باب الحوائج

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

توکل به خدا و توسل به خاندان اهل بیت علیهم السلام مایه نجات بشر است

باب الحوائج

این وب جهت آشنایی با معارف دینی و سیره ائمه معصومین(ع) و شهداء و ایجاد فرصت برای همه کسانی که تمایل به دانستن مطالب مختلف علمی،پژوهشی،دینی،فرهنگی،اجتماعی،هنری،
تاریخی،سیاسی،طنزو...دارند طراحی گردید لطفاً ازنظرات خود مارا بهره مندنمایید. استفاده از مطالب این وب به شرط ذکر آدرس منبع و اهداء 14صلوات آزاد است.
karbala114.mihanblog.com - hajmahmod33@yahoo.com - 09111495934 - hajmahmod33@gmail.com مدیران وبلاگ : ابواب الحوائج(حضرت ابوالفضل العباس،حضرت علی اصغر،حضرت موسی بن جعفر،حضرت امام جواد)علیهم السلام اجمعین

متن مصاحبه با خبرگزاری ایکنا(قسمت اول)

سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ

س ـ لطفاً خودتان را بطور کامل معرفی نموده ، از کودکی تان تاکنون برایمان صحبت نمایید؟ اینجانب محمّدرضا محمودی فرزند مرحوم عبدالعلی محمودی جانباز شیمیایی 45% و بازنشسته سپاه پاسداران که در حال حاضر مدیرراهنمای مکه ، کربلا وسوریه هستم ،


بسم الله الرحمن الرحیم

س ـ لطفاً خودتان را بطور کامل معرفی نموده ، از کودکی تان تاکنون برایمان صحبت نمایید؟ اینجانب محمّدرضا محمودی فرزند مرحوم عبدالعلی محمودی جانباز شیمیایی 45% و بازنشسته سپاه پاسداران که در حال حاضر مدیرراهنمای مکه ، کربلا وسوریه هستم ،با عنایت حضرت ثامن الحجج علیه آلاف التحیه والثناء متولد گشتم که داستانش اینگونه بود که برای پدر و مادرم فرزندی دختر به دنیا آمد و فوت کرد و پس از آن پسری نورانی دارای کرامات به دنیا آمد که ختنه خدایی بود و هر روز صبح یک اسکناس پنجاه تومانی آن زمان زیر بالشتش بود ولی متأسفانه 24 روز بیشتر زندگی نکرد و بعد از او دو دختر به دنیا آمدند و چون پدرم به پسر علاقه فراوان داشت ، پدر و مادرم متوسل به امام رضا علیه السّلام شدند ، روزی پدرم که شغلش نجاری بود بالای ساختمانی مشغول کار بود ، مردی بسیار نورانی او را به نام صدا زد ؛ آقای عبدالعلی محمودی شما پسر می خواستید؟ پدر با تعجب!!! نام مرا از کجا می داند؟ ، تاکنون او را ندیده ام و نمی شناسمش!!! از ساختمان پایین می آید ببخشید شما کیستید؟ تا حالا شما را ندیده ام و نمی شناسمتان ، مرد نورانی می فرماید: مگر از امام رضا علیه السّلام درخواست پسر نداشتی ؟ چرا ؛ ولی کسی جز من و همسرم اطلاع ندارد ، آری کسی  نمی داند امّا ما مأموریم ، برویم خانه تان ؛ دو نفری به خانه می آیند . مرد نورانی که کتاب بزرگی مانند قرآن زیر بغل داشت  می فرماید : دیگی از آب جوش بیاورید و به مادرم می فرماید: هر چه دیدی فریاد نزن و سخنان مرا گوش کن تا مشکل رفع شود و شروع به خواندن می کند . پدر ومادر و دایی بزرگم می گویند : نزدیک یکساعت خواند و لب هایش کف کرد و صورتش برگشت به پشت و آب هم کاملاً جوش آمده بود آنگاه فرمود: دست در آب کن و هر چه که بیرون آوردی نترس و فریاد مکن . مادرم می گوید: آب داغ است و دستم می سوزد. مرد نورانی می فرماید: نگران نباش ، مادر دست در آب می کند و ناگاه مشاهده می کند در دستش موجودی عجیب و غریب از آب بیرون آمده که حالت آدم و حیوان دارد و از روی ترس ول می کند . مرد نورانی عتاب می کند مگر نگفتم ولش نکن و نترس ؛ او نمی تواند اذیتت کند و مجدداً شروع به خواندن می کند و این بار که مادرم موجود عجیب را از آب بیرون می آورد مرد نورانی از موجود می پرسد: واقعیت را بگو: و آن موجود شروع می کند به صحبت کردن که فلان زن همسایه موهای مادرم را در پارچه ای پیچیده و طلسم کرده و در فلان نقطه خانه دفن کرده است. مرد نورانی می فرماید: بروید در بیاورید و دایی ام می رود و همان نقطه زمین را می کند و می بیند طلسمی با همان مشخصات آنجاست ، و مرد نورانی ضمن باطل کردن طلسم ، تذکراتی به پدر و مادرم می دهد و می رود . پدرم بعد از رفتن به خود می آیدکه: این که بود؟ از کجا مرا می شناخت و اسم مرا می دانست و این صحنه ها آیا واقعیت داشت؟ و چرا با اصرارم پولی نگرفت؟ و قبل از این ماجرا و بعد از آن هرگزاو را ندید . چندی بعد مادرم مرا باردار می شود و به پابوسی امام رضا علیه السّلام مشرف می شوند سال بعد روز دوازدهم مرداد ماه سال یکهزار و سیصد و چهل و چهار هجری شمسی داخل هاله ای نورانی (پرده ای نازک) در محله جورشر لشت نشاء پا به عرصه وجود گذاشتم .


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۲/۰۵/۰۱
محمدرضا محمودی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی