متن مصاحبه با خبرگزاری ایکنا (قسمت چهارم)
برگشت از جبهه و فعالیت در عرصه های انقلاب بصورت شبانه روزی داد خانواده را در می آورد امّا همکاری می نمایند و بار دیگر به جبهه اعزام و همراه تیپ نبی اکرم صلی الله علیه و آله و سلم درعملیات برون مرزی شرکت می نمایم . هنوز به خانه برنگشته مجدداً همراه دوستانم به جبهه(غرب کشورـ منطقه عملیاتی سلیمانیه عراق ـ عملیات والفجر9) اعزام و مدتی در تیپ شهید بروجردی فعالیت نموده و در این دوره از سوی تیپ 105قدس به همراه رزمندگان لشکر10سیدالشهداء موفق به زیارت امام رضا علیه السّلام و دیدار با امام رحمت الله علیه می گردم و زمانی که در خط مقدم زیر بارانی از آتش سنگین دشمن بودیم اولین فرزندم به دنیا آمد . با حضور در شهر ، پایگاه مقاومت را فعال نموده هر هفته روزهای سه شنبه به همراه شهید حاج ابراهیم رضوانی به روستای رودپشت رفته و دوست خوبم احمد رضا مظلومی را به مسجد جامع می آوریم تا درس عقیدتی و اخلاقی به نیروها بدهد که بعداً سال66 در شهر صور لبنان توسط دشمن به شهادت می رسد و لقب شهید قدس به خود می گیرد . با باز شدن گزینش در تیپ ویژه 66 هوابرد سپاه و هم در سپاه استان قبول گشته امّا به سفارش شهیدان حاج ابراهیم رضوانی و سیّد مظفر علوی که پسرعمه های خانمم بودند عضویت سپاه استان را پذیرفته و فوراً به جبهه اعزام و در چند عملیات(نصر6 ـ نصر8 ـ والفجر10 ـ بیت المقدس7) شرکت که در این دوره از حضور در جبهه بعنوان معاون ارزیابی لشکر انجام وظیفه می نمودم الا زمان عملیات ها که به اصرار خودم به گردان رزمی رفته و با مسئولیت جانشین یکی ازکروهانهای گردان یا رسول لشکر52 قدس خدمت می کردم و در این دوران یکی از بهترین دوستانم ، شهید جمشید کلانتری بود که در عملیات والفجر10 به شهادت رسید و دردناکترین صحنه و حادثه برایم بمباران شیمیایی حلبچه توسط صدام بود وقتی که به حلبچه رفتم و آن صحنه های دلهره آور را دیدم در کمک به مردم خون گریه می کردم و اصلاً به فکر ریه خود نبودیم و همچنین مدتی بعنوان نماینده لشکردر ستاد بازسازی مجدد غرب کشورنیزفعالیت می کردم .
سال66 و 67 بار اول درمنطقه عملیاتی نصر8 منطقه آلوده به مواد شیمیایی قرار می گیرم و بار دوم در منطقه عملیاتی والفجر10 توسط گاز خردل از ناحیه ریه ، پوست و چشم شیمیایی گشتم . در عملیات بیت المقدس7 ( از سوی دکتر مهدی باغبانی فرمانده وقت گردان یا رسول بدلیل شهادت شهید کلانتری بعنوان فرمانده گروهان معرفی گشتم) از ناحیه دست راست و پای چپ توسط ترکش خمپاره و از ناحیه هر دوگوش و کمر توسط موج انفجار مجروح که در میدان امام رضا شلمچه در محاصره دشمن قرار می گیریم و توسط همرزمانم با فاصله صد متری زیر گلوله باران و تیر مستقیم مرا از چنگال دشمن نجات می دهند تا اسیر نگردم که پس از انتقال به بیمارستان صحرایی و کارهای اولیه به بیمارستان اندیمشک منتقل و با هواپیمای ارتش به تهران اعزام ، از آنجا به بیمارستان شهر قم منتقل و مورد عمل جراحی قرار می گیرم و جهت ادامه مداوا از آنجا به بیمارستان پورسینای رشت و برای عمل جراحی مجدد به بیمارستان بقیه الله تهران منتقل که متأسفانه هنگام عملیات مرصاد در بیمارستان بستری بودم و خبر پذیرش قطعنامه عین پتکی بر سرما در همان دوران بستری در بیمارستان کوبیده شد امّا چون امام و ولی فقیه قبول کرده بود ما را برآن داشت تا اطاعت پذیری خود را ثابت و قبول کنیم . پس از جنگ فعالیت خود را در عرصه فرهنگی و شناساندن شهداء به نسل جدید آغاز نمودم و سال 68 پس از رحلت حضرت امام رضوان الله علیه از سوی ستاد کل سپاه بعنوان مسئول ارزیابی و کارگزینی به سپاه لبنان اعزام و ضمن انجام وظیفه ای که مأمور شده بودم ، با سردار قاسمی مسئول وقت عملیات سپاه لبنان و تعدادی از برادران حزب الله لبنان آشنا و رفیق گشته ، ایامی را در جنوب لبنان و دیگر شهرها گذرانده ام . در ضمن کارهای فرهنگی سپاه و حزب الله را انجام و تحقیقات میدانی از شهید مظلومی را نیز انجام می دهم که بعداً مورد استفاده ستاد یادواره آن شهید قرار گرفت لیکن بدلیل بعض مسائل نمی توانم خیلی از کارهایم و خاطراتم را عنوان کنم انشاءالله روزی برسد بتوانم آنها را مطرح و نسل جدید را با بسیاری از حقایق آشنا نمایم .
زمان حضوردر لبنان چند خاطره قابل عرض دارم که به شرح ذیل است:
1ـ شرکت در مسابقه قرآن سپاه لبنان که نفر اوّل گشتم 2ـ حضورآیت الله بهلول رحمت الله علیه بود که وقتی او را از سوریه به بعلبک لبنان می آوردیم چون ویزای لبنان نداشت به مشکل برخوردیم ولی ایشان فرمودند: بروید و نگران نباشید و سر مرز چیزی زیر زبان خواند و پلیس مرزبانی ایشان را داخل ماشین ندید و همچنین در برگشت به سوریه و سخنرانی ایشان روحیه عجیبی به برادران داده بود 3ـ روزهای پنجشنبه و جمعه هردو هفته یکباربرای زیارت حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما به سوریه می رفتیم و با انرژی مضاعف به لبنان برمی گشتیم 4ـ یکی از دوستانم که چهارسال اول ریاست جمهوری مقام معظم رهبری جزو تیم حفاظت ایشان بودند روزی داشتیم از جنوب لبنان به طرف بعلبک می آمدیم که وقت اذان شد و ایشان کنار جاده ایستادند و نماز اول وقت را خواندند و درس بزرگی برایم شد و چندی بعد توسط فالانژیستها دستگیرو به شدت شکنجه گشتند و قرار بود او را تحویل نیروهای اسرائیل غاصب دهند که با دخالت سپاه و رایزنی سفارت جمهوری اسلامی موفق به آزادی ایشان گشتیم و وقتی در بیمارستان از او پرسیدم چگونه آزاد شدی گفت: همان نمازهای اول وقت کارش را کرد.
سال 69 و70 به بنیاد جانبازان استان مأمور شدم و ضمن انجام کارهای فرهنگی برای جانبازان استان از سوی مهندس کیهان هاشم نیاء که هم اکنون استاندارگیلان هستند وآن زمان مدیر کل بنیاد ، مأمورتشکیل واحد خانواده استان شدم که همسر آیت الله راشد یزدی مأمور به گیلان شده بودند با بنده همکاری داشتند و توانستم در دوران مسئولیتم بسیاری از مشکلات خانواده های ایثارگران را حل نمایم همچنین به همراه تنی چند از دوستان و مهندس جعفرزاده که هم اکنون نماینده مردم رشت در مجلس شورای اسلامی هستند کارهای فرهنگی خوبی را کلید زدیم .درهمین سال بود که به کلاس قرآن مسجد جامع کاسه فروشان رشت رفته و زیر نظر استاد صالحی قرائت و تلاوت قرآن را به صورت فنی دنبال نمودم و در مسابقات قرآن جانبازان و سپاه و نیروهای مسلح استان شرکت و مقاماتی کسب نمودم و با مرحوم هرمز صفری که مسئول روابط عمومی استانداری گیلان و بعد معاون فرمانداری رشت بودند همکاری هایی داشتم .