس از قبول این نکته که جامعه، حقیقتی جدای از حقیقت و ماهیت افرادش ندارد و این افراد جامعه هستند که اصالت دارند و جامعه، اعتباری است، جای طرح این پرسش است که با توجّه به اعتباری بودن جامعه، آیا میتوان این نسبت را به آن داد که بر افرادش تأثیرگذار است یا از افرادش متأثر میشود؟ و اگر چنین است، مفهوم آن چیست؟ یعنی مراد از تأثیر و تأثّر یک امر اعتباری که دارای ماهیت و حقیقتی مستقل نیست، نسبت به افرادی که حقیقت مستقل دارند، چیست؟
البتّه در اینکه فرد و جامعه یکدیگر را تحت تأثیر قرار میدهند و از یکدیگر متأثّر میشوند، جای شک و تردید نیست و گویا یک امر بدیهی و ضروری است و نیازی به استدلال و اثبات ندارد و دلیل آن هم وجود حقایق عینی موجود در طول تاریخ بشریّت است. دانشمندان علوم اجتماعی و جامعهشناسان، پس از مطالعات و تحقیقات و مباحثات و مجادلات فراوان، امروزه به این نتیجه رسیدهاند که نه فرد یکسره متأثّر از جامعه است و نه جامعه یکسره متأثّر از فرد، بلکه باید از تأثیر متقابل فرد و جامعه سخن گفت.63
مراد از تأثیر جامعه در فرد یا تأثّر جامعه از فرد چیست و چگونه این امر اعتباری تأثیر و تأثّر دارد؟ ظاهرا با توجّه به این نکته که برای جامعه یک وجود حقیقی و مستقل جدای از افرادش قائل نشدیم، ناچاریم این تأثیر و تأثّر را چنین توجیه کنیم که تأثیر جامعه در فرد، به معنای تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد است و تأثیر جامعه در فرد، فقط به معنای تأثیر اکثریت افراد جامعه در فرد یا افراد خاص خواهد بود64و چنین نحوه تأثیر و تأثّری قابل اثبات است و شاید بتوان بهترین نمونه آن را، متأثّر شدن نوجوانان کشورمان از جامعه و محیط زندگیشان و متأثّر شدن جامعه اسلامی ایران از حرکت و قیام امام خمینی رحمهالله دانست.
در بحث تخصّصی این موضوع، دانشمندان به بررسی عوامل مؤثّر در شکلگیری و تحول شخصیّت فرد پرداختهاند که در علوم تجربی به اثبات رسیده است. البتّه در مقدار تأثیر هر یک از این عوامل، اختلاف نظرهایی وجود دارد و بعضی از دانشمندان اسلامی هم این عوامل را مورد بحث و نقد قرار دادهاند و تعدادی از این عوامل را که از نظر دین مبین اسلام قابل قبول بوده است، به دقّت بررسی کردهاند که با توجّه به محدودیت این نوشتار و تخصّصی بودن موضوع، فقط به آن عوامل اشاره میشود:65
1. وراثت
2. محیط
3. گذشت زمان (سنّ)
4. فطریات
محیط داخلی (داخل رحم)
محیط خارجی
محیط طبیعی و جغرافیایی
محیط انسانی و اجتماعی
خانواده
آموزشگاه
شغل و حرفه
گروه همالان
گروههای مرجع
و...
5. عوامل غیبی و ماوراء طبیعی از قبیل وحی و الهام که البتّه عمومیت ندارد و مختصّ افراد خاص است.
6. اختیار و اراده آزاد که مهمترین عامل بوده و نسبت به تمام افراد بشر عمومیّت مطلق دارد.
-------
پی نوشت :
1 . منصور وثوقی و علیاکبر نیک خلق، مبانی جامعهشناسی، تهران، انتشارات خردمند، 1370، چ 12، ص 50.
2 . لغتنامه دهخدا.
3. مبانی جامعهشناسی، ص 50.
4. شهید مطهری، مجموعه آثار، جلد دوم، ص 332.
5. مبانی جامعهشناسی، صص 51 و 52.
6. همان، ص 50.
7. همان، ص 50.
8. گوردون چایلد، جامعه و دانش، مترجم: محمدتقی فرامرزی، تهران، انتشارات سهروردی، چ 2، 1364، ص 101.
9. Edward wester marck.
10 . مبانی جامعهشناسی، ص 50.
11. دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، درآمدی بر جامعهشناسی، 1363.
12. همان.
13. همان.
14. همان.
15. همان، صص 264 و 265.
16. همان، ص 268.
14. همان، ص 269.
18. محمدتقی مصباح یزدی، جامعه و تاریخ، قم، انتشارات سازمان تبلیغات اسلامی، 1372، چ 2، ص 21.
19. نک: المعجم المفهرس لألفاظ القرآن الکریم.
20. نک: همان.
21. یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا یَسْخَرْ قَوْمٌ مِنْ قَوْمٍ عَسی أَنْ یَکُونُوا خَیْرًا مِنْهُمْ وَ لا نِساءٌ مِنْ نِساءٍ عَسی أَنْ یَکُنَّ خَیْرًا مِنْهُنَّ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! نباید قومی قوم دیگر را ریشخند کند، شاید آنها از اینها بهتر باشند و نباید زنانی زنانِ [دیگر] را [ریشخند کنند]، شاید آنها از اینها بهتر باشند. حجرات: 11
22. جامعه و تاریخ، ص 85.
23. نک: المعجم المفهرس.
24. جامعه و تاریخ، ص 58.
25. نک: المعجم المفهرس.
26. وَ لَئِنْ أَخَّرْنا عَنْهُمُ الْعَذابَ إِلی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ؛ و اگر عذاب را تا چند گاهی از آنان به تأخیر افکنیم. هود: 8.
27. وَ قالَ الَّذی نَجا مِنْهُما وَ ادَّکَرَ بَعْدَ أُمَّةٍ أَنَا أُنَبِّئُکُمْ بِتَأْویلِهِ فَأَرْسِلُونِ؛ و آن کس از آن دو [زندانی] که نجات یافته و پس از چندی [یوسف را] به خاطر آورده بود گفت: مرا به [زندان] بفرستید تا شما را از تعبیر آن خبر دهم. (یوسف: 45)
28. إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتًا لِلّهِ حَنیفًا؛ به راستی ابراهیم، پیشوایی مطیع خدا [و] حقگرای بود و از مشرکان نبود. نحل: 120
29. بَلْ قالُوا إِنّا وَجَدْنا آباءَنا عَلی أُمَّةٍ وَ إِنّا عَلی آثارِهِمْ مُهْتَدُونَ؛ [نه،]، بلکه گفتند: ما پدران خود را بر آیینی یافتیم و ما [هم با] پیگیری از آنان، راه یافتگانیم. زخرف: 32.
30. وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی اْلأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطیرُ بِجَناحَیْهِ إِلاّ أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ...؛ و هیچ جنبندهای در زمین نیست و نه هیچ پرندهای که با دو بال خود پرواز میکند، مگر آن که آنها [نیز] گروههایی مانند شما هستند.... انعام: 38
31. نک: المعجم المفهرس.
32. خلیل جرّ، فرهنگ لاروس، سید حمید طبیبان، تهران، انتشارات امیر کبیر، 1375، چ 6، ج 2، ص 1364.
33. شیخ أبی علی الفضل بن الحسن الطبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، تهران، انتشارات ناصر خسرو، 1365، چ 1، ج 6 ص 626 .
34. جامعه و تاریخ، ص 89 .
35. همان.
36. همان.
37. همان، ص 90.
38. المعجم المفهرس.
39. اصالت به معنای فلسفی = وجود حقیقی داشتن: وقتی که سخن از اصالت فرد یا جامعه به مفهوم فلسفی کلمه میرود، مراد این است که آیا فرد وجود حقیقی عینی دارد و جامعه وجود اعتباری، یا جامعه وجود حقیقی دارد و فرد وجود طفیلی و تَبَعی، یا هر دو وجود حقیقی دارند.
40. برای وقوف بر آراء و نظرات اندیشمندان و جامعهشناسان غیر مسلمان نک: دفتر همکاری حوزه و دانشگاه، پیشین، ج 1، ص 288 به بعد. همچنین نک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، 1417، چ 1، ج 4، صص 95 - 97.
41. لغتنامه دهخدا، ج 16، ص 88 .
42. شهید مطهری در کتاب جامعه و تاریخ خود مطلبی در این زمینه آوردهاند که محورهای اصلی بحث خود را از مرحوم علاّمه طباطبایی گرفتهاند. برای آگاهی بیشتر نک: مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 337 به بعد.
43. مرتضی مطهری، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1374، چ 5، ج 2، ص 337، سید محمدحسین طباطبایی، ج 4، ص 97.
44. استاد مصباح این نظریه را ردّ میکند. نک: جامعه و تاریخ، ص 74 به بعد.
45. همان، صص 79 تا 81 .
46. همان، ص 74 به بعد.
47. همان، ص 79 به بعد.
48. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 337.
49. همان.
50. همان.
51. همان.
52. همان، ص 343.
53. همان.
54. همان، صص 343 و 344.
55. همان، ص 339؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ج 4، صص 95 - 97.
56. جامعه و تاریخ، ص 80 .
57. همان، ص 81 .
58. نک: همان، ص 74.
59. مجموعه آثار شهید مطهری، ج 2، ص 349.
60. جامعه و تاریخ، صص 108 و 109.
61. همان، ص 78.
62. همان.
63.همان، ص 173.
64. همان، ص 174.
65. برای آگاهی بیشتر نسبت به عوامل مؤثّر در شکلگیری شخصیت انسان، نک: جامعه و تاریخ، صص 175 تا 199؛ همچنین نک: درآمدی بر جامعهشناسی اسلامی 1، ص 298 به بعد.
منبع : کتاب "علل انحطاط و سقوط جوامع از دیدگاه قرآن"